عاشورا صفحه 352

صفحه 352

کرد و به نزد پادشاه فرستاد ; دختر به نزد پادشاه رفت و به طنّازی و عشوه گری پرداخت (تا هوش از سر پادشاه ربود).

پادشاه گفت: (برای آن که به وصالت برسم) چه می خواهی؟

دختر گفت: سر یحیی بن زکریّا را!

پادشاه گفت: دخترم! چیز دیگری بخواه.

گفت: جز این نمی خواهم!

امام(علیه السلام) ادامه داد: ... وی پس از این تصمیم به قتل حضرت یحیی(علیه السلام) گرفت و آن حضرت را به قتل رساند. آنگاه سر مبارکش را در طشت طلایی نهاد و به نزد آن دختر فرستاد (وچندان نگذشت که زمین دختر را در خود فرود برد و «بخت نصّر» بر آنان مسلّط شد)».(1)

آنجا که سر یحیی را دفن کردند پیوسته از آن محل خون می جوشید تا بخت نصّر گروه زیادی از ظالمان بنی اسرائیل را کشت تا خون از جوشش افتاد.

لذا در پایان این ماجرا می خوانیم امام حسین(علیه السلام) به فرزندش امام سجّاد(علیه السلام) فرمود:

«یا وَلَدِی یا عَلِیُّ وَاللّهِ لا یَسْکُنُ دَمِی حَتّی یَبْعَثَ اللّهُ الْمَهْدِیَّ فَیَقْتُلَ عَلی دَمِی مِنَ الْمُنافِقِینَ الْکَفَرَهِ الْفَسَقَهِ سَبْعینَ أَلْفاً ; فرزندم! علی جان! به خدا سوگند خون من آرام

نخواهد گرفت تا آنگاه که خداوند (فرزندم) مهدی(عج) را مبعوث کند و او هفتاد هزار تن از منافقین کافر و فاسق را به قتل برساند».(2)

گفته های کوتاه و پرمعنی امام(علیه السلام) در مسیر کربلا یکی از دیگری پربارتر و عجیب تر است.

هدف امام(علیه السلام) از طرح ماجرای حضرت یحیی(علیه السلام) اشاره به این نکته است که حکّام

پاورقی

1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص

92 و بحارالانوار، ج 45، ص 89 .

2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92 و بحارالانوار، ج 45، ص 89 .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه