عاشورا صفحه 502

صفحه 502

همّت بلند

ز آن لحظه که دادی به ره دوست سرت را

بردی ز میان دشمن بیدادگرت را

گفتی که شوم کشته و خواری نکشم من

نازم بچنین همّت و اوج نظرت را

ای طایر عرشی که جهان زیر پر تست

با آنکه شکستند همه بال و پرت را

تو کشته شدی تا که نمیرد شرف و عدل

خوش زنده نمودی ره و رسم پدرت را

چون کُحل بصر خاک سر کوی تو باشد

دِه اذن که بر دیده کشم خاک درت را

بر باغ جنان دل ندهد هر که ببیند

شش گوشه قبر تو و اکبر پسرت را

دیدی به سرِ نعش پسر، پیشتر از خویش

در آه و فغان خواهر والاگهرت را

تا جان ندهی بر سر نعش علی اکبر

نشاند ز اشک بصر خود شررت را

دشمن نه همین فرق علمدار تو بشکست

از داغ برادر بشکستی کمرت را

گفتی و ستاره ز بصر ریخت سکینه

کای شمس امامت تو چه کردی قمرت را

چون اصغر ششماهه در آغوش تو جان داد

این صحنه جانسوز زد آتش جگرت را

«خوشدل تهرانی»

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه