400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 102

صفحه 102

و لیتکم و لست بخیرکم و علی فیکم اقیلونی اقیلونی .

( من زمام رهبری شما را به دست گرفتم ، ولی تا علی ( ع ) هست من بهترین فرد شما نیستم

، مرا رها کنید و به خودم واگذارید ) .

عمر فریاد زد : ( ای فرومایه از منبر پایین بیا ، وقتی که تو می خواهی به احتجاج و استدلال اصحاب پاسخ بدهی چرا خود را در چنین مقامی قرار داده ای ؟ . . . )

ابوبکر از منبر پایین آمد و به خانه خود رفت و سه روز از خانه بیرون نیامد .

در این میان با تلاش افراد ، چهار نفر شمشیر به دست اجتماع کرده و وارد خانه ابوبکر شدند و او را همراه عمر ، به سوی مسجد آوردند ، عمر سوگند یاد کرد که اگر هر کدام از اصحاب علی ( ع ) مثل چند روز گذشته سخن بگوید ، سرش را از بدنش جدا می سازم .

در چنین جوّ خطرناکی دو نفر از یاران علی ( ع ) ، برخاستند و سخن گفتند ، نخست خالد بن سعید برخاست و مقداری سخن گفت ، امام علی ( ع ) به او فرمود : ( بنشین ، خداوند مقام تو را شناخت و از تو قدردانی کرد . )

سپس در این هنگام سلمان برخاست و فریاد زد : اللّه اکبر اللّه اکبر ، با این دو گوشم از رسول خدا ( ص ) شنیدم ، و اگر دروغ بگویم هر دو گوشم کر شود ، که فرمود :

( هنگامی فرا رسد که در مسجد ، برادرم و پسر عمویم علی ( ع ) با چند نفر از اصحاب نشسته باشند ، ناگاه جماعتی از سگ های دوزخ به سوی او بیایند و او و اصحابش را بکشند ) .

( فلست اشک

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه