400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 137

صفحه 137

علی ( ع ) فرمود : خوب است . ابوبکر در حالی که رنگش تغییر کرده بود از نزد علی ( ع ) بیرون رفت و عمر در حالی که دنبال او می گشت ، با او برخورد کرد و گفت : ای خلیفه رسول اللّه ، حالت چطور است و ابوبکر آن چه را بر او گذشته بود و هر چه در خواب دیده بود و آن چه را ما بین او و علی ( ع ) واقع شد ، برای عمر باز گفت .

عمر به او گفت : ای خلیفه رسول خدا ( ص ) ، تو را به خدا سوگند می دهم که به سحر بنی هاشم فریب نخوری که این اولین سحری نیست که از آنها صادر شده ، و پیوسته با او بود تا این که او را از راءی و اراده اش بازگرداند و او را بدانچه در آن بود ( غصب مقام خلافت ) ترغیب کرد و به ثبات و پایداری بر آن فرمانش داد .

علی ( ع ) برای وعده و قرار به مسجد آمد و کسی را در آن جا ندید و احساس شرّ از ناحیه آنها کرد . پس نزد قبر پیامبر ( ص ) نشست و ( در آن حال ) عمر بر آن حضرت گذشت و گفت : ای علی ، ( امر ) به غیر آن چه قصد نمودی واقع شد ، و علی ( ع ) متوجه موضوع گردید و بلند شد و به خانه بازگشت . ( 208 )

169

بی ارزشی مقام دنیا هنگامی که علی ( ع )

به طرف بصره آهنگ نمود به ربذه نزول اجلال کرد ، دنباله حاجی ها گرد آمدند تا بیانات الهی آن ذات با برکات را استماع نمایند علی ( ع ) آن هنگام در میان خیمه خود بود .

ابن عباس گوید : وارد خیمه آن جناب شده دیدم مشغول وصله زدن کفش خود است ، عرض کردم : ما به اصلاح کار خود نیازمندتریم از آن چه هم اکنون بدان پرداخته ای ، علی ( ع ) پاسخ مرا نداده و همچنان به کار خود مشغول بود پس از آن که از وصله زدن آسوده شد هر دو جفت کفشش را در برابر من افکنده فرمود : بهای این جفت کفش چقدر است ؟

عرض کردم ؟ ارزشی ندارد .

فرمود : در عین حال چقدر می ارزد ؟

عرض کردم : نیم درهم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه