400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 139

صفحه 139

بسر با این ماءموریت به مدینه رسید و گروهی از اصحاب علی ( ع ) را در آن جا کشت و خانه هایشان را ویران کرد . آنگاه به مکه رفت و گروهی از خاندان ابولهب را به قتل رساند . سپس وارد سراه شد و گروهی را هم در آن جا کشت . پس از آن وارد نجران شد و در آن جا عبداللّه بن عبدالمدان حارثی و پسرش را که هر دو از دامادهای بنی عباس و کارگزاران علی ( ع ) بودند ، به قتل رساند . آنگاه به یمن که رسید ، عبداللّه بن عباس کارگزار علی ( ع ) در آنجا نبود . نقل کرده اند که از آمدن بسر باخبر شده و رفته بود .

بسر ملعون او را نیافت اما دو کودک خردسال وی را گرفت و به دست خود با دشنه ای که داشت ، سرشان را از بدن جدا کرد ، و به حضور معاویه بازگشت .

همین جنایت ها را عامر در حق دیگر کسان نیز انجام داد . آنگاه به سوی انبار ، به قصد کشتن عامری ، رهسپار شد و ابن حسان بکری و مردان و زنان شیعه آن جا را به قتل رساند . به روایت ابوصادقه ، لشکریان معاویه به انبار حمله بردند و یکی از کارگزاران علی ( ع ) به نام حسان بن حسان را به قتل رساندند و شمار زیادی از مردان و زنان را کشتند .

این خبر که به علی ( ع ) رسید از خانه بیرون آمد و بالای منبر رفت ، خدای را حمد و ثنا گفت و بر پیامبر ( ص ) درود فرستاد و آنگاه فرمود :

( جهاد دری از درهای بهشت است ؛ پس هر کس آن را رها کند ، خداوند جامه خواری و ذلت بر او می پوشاند و مشمول بلایش می کند و بر کودکانش اهانت می شود و در معرض فرومایگی و پستی قرار می گیرد .

من به شما هشدار دادم پیش از آن که آنها به پیکار با شما برخیزند ، با آنها بجنگید . و سرانجام هر گروهی که از پیکار با اینان سرباز زد ، به ذلت و خواری رسید . شما این مهم را به گردن یکدیگر انداختید و راه پستی را پیش گرفتید و سخن مرا به پشت سر انداختید ، تا جایی که حمله

های پی در پی بر شما کردند . اینک کار به جایی رسیده است که اخو عامر پای به شهر انبار گذاشته و حسان بن حسان کارگزار آنجا را به قتل رسانده و مردان و زنان زیادی را کشته است ، و به من خبر داده اند که این مرد وارد خانه زن مسلمان و زن ذمی شده و گوشواره ها و گردنبند آنها را گرفته و در بازگشت ، با چپاول و با دست پر بازگشته ، لکن کسی لب به اعتراض نگشوده است . در برابر این ننگ ، هرگاه مرد مسلمانی از فرط تاءسف و اندوه ، قالب تهی کند و بمیرد ، نه تنها جای ملامت نیست بلکه شایسته است . . . ) .

ام حکیم دختر قارط ، زن عبداللّه ، در کشته شدن دو پسرش آن چنان ناراحت و بیخود شده بود که دیگر گوش به اخبار قتل فرزندانش نمی داد و پیوسته در مراسم می گردید و درباره آنها این ابیات را زمزمه می کرد :

ای کسی که فرزندان مرا دیده ای ، فرزندانی که همچون دو مروارید برخاسته از صدف بودند ، ای کسانی که از دو فرزند من خبر دارید ، فرزندانی که گوش و دل من بودند ، اینک دلم به تنگ آمده است ، ای کسانی که فرزندان دلبند همچون پی و استخوانم را که از من گرفته اند ، دیده اید ، اخبار درندگی بسر را به من گفتند ، لکن آن را دروغ پنداشتم و باور نکردم . تا بدان جا که مردانی را که بوی شرف به مشامشان رسیده است ،

دیدم و این سخن را گفتند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه