400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 155

صفحه 155

گفت : تو را به خدا ، دیگر تکرار نمی کنی ؟

گفتم : آری تصمیم می گیرم دیگر حضرت علی ( ع ) را لعن نکنم ، همین تصمیم را گرفتم و از آن پس ، علی ( ع ) را دیگر لعن نکردم .

سپس عمر بن عبدالعزیز گفت : خاطره دیگری نیز دارم که برای شما بیان می کنم : من در مدینه پای منبر پدرم عبدالعزیز ، حاضر می شدم ، او در روز جمعه خطبه نماز جمعه را می خواند و در آن هنگام حاکم مدینه بود ، می شنیدم پدرم خطبه را بسیار غرا و روان و عالی می خواند ، ولی به محض این که به این جا می رسد که علی ( ع ) را ( طبق دستور خلیفه ) لعن و سب کند ، می دیدم که آنچنان لکنت زبان پیدا می کرد و در تنگنای سخن قرار می گرفت که گفتارش بریده بریده می شد .

روزی به

او گفتم : ای پدر ! تو با این که از خطبای توانا و سخنوران قوی هستی به چه علت وقتی که در خطبه به لعن این مرد ( امام علی ( ع ) می رسی ، درمانده و هاج و واج می شوی ؟ در پاسخ گفت : پسرم ! جمیعتی که پای منبر ما از مردم شام و غیر آنها می بینی ، اگر فضایل این مرد ( علی ( ع ) را آن گونه که پدر تو ( من ) می داند بدانند ، هیچ یک از آنها ، از ما اطاعت نخواهند کرد .

به این ترتیب ، سخن معلم من و گفتار پدرم ، در سینه ام استقرار یافت ، و با خدا عهد کردم که اگر یک روز زمام حکومت به دست من بیفتد ، و قدرتی به دستم رسید ، این سنت بد ( لعن علی ( ع ) را قدغن کنم ، وقتی که خداوند بر من منت گذاشت و دستگاه خلافت را در اختیارم نهاد ، آن را قدغن کردم و به جای آن دستور دادم این آیه را بخوانند :

( ان الله یاءمر بالعدل و الاحسان . . . ) ( نحل /90 )

و به همه شهرها و بلاد ، بخشنامه کردم ، خواندن این آیه را به جای سب و لعن ، سنت کنند ، این دستور جا افتاد و سنت گردید .

این بود انگیزه من در قدغن کردن سب و لعن حضرت علی ( ع ) . ( 228 )

187

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه