400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 173

صفحه 173

امام حسین ( ع ) پیش آمده و پاهای مادر خویش را می بوسید و می گفت : مادرم ! من پسرت حسین هستم ، قبل از آن که قلبم شکافته شود و بمیرم ، با من سخن بگو . ( 247 )

204

بی هوش شدن علی ( ع ) اسماء به حسن و حسین ( ع ) فرمود : بروید نزد پدرتان علی ( ع ) ، و وفات مادرتان را به او خبر دهید .

حسن و حسین ( ع ) از خانه بیرون آمدند ، در حالی که فریاد می زدند : ( یا مُحَمَّداه ! یا اَحْمَداه ! اَلْیَوْمُ جُدِّدَ لَنا مَوْتُکَ اِذْ ماتَتْ اُمُّنا؛ آه ! ای محمد ! امروز مصیبت فقدان تو برای ما تجدید شد ، چرا که مادرمان از دنیا رفت . )

سپس حسن و حسین ( ع ) وارد مسجد شدند ، علی ( ع ) در مسجد بود . شهادت فاطمه ( س ) را به او خبر دادند علی ( ع ) از این خبر چنان دگرگون شد که

بی حال افتاد . آب به صورتش پاشیدند ، وقتی حالش خوب شد ، با ندایی جانسوز فرمود :

( بمن العزاه یا بنت محمد کنت بک اتعزّی ففیم الْعزاءِ من بَعْدِکِ؛ ای دختر محمد ! به چه کسی خود را تسلیت بدهم ، تا زنده بودی مصیبتم را به تو تسلیت می دادم ، اکنون بعد از تو چگونه آرام بگیرم ) ؟ ( 248 )

205

علی ( ع ) بر پیکر زهرا ( س ) علی ( ع ) بعد از شنیدن خبر جانسوز مرگ فاطمه ( س ) به سرعت وارد منزل شد ، دید فاطمه ( س ) در بستر خود خوابیده و یک قطیفه مصری روی خود کشیده است .

علی ( ع ) او را صدا زد ، جوابی نشنید . به طرف راست و چپ فاطمه رفت ، صدیقه را صدا کرد ، امام جواب نشنید عبای خود را کنار گذاشت ، عمامه را برداشت ، دامن قبا را بالا زد و سر زهرا ( س ) را در دامن خود نهاد و صدا نمود : یا زهرا ( س ) ! . . . اما فاطمه سخنی نگفت . امیرالمؤ منین گفت : ای دختر محمد ! جوابی نشنید . . . گفت : ( یا فاطمه ! کلّمینی ؛ ای دختر پیغمبر ! با من صحبت کن ) ، من علی پسر عموی تو هستم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه