400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 194

صفحه 194

هنگامی که مسلمانان از وفات فاطمه ( س ) آگاه شدند ، به قبرستان بقیع رفتند در آنجا چهل قبر تازه یافتند و قبر فاطمه ( س ) را پیدا نکردند صدای ضجه و گریه از آنها برخواست ، همدیگر را سرزنش می کردند و می گفتند : پیامبر شما جز یک دختر در میان شما نگذاشت ، ولی او از دنیا رفت و به خاک سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشدید و قبر او نمی شناسید .

سران قوم گفتند : بروید عده

ای از زنان با ایمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند ، تا جنازه فاطمه ( س ) را پیدا کنید و بر او نماز بخوانیم و قبرش را زیارت کنیم .

علی ( ع ) از این تصمیم باخبر شد ، خشمگین از خانه بیرون آمد آنچنان خشمگین بود که چشمهایش سرخ شده بود و رگهای گردنش پر از خون ؛ و قبای زردی که هنگام ناگواریها می پوشید ، و بر شمشیر ذوالفقارش تکیه نموده بود تا به قبرستان بقیع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانید .

مردم گفتند : این علی بن ابی طالب است که می آید ، در حالی که سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جا به جا شود ، تمام شما را خواهد کشت .

در این هنگام ، عمر با جمعی از اصحاب خود با علی ( ع ) ملاقات کردند . عمر گفت :

ای ابوالحسن ! این چه کار است که انجام داده ای ، سوگند به خدا قطعا قبر زهرا ( س ) را نبش می کنیم ، و بر او نماز می خوانیم .

حضرت علی ( ع ) دست بر دامن او زد و آن را پیچید و به زمین کشید ، عمر به زمین افتاد ، علی ( ع ) فرمود : ای پسر سودای حبشیه ! من از حق خود گذشتم از بیم آن که مردم از دین خارج نشوند ، اما در مورد نبش قبر فاطمه ( س ) ، سوگند به خدایی که جانم در اختیار اوست ، اگر چنین کاری کنید زمین را از خون

شما سیراب می کنم . چنین نکنید تا جان سالمی از میان به در برید .

ابوبکر به حضور علی ( ع ) آمد و عرض کرد : تو را به حق رسول خدا ( ص ) و به حق آن کسی که بالای عرش است ( یعنی خدا ) ، سوگند می دهم عمر را رها کن ، ما چیزی را که شما نپسندید انجام نمی دهیم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه