400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 213

صفحه 213

اگر می دانستم که تو قاتل منی تو را نمی کشتم علی ( ع ) پس از پیروزی بر خوارج به کوفه آمد و به مسجد رفت ، پس از خواندن دو رکعت نماز بر فراز منبر رفت ، به جانب فرزندش امام حسن ( ع ) نظری افکند و فرمود :

یا ابا محمد کم مضی من شهرنا هذا فقال ثلث عشره یا امیرالمؤ منین ای ابا محمد چه قدر از این ماه گذشته است ؟

جواب داد : 13 روز یا امیرالمؤ منین .

علی ( ع ) رو به جانب امام حسین ( ع ) کرد و فرمود : یا ابا عبدالله کم بقی من شهرنا هذا ؟ فقال الحسین : سبع عشره یا امیرالمؤ منین : ای ابا عبدالله چقدر از این ماه مانده است ؟

امام حسین گفت : 17 روز باقی مانده است یا امیرالمؤ منین .

سپس حضرت مضرب بیده علی لحیته و هی یومئذ بیضاء فقال و الله لیخضبها بدمها اذا انبعث اشقیها سپس دست خود را به ریش خود که در

آن روز سفید شده بود زد و فرمود : این ریش با خون سرم رنگین خواهد شد هنگامی که آن شقی بیاید . و این شعر را قرائت می فرمود :

ارید حیاته و یرید قتلی

عذیرک من خلیلک من مراد

در این مجلس ابن ملجم حاضر بود و این کلمات را می شنید و تا امیرالمؤ منین علی ( ع ) از منبر فرود آمد ابن ملجم برخاست و با عجله خود را نزد علی ( ع ) رسانید و عرض کرد : یا امیرالمؤ منین ( ع ) من حاضرم و دست چپ و راست من با من است دستور بده تا دست های مرا از تن من جدا کنند و اگر می خواهی دستور فرمایید سر از بدن من جدا کنند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه