400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 24

صفحه 24

27

طلب برادر رسول خدا ( ص ) فرمود : برادر و عمویم را برگردانید چون حضور یافتند و مجلس منحصر به آنها گردید پیغمبر اکرم ( ص ) به طرف عمویش عباس توجه کرده فرمود : ای عمو وصیت مرا می پذیری و وعده مرا قبول می کنی و قرض مرا ادا می نمایی ، عباس عرض کرد یا رسول الله عموی تو پیرمرد و عیال وار است و سخاء و کرم تو مانند باد وزش داشته و عموی ناتوانت نمی تواند به وعده تو قیام کند . آن گاه به علی ( ع ) توجه کرده فرمود : ای برادر آیا وصیت مرا می پذیری و به وعده من وفا می کنی و قرض مرا ادا می سازی و امور بازماندگانم را اداره می نمایی ، عرض کرد : آری فرمان تو را از دل و جان می پذیرم و آن را اجرا می کنم .

پیغمبر ( ص ) فرمود : نزدیک بیا چون پیش رفت علی ( ع ) را به سینه چسبانید و انگشتری خود را از انگشت مبارکش بیرون آورده فرمود : این انگشتری را در انگشت کن ، سپس شمشیر و زره و تمام سلاح های جنگی خود و پارچه ای را که هنگام پیکار به شکم می بست و لباس جنگ می پوشید و به کارزار می رفت ، حاضر کرده همه را به علی ( ع ) تسلیم نمود فرمود : به نام خدا به منزل خود برو .

علی

( ع ) در تمام این مدت از پیغمبر ( ص ) کناره نمی گرفت و پیوسته منتظر اجرای دستورات آن جناب بود فردای آن روز که درب خانه اش به روی مردم بسته بود و کسی از احوال آن جناب اطلاعی نداشت و بیماری آن حضرت شدت یافته علی ( ع ) برای انجام پاره ای از امور ضروری خود رفته بود ، رسول خدا ( ص ) اندکی افاقه یافت ، علی ( ع ) را ندید زن های رسول خدا ( ص ) اطراف او را گرفته بودند ، فرمود : برادر و رفیق مرا بخوانید . پس از این جمله ، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولی گردید ، خاموش شد . عایشه گفت : ابوبکر را بگویید بیاید ، وی داخل شده ، و بر بالین آن حضرت نشست چون رسول خدا ( ص ) دیده گشود چشمش به جمال تهی از کمال ابوبکر افتاد صورت برگردانید ابوبکر دانست اشتباه کرده از جای برخاست و گفت : اگر او به من نیازمند بود صورت برنمی گردانید . و حاجت را می فرمود ، چون بیرون رفت دوباره رسول خدا ( ص ) همان جمله را تکرار کرد حفصه گفت : عمر را حاضر کنید چون حضور یافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانید و او هم خارج شد ، بار سوم رسول خدا فرمود : برادر و صاحب مرا بخوانید ، ام سلمه که حق از او خشنود باد گفت : علی را بگویید حاضر شود که پیامبر جز او به دیگری عنایتی ندارد . علی (

ع ) را به حضور خواندند ، چون او وارد شد گویی روح روانی به رسول خدا دمیدند شاد و خندان گردیده او را نزدیک خواند . مدتی با وی به راز پرداخت ، سپس علی ( ع ) از جا برخاست و به گوشه ای آرام گرفت تا پیغمبر ( ص ) به خواب رود چون او خوابید از خانه بیرون رفت . مردم پرسیدند : رسول خدا ( ص ) با تو چه نجوایی داشت و چه فرمود : پاسخ داد : هزار باب علم به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود و مرا به کارهایی ماءموریت داد که به خواست خدا بدان ها قیام خواهم کرد . ( 30 )

بخش دوم : وصیت های پیامبر ( ص ) به علی ( ع )

28

وصایای پیامبر ( ص ) به علی ( ع ) امیرمؤ منان ( ع ) علی فرمود : چون رسول خدا ( ص ) در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبید . پس از آن که من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود : ای علی تو وصی و جانشین من بر اهل و امت من هستی ، چه زنده باشم یا از دنیا بروم . دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .

ای علی ! هر کس پس از من امامت تو را منکر شود مانند کسی است که رسالت مرا در حال حیاتم منکر شود ، چرا که تو از منی و من از توام . آن گاه اسراری را با من در میان گذاشت که هزار باب

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه