400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 264

صفحه 264

ملاقات اصبغ بن نباته از علی ( ع ) اصبغ بن نباته گوید : هنگامی که امیرمؤ منان ( ع ) ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم لعنه الله بودند . امام حسن ( ع ) بیرون آمد و فرمود : ای مردم ، پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم ، اگر پدرم از دنیا رفت ، تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم می گیرد؛ پس باز گردید خدایتان رحمت کند .

مردم همه باز گشتند و من باز نگشتم . امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود : ای اصبغ ، آیا سخن مرا درباره پیام امیرمؤ منان نشنیدی ؟

گفتم : چرا ، ولی چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به

او بنگرم و حدیثی از او بشنوم ؛ پس برای من اجازه بخواه خدایت رحمت کند .

امام داخل شد و چیزی نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود : داخل شو .

من داخل شدم دیدم امیرمؤ منان ( ع ) دستمال زردی به سر بسته که زردی چهره اش بر زردی دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهای خود را یکی پس از دیگری بلند می کرد و زمین می نهاد . آن گاه به من فرمود : ای اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدی ؟

گفتم : چرا ، ای امیرمؤ منان ، ولی شما را در حالی دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثی از شما بشنوم .

فرمود : بنشین که دیگر فکر نمی کنم ، که از این روز به بعد از من حدیثی بشنوی .

بدان ای اصبغ ، که من به عیادت رسول خدا ( ص ) رفتم همان گونه که تو اکنون آمده ای ، به من فرمود : ای اباالحسن ، برو مردم را جمع کن و بالای منبر برو و یک پله پایین تر از جای من بایست و به مردم بگو : ( به هوش باشید ، هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت خدا بر او باد . به هوش باشید ، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت خدا بر او باد . به هوش باشید ، هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنت خدا بر او باد ) .

ای اصبغ ، من به فرمان حبیبم رسول خدا ( ص ) عمل کردم ، مردی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه