400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 265

صفحه 265

از آخر مسجد برخاست و گفت : ای اباالحسن ، سه جمله گفتی ، آن را برای ما شرح بده . من پاسخ ندادم تا به نزد رسول خدا ( ص ) رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم .

اصبغ گفت : در این جا امیرمؤ منان ( ع ) دست مرا گرفت و فرمود : ای اصبغ دست خود را بگشا . دستم را گشودم حضرت یکی از انگشتان دست مرا گرفت ، سپس فرمود : هان ، ای اباالحسن ، من و تو پدران این امتیم ، لعنت خدا بر آن کس که از ما بگریزد . هان که من و تو اجیر این امتیم ، هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد لعنت خدا بر او باد . آن گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم .

اصبغ گوید : سپس امام بیهوش شد ، باز به هوش آمد و فرمود : ای اصبغ ، آیا هنوز نشسته ای ؟

گفتم : آری مولای من .

فرمود : آیا حدیث دیگری بر تو بیفزایم ؟

گفتم : آری خدایت از مزیدات خیر بیفزاید .

فرمود : ای اصبغ ، رسول خدا ( ص ) در یکی از کوچه های مدینه مرا اندوهناک دید و آثار اندوه در چهره ام نمایان بود ، فرمود : ای اباالحسن ، تو را اندوهناک می بینم ؟ آیا تو را حدیثی نگویم که پس از آن هرگز اندوهناک نشوی ؟ گفتم : آری ، فرمود : چون روز قیامت شود خداوند منبری بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان ، سپس خداوند

مرا امر کند که بر آن بالا روم ، آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایین تر از من بالا روی ، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایین تر از تو بنشینند ، و چون بر منبر جای گیریم احدی از گذشتگان و آیندگان نماند جز آن که حاضر شود . آن گاه فرشته ای که یک پله پایین تر از تو نشسته ندا کند : ای گروه مردم ، بدانید : هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی شناسد خود را به او معرفی می کنم ، من ( رضوان ) دربان بهشتم ، بدانید که خداوند به من کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای بهشت را به محمد بسپارم ، و محمد مرا فرموده که آنها را به علی بن ابی طالب بسپارم ، پس گواه باشید که آنها را بدو سپردم .

سپس فرشته دیگر که یک پله پایین تر از فرشته اولی نشسته بر می خیزد و به گونه ای که همه اهل محشر بشنوند ندا کند : ای گروه مردم ، هر که مرا می شناسد که می شناسد و هرکه مرا نمی شناسد خود را به او معرفی می کنم ، من ( مالک ) دربان دوزخم ، بدانید که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای دوزخ را به محمد بسپارم ، و محمد مرا امر فرموده که آنها را به علی بن ابی طالب بسپارم ، پس گواه باشید که آنها را بدو

سپردم . پس من کلیدهای بهشت و دوزخ را می گیرم . آن گاه رسول خدا ( ص ) به من فرمود : ای علی ، تو به دامان من می آویزی و خاندانت به دامان تو و شیعیانت به دامان خاندان تو می آویزند . من ( از شادی ) دست زدم و گفتم : ای رسول خدا ، همه به بهشت می رویم ؟ فرمود : آری به پروردگار کعبه سوگند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه