400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 295

صفحه 295

گفت : من نابینایم ، نمی دانم رنگ و شکل او چگونه بود .

گفتند : آیا هیچ نشانی از گفتار و کردار او داری ؟

گفت : پیوسته زبان او به ذکر خدا مشغول بود ، وقتی که او تسبیح و تهلیل می گفت ، زمین و زمان و در و دیوار با او هم صدا و هم نوا می شدند ، وقتی که کنار من می نشست می فرمود :

مسکین جالس مسکینا غریب جالس غریبا

( در مانده ای با درمانده ای نشسته ، و غریبی هم نشین غریبی شده است ! ) .

حسن و حسین ( ع ) ( و محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر ) آن مهربان ناشناخته را شناختند ، به روی هم نگریستند و گفتند : ( ای بینوا ! این نشانه ها که بر شمردی ، نشانه های بابای ما امیرمؤ منان علی ( ع ) است ) .

بینوا گفت : پس او چه شده که در این سه روز نزد من نیامده ؟

گفتند : ای غریب بینوا ، شخص بدبختی ضربتی بر آن حضرت زد ، و او به دار باقی شتافت و ما هم اکنون از کنار قبر او می آییم .

بینوا وقتی که از جریان آگاه شد ، خروش و ناله جانسوزش بلند

شد ، خود را بر زمین می زد و خاک زمین را بر روی خود می پاشید ، و می گفت : مرا چه لیاقت که امیرمؤ منان ( ع ) از من سرپرستی کند ؟ چرا او را کشتند ؟ حسن و حسین ( ع ) هر چه او را دلداری می دادند آرام نمی گرفت .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه