400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 67

صفحه 67

قنفذ رفت و دقّ الباب کرد .

علی ( ع ) گفت : کیست ؟

گفت : من هستم ، قنفذ .

گفت : چه می خواهی ؟

گفت : امیرالمؤ منین می گوید : بیا بیعت کن .

علی ( ع ) صدایش را بلند کرد و گفت : سبحان اللّه ! چیزی ادعا کرده که ادعا کرده که حق او نیست . قنفذ برگشت و به ابوبکر خبر داد .

ابوبکر بعد از شنیدن این سخن گریه کرد .

عمر به پا خاست و گفت : بیایید باهم به نزد این مرد برویم . پس گروهی به خانه علی ( ع ) رفتند و در زدند . علی ( ع

) چون صدایشان را شنید ، سخن نگفت : زنی به سخن آمد و گفت : اینان که هستند ؟

گفتند : به علی ( ع ) بگو : بیرون بیاید و بیعت کند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه