400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 73

صفحه 73

گفت : در را باز کن و الا آن را به رویتان آتش می زنیم . . . سپس در را آتش زد . عمر در را به داخل فشار داد . فاطمه ( س ) به طرفش آمد و فریاد کشید : پدر ! . . . ) ( 110 )

عمر : ( لگدی به در زدم . فاطمه ( س ) شکمش را به در چسبانده بود و مانع آن می شد . . . در را به داخل راندم و وارد شدم . فاطمه ( س ) به گونه ای به طرفم آمد که جلوی چشمانم را گرفت . . . ) ( 111 )

عمر : ( چون به جلوی در رسیدم ، فاطمه ( س ) به محض دیدن آنها در را به رویشان بست و شک نداشت که کسی بدون اجازه اش بر او وارد نخواهد شد . عمر لگدی به در کوبید و آن را که از چوب

خرما بود شکست . سپس وارد شدند ) ( 112 )

زهرا ( س ) : ( و آتش آوردند که خانه و ما را آتش زنند . پس به پشت در تکیه دادم و آنان را به خداوند قسم . . . ) ( 113 )

عمر : ( فاطمه ( س ) با دست هایش در را گرفته بود تا مرا از باز کردن آن باز دارد . پس دوباره تلاش کردم . اما نتوانستم . پس با تازیانه به دست هایش زدم . چنانکه دردش گرفت . . . لگدی به در کوبیدم . فاطمه ( س ) شکمش را به در چسبانده بود تا آن را نگه دارد . . . در را به داخل راندم و وارد شدم . فاطمه ( س ) به گونه ای به طرفم آمد که جلو چشمانم را گرفت . یک سیلی از روی روبند به گونه هایش زدم ، گوشواره اش کنده شد و به زمین افتاد . علی ( ع ) بیرون آمد . چون احساس کردم که می آید ، به سرعت به بیرون خانه دویدم و به خالد ، و قنفذ ، و همراهانشان گفتم : از خطر عظیمی نجات یافتم و عده کثیری جمع کردم ، نه برای اینکه شمارشان از علی ( ع ) بیشتر شود ، بلکه بدان جهت که قلبم بدان تقویت شود ، آمدم و علی ( ع ) را که در محاصره بود ، از خانه اش بیرون آوردم . . . ) ( 114 )

102

شهید شدن محسن زهرا ( س ) عمر ، و خالد

بن ولید ، قنفذ و عبدالرحمن بن ابی بکر بیرون رفتند ، و راه خود را در پیش گرفتند . علی ( ع ) فریاد کشید : ای فضّه ! بانویت ، همچون زنان قبیله ، او را تیماردار که در اثر لگد ، و اصابت در به شکمش ، درد زایمان او را در برگرفته است .

سپس محسن را سقط کرد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه