400 داستان از مصایب امام علی علیه السلام صفحه 89

صفحه 89

در پاسخ گفتند : گردنت را می زنیم ، علی ( ع ) سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت : ( خدایا ! من تو را به گواهی می گیرم ، این قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند ، با این که من بنده خدا و برادر رسول رسول خدا ( ص ) هستم . )

باز آنها به علی ( ع ) گفتند : دستت را برای بیعت

دراز کن !

آن حضرت ، اطاعت نکرد ، آنها به اجبار دست آنحضرت را گرفتند و کشیدند ، آن بزرگوار سر انگشتانش را خم کرد ، همه حاضران هر چه توان داشتند به کار بردند تا دست او را بگشایند ، ولی نتوانستند ، سرانجام دست ابوبکر را پیش کشیدند و به دست بسته ( و مشت شده ) علی ( ع ) مالیدند در حالی که آن حضرت به قبر رسول خدا ( ص ) متوجه شده و می فرمود :

یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی .

( ای پسر مادرم ، قوم مرا تضعیف کردند و نزدیک بود مرا بکشند ) . ( 141 )

روایت کننده می گوید : حضرت علی ( ع ) ابوبکر را مخاطب قرار داد و این دو شعر را خواند :

فان کنت بالشوری ملکت امورهم

فکیف بهذا و المشیرون غیب

و ان کنت بالقربی حججت خصیمهم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه