مدایح و مراثی حضرت ابوالفضل علیه السلام در شعر فارسی صفحه 29

صفحه 29

همی گفت و بارید اشک روان *** مگر ریخت بر چهره پهلوان

به خویش آمد و گفت شه را درود *** همی سر به پای برادر بسود

بگفت: ای خداوند دیرین من *** قدم رنجه کردی به بالین من

مرا کی چنین قدر و اندازه بود *** که خسرو به بالینم آید فرود

مرا دیده از اشک و خون پاک ساز *** که بینم بر آن چهره پاکباز

ملک چشم او را زخون کرد پاک *** به شه دید و گفتا که: روحی فداک18

دریغا اگر بود صد جان مرا *** به هر لحظه جانی نشاندم تو را

یکی آرزوی است اندر دلم *** کز و نگسلم تا زجان نگسلم

که دخت تو را مانده ام تشنه کام *** ولی چاره کو؟ چون فلک نیست رام

کنون چون رود جان زپیکر مرا *** امید است این از برادر مرا

مبر پیکرم را سوی خیمه گاه *** که بر وی ز خجلت نیارم نگاه

همی گفت و بودش به خسرو نگاه *** چنین تا که جان داد بر پای شاه

چنین است رسم سپنجی سرای *** نماند بجز پاک یزدان بجای

چونا چار این ره بباید سپرد *** خنک آن که در پای مردان بمرد

***

در شهادت حضرت عباس علیه السلام

-1

چون بیامد حضرت شاه شهید *** بر سر عباس آن میر رشید

آسمانی دید اندر خاک و خون *** زخم او بر تن ز اخترها فزون

دید سروی، سرکشی آزاده ای *** در میان خاک و خون افتاده ای

دید یک شیر مهول19 سهمناک *** در تلاطم در میان خون و خاک

آفتابی دید بس رخشان و خوب *** کوکند در بحر خون هر دم غروب

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه