مجموعه اشعار ماه رجب صفحه 274

صفحه 274

او نور مطلق است به معجر چه حاجت است

او را اسیر سلسله خواندن جسارت است

زینب به بند عشق و اسیر ولایت است

سر را به چوب ناقه زدن یک پیام بود

بی بیِ شام و کوفه و خاتون کربلا

سرگشته حوالی هامون کربلا

ای امتداد سرخی گلگون کربلا

ای شاه بیت آنهمه مضمون کربلا

مثل همیشه وصف تو یک فکر خام بود

هوای وصل دلبر را به سر دارم در این شبها

مهدی علی قاسمی

هوای وصل دلبر را به سر دارم در این شبها

رسیده جان من برلب دگر سیرم از این دنیا

حسین جان بعد تو دیگر خمیده قامت خواهر

بمیرد از غمت زینب همین امروز یا فردا

اگر مویم سپید است و اگر من تار می بینم

دلیلش هجر تو بوده ، کجایی ماه بی همتا ؟

در این یکسال و نیم از بعد عاشورا شده کارم

بگیرم مجلس روضه ، کنم بزم عزا برپا

لباس خونی ات را باز روی سینه ام دارم

دوباره یادم افتاده غروب روز عاشورا

به زور ضربه ی نیزه ز روی اسب افتادی

سپاهی حلقه زد دورت شدی در قتلگه تنها

خودم دیدم که قاتل خنجری را دست و پا می کرد

خودم دیدم که می آمد به روی سینه ات با پا

خودم دیدم ز روی تل که می لرزید دستانش

جدا می کرد رأست را به پیش مادرم زهرا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه