مجموعه اشعار ماه رجب صفحه 313

صفحه 313

کاظم اگرچه من لقب دارم خدایا

عجل وفاتی روی لب دارم خدایا

بدکاره آمد تا نظر کردم دلش سوخت

تا یک نگاهِ مختصر کردم دلش سوخت

از غفلتش او را خبر کردم دلش سوخت

وقتی دعایش بیشتر کردم دلش سوخت

من معجزه کردم که شد چون بشْرِ حافی

این ها برای قوم غافل نیست کافی

تشنه که بودم حرف از آب خنک زد

وقت نمازم بی هوا من را کتک زد

با ناسزا بر روی زخم من نمک زد

بی احترامی کرد و هی من را محک زد

نامرد می داند که چون عباس هستم

بر نام زهرا و علی حساس هستم

قدِ تنومند مرا چون دال کردند

ساق پر از درد مرا پامال کردند

جسم نحیفم داخل گودال کردند

ساده بگویم پیکرم را چال کردند

حتی برای خم شدن هم جا ندارم

دیگر برای این همه غم جا ندارم

باید فقط گریانِ بر کرب و بلا شد

جد غریبم با لب تشنه فدا شد

جانم فدایش که ذبیحاً بِالْقَفا شد

جسمش سه روزی در دل صحرا رها شد

با روضه های نعلِ تازه آشنایم

هر استخوان او شده چون ساق پایم

جسمم اگر چه رفت روی تخته پاره

دیگر نشد پیراهن من پاره پاره

پیر لعینی باز هم زد استخاره

با قصد قربت با عصا می زد دوباره

نامردها جد مرا صد جور کشتند

نامردها جد مرا بد جور کشتند

مردی که نام دیگر او «آفتاب» است

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه