مجموعه اشعار ماه رجب صفحه 319

صفحه 319

مهدی نظری

کاشکی از او خبری را به پسر می بردن

که برای پدرش خون جگر می بردن

همه از غصه ی زندان بلا بی خبرن

لااقل کاش به معصومه خبر می بردن

کاشکی عطر سلام سحر دختر را

با نسیم سحری سوی پدر می بردن

پیرمردی که خدا را به نظر می آورد

سجده بر خاک درش اهل نظر می بردند

گریه اش بوی مناجات علی را می داد

فیض از گریه ی او شام و سحر می بردن

آسمان ها و زمین چشمه و ابر و دریا

روزی خویش از این دیده ی تر می بردن

ساق پایش ترکی داشت که هی وا می شد

باز هم حمله به او داس و تبر می بردن

بعضی اوقات لگدها همه باهم محکم

حمله ای را سوی پهلو و کمر می بردن

تا مناجات سحرگاهی او قطع شود

باز با مکرِ زنی حوصله سر می بردن

باز شد چون در زندان همه با هم دیدن

از کبوتر دو سه تا تکۀ پر می بردن

آنقدر روضۀ در خواند که بعد مرگش

بدنش را به روی تخته ی در می بردن

گذشته از شنیده ها قصه ی داغ دیده ها

کاظم رستمی

گذشته از شنیده ها قصه ی داغ دیده ها

قصه ی ساق و سلسله کشیده تا قصیده ها

جبال جاریِ حرم، هبوط های دم به دم

رسیده تا رهیده ها به سجن غم کشیده ها

ببین عبای پاره ای به سجده در شراره ای

ز دردِ کال چیده ها و از قفا بریده ها_

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه