تحفه رجبیون : چکامه ها و متن هایی برای مناسبت ها و دعاهای ماه رجب صفحه 87

صفحه 87

حجاب چهره جان می شود غبار تنم

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

حافظ

در این خراب آباد که احساس غریب غم غربت، همواره روان آدمی را می فرساید، آیا راهی به سوی وطن مألوف او نیز هست؟ آیا این طوطی شکرشکن شیرین گفتار، از قفس غربت درآمده و به هندوستان وطن، پرواز خواهد کرد؟

باید به بست نشست، باید معتکف شد، باید مویه کرد و گریست تا رهی به زادگاه اصلی یافت:

نماز شام غریبان چو گریه آغازم

به مویه های غریبانه قصه پردازم

به یاد یار و دیار، آن چنان بگریم زار

که از جهان، ره و رسم سفر براندازم

من از دیار حبیبم، نه از بلاد غریب

مُهَیمنا، به رفیقان خود رسان بازم

حافظ

از اصل خویش دور ماندیم، معتکف شویم تا روزگار وصل خویش بجوییم.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

مولانا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه