جوان و موسیقی صفحه 86

صفحه 86

از ابي بصير است كه گفت:

من همسايه‌اي داشتم كه از اعوان سلطان جور بود و مالي به دست آورده بود و كنيزان مغنيه‌اي گرفته بود و پيوسته انجمني از جماعت اهل لهو و لعب و عيش و طرب آراسته و شراب مي‌خوردند و مغنيات براي او مي‌خواندند و به جهت مجاورت با او پيوسته من در اذيت و صدمه بودم از شنيدن اين منكرات، لاجرم چند دفعه به سوي او شكايت كردم، او مُرتَدِع نشد و بالاخره در اين باب اصرار و مبالغه‌ي بي‌حد كردم. جواب گفت مرا كه: اي مرد، من مردي هستم مبتلا و اسير شيطان و هوا و تو مردي هستي مُعافي (از اسارت شيطان رها)، پس اگر حال مرا عرضه داري خدمتِ صاحبت يعني حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام اميد مي‌رود كه خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد.

ابوبصير گفت:

كلام اين مرد در من اثر كرد، پس صبر كردم تا گاهي كه از كوفه به مدينه رفتم، چون شرفياب شدم خدمت امام عَلَيْهِ السَّلَام حال همسايه را براي آن جناب نقل كردم.

فرمود:

وقتي به كوفه برگشتي، او به ديدن تو مي‌آيد، پس به او بگو جعفر بن محمد مي‌گويد ترك كن آنچه را كه به جا مي‌آوري از منكرات الهي، تا من ضامن شوم از براي تو بر خدا بهشت را. پس چون به كوفه مراجعه كردم مردم به ديدن من آمدند، آن مرد نيز به ديدن من آمد، چون خواست برود، من او را نگاه داشتم تا آنكه منزلم از واردين خالي شد، پس او را گفتم كه: اي مرد، همانا حال تو را به جناب صادق عَلَيْهِ السَّلَام عرض كردم، فرمود:

كه او را سلام برسان و بگو ترك كند آن حال خود را و من ضامن مي‌شوم بهشت را براي او. آن مرد از شنيدن اين كلمات گريست و گفت:

تو را به خدا سوگند كه جعفر بن محمد عليهما السلام چنين گفت؟ من قسم ياد كردم كه چنين فرمود.

گفت:

همين بس است مرا، اين بگفت و برفت. پس از چند روزي كه گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبيد، چون در خانه‌ي او رفتم ديدم برهنه در پشت در است و مي‌گويد:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه