رساله استفتائات (منتظری) جلد 2 صفحه 1

صفحه 1

مقدمۀ ناشر:

مجموعۀ حاضر بخشی از مسائلی است که در طول سالهای گذشته از حضرت آیت اللّه العظمی منتظری (دامت برکاته) استفتاء شده و معظم له پاسخ داده اند.

بخش دیگری از استفتائات در یک مجلد که مشتمل بر 1002 سؤال بود در سالهای 1371 و 1373 به چاپ رسید و در اختیار علاقه مندان قرار گرفت. این مجلّد نیز نظیر مجلّد پیشین مشتمل بر بسیاری از ابواب فقهی و نیز ابواب جدید و مسائل مستحدثه می باشد و شمارۀ سؤالات آنها در ادامۀ شماره های جلد نخست است.

ص: 15

مسائل اعتقادی

[عصمت انبیاء، امام زمان ع، خاتمیت، شکنجه و پرونده سازی به عنوان روشی برای هدایت گمراهان]

(سؤال 1003) این جانب در حال تحقیق در امور دینی هستم و در این راستا سؤالاتی دارم؛ تصمیم گرفتم نظر شما را دربارۀ موضوعات زیر جویا شوم:

الف- فرضیۀ معصومیت:

اگر انبیاء اولو العزم معصوم هستند چرا ابراهیم نبیّ به دروغ تمارض کردند تا در شهر مانده و بتها را بشکنند؟ آیا معصومین می توانند دروغ مصلحتی بگویند؟ حضرت محمد نیز برای مدتی تحت تأثیر جوّ افترا به عایشه قرار گرفته بودند و به غلط شک داشتند که عایشه مرتکب زنا شده است، ولی بعد به اشتباه خود پی می برند. آیا اگر ایشان فوت کرده و فرصت اصلاح اشتباه خود را نداشتند مسلمانان عایشه را زناکار می دانستند؟

همچنین است ترش رویی ایشان با ابن امّ مکتوم و ترجیح دادن مباحثه با سران قریش بر پاسخ گویی به سؤال یک نیازمند که در سورۀ عبس به آن اشاره شده است و خطاهایی از این قبیل که شما خود به آنها آشناترید و برای اختصار مطلب اشارۀ بیشتری نمی کنم.

ب- فرضیۀ امام زمان:

1- آیا می توان به قول چهار نفر (نوّاب امام زمان) که معصوم نیستند اعتماد

کرد و ادعای آنان را دربارۀ وجود امام زمان پذیرفت؟ جعفر برادر امام حسن عسکری معتقد است که برادرش فرزندی ندارد و به همین جهت برای جلوگیری از افشای راز مارک جعفر کذّاب خورد.

آیا احتمال دارد که این نوّاب برای مصلحت تشکیلات شیعه، مبادرت به جعل خبر وجود مهدی پنهان کرده باشند؟ آیا غیبت کبرای مهدی پس از فوت این چهار نوّاب این فرضیه را تقویت نمی کند که مهدی ساخته و پرداختۀ آنها بوده و واقعیت نداشته است؟

ص: 16

توجه شود که حسین بن منصور حلاج معتقد بود که مهدی فوت کرده است و ابو سهل نوبختی از بزرگان شیعه نیز معتقد بود که مهدی در دوران مخفی بودن فوت کرده است.

2- با توجه به این که اجماع دربارۀ صحت وجود امام زمان وجود ندارد و کوچکترین ادعایی دربارۀ جعلی بودن مهدی و یا هر تحقیق در این زمینه با تکفیر و یا ترور روبرو می شود (ترور کسروی)، آیا می توان به فرضیه ای که حیاتش مرهون ترور و خفقان بوده اعتماد کرد؟ اگر فرضیۀ مهدی کذب نیست و فقها قادر به دفاع هستند چرا هر نوع نقد امام زمان را به بهانۀ توهین به مقدسات تکفیر می کنند؟ آیا شما این تکفیرها را قبول دارید؟

3- آیا امام باید در هر خطری بسان امام حسین (ع) حضور داشته باشد یا خودش مخفی شود و امتش را در خطرات رها سازد؟ فرضیۀ غیبت امام زمان برای حفظ جانش چه تطبیقی با امامت پیشتازانۀ امام حسین (ع) دارد؟

4- اصولا امام به معنای پیشوای زنده در هدایت امت است. امام زمان که نقش فعالی در حلّ مشکلات

ندارد آیا اصولا می توان او را امام نامید؟ آیا امامت مثل سلطنت یک پست و مقام موروثی است یا صلاحیت اکتسابی؟

ج- فرضیۀ خاتمیت اسلام:

1- آیا حضرت محمد (ص) مشروط به زمان و مکان هستند یا ماورای آن؟ در صورت اول خاتم بودن حضرت محمد (احزاب، 40) به این مانند است که ایشان سرآمد پیامبران قبل از خود بوده اند نه پس از خود. در صورت دوم چگونه یک انسان می تواند ماورای زمان و مکان باشد؟ استناد قرآنی این ادعا و اینکه بعد از ایشان پیامبری نخواهد آمد چیست؟ توجه شود که قرآن ایشان را مثل سایر مردم با همان خصوصیات بشری می داند.

2- اگر حضرت محمد (ص) ادعای جهانی و ابدی بودن پیام خود را داشتند چرا تلاشی برای تدوین قرآن و ممهور کردن آن برای جلوگیری از تحریفات احتمالی نکردند و این کار توسط حکومت جور عثمان انجام شد؟ آیا عثمان در تدوین قرآن مسائل انسانی را مدّ نظر داشت یا مصالح قدرت خود را؟

ص: 17

3- آیا انتقادات عبد اللّه بن مسعود به قرآن عثمان و سوزاندن نسخ دیگر قرآن توسط حکّام، سندیت قرآن فعلی را که توسط عثمان گردآوری شده است مخدوش نمی کند؟

4- اگر قرآن باید راهنمای اعمال مسلمین و راهنمای استدلالات آنها باشد چرا امام علی (ع) به عبد اللّه بن عباس توصیه کردند تا در مذاکره با خوارج به قرآن استدلال نکند؟

آیا این توصیه و ردّ حکم قرار دادن قرآن در جنگ صفین به این مفهوم نیست که قرآن نمی تواند به عنوان قانون اساسی ملاک حلّ اختلافات مردم در هر زمان قرار گیرد؟ اگر چنین نباشد همیشه به

شورای نگهبانی که مفسر دین باشد نیاز خواهد بود و در این اندیشه چه راهی برای خلاصی از استبداد دینی وجود دارد؟

د- شکنجه و پرونده سازی به عنوان روشی برای هدایت گمراهان:

1- آیا دوزخ در قیامت برای هدایت گمراهان است؟ اگر آری، چرا نمی توان چنین روش هدایتی را در زندانها به کار بست؟

2- آیا پرونده سازی یوسف برای برادرش از طریق صحنه سازی و اتهام دزدی به او زدن برای دیدن پدرش اقدام درستی بود؟ اگر آری، آیا می توان چنین روش پرونده سازی دروغین را برای مصالح حکومتی که بسیار بالاتر از مصالح شخصی چون دیدن پدر است به کار بست؟ اگر خیر، چرا یک پیغمبر اقدام به پرونده سازی دروغین کرده بدون این که توبه کند؟

قبلا از صراحت سؤالات که لازمۀ یک تحقیق علمی است پوزش طلبیده و از راهنمایی های حضرت تعالی سپاسگزارم.

جواب: اولا: مسائل اعتقادی تقلیدی نیست بلکه انسان باید نسبت به آنها بررسی و تحقیق نماید، و پرسش در رابطه با آنها لازم است و کسی حقّ ندارد نسبت به سؤال کننده اعتراض یا او را تکفیر نماید.

ثانیا: الف- عصمت انبیاء:

چون هدف از ارسال انبیای الهی هدایت انسانها به سوی کمال بوده است طبعا آنان نه تنها از گناه و معصیت بلکه از خطا و اشتباه در گرفتن وحی و پیام الهی و نیز در ابلاغ

ص: 18

آن به انسانها باید مصون و معصوم باشند. و احتمال کوچکترین گناه یا خطا نسبت به آنان موجب بی اعتمادی و تزلزل اساس رسالت آنان می باشد؛ و در نتیجه به هیچ گونه سخن و پیامی از آنان به عنوان وحی الهی نمی توان اعتماد نمود، و در این

صورت نقض غرض از ارسال آنان می باشد. عصمت پیامبران به نحو اجمال از اصول مسلّمه ای است که با براهین محکم عقلی و نقلی به اثبات رسیده است. در این رابطه می توانید به کتابهایی که در این مورد نوشته شده است مراجعه فرمایید.

از دیر زمان سخن حضرت ابراهیم (ع) که فرمود: إِنِّی سَقِیمٌ مورد توجّه دانشمندان قرار گرفته است. برخی گفته اند: آن حضرت گرفتار تب نوبه بود، و با نظر به ستارگان دریافت که نوبت تبش فرارسیده و در شرف تب کردن قرار گرفته است، لذا گفت:

إِنِّی سَقِیمٌ. و علّامۀ طباطبایی گفته اند: دلیل محکمی بر این که آن حضرت هنگام این سخن بیمار نبوده وجود ندارد. و با صرف نظر از این گفته ها به دو نکتۀ قابل توجّه اشاره می کنم:

1- برخی از مفاهیم مانند مفهوم «ظلم» تمام موضوع و علّت تامّه است برای حکم عقل به قبح آن؛ یعنی اگر مفهوم «ظلم» بر کاری منطبق شد و ظلم شمرده شد آن کار تحت هر شرایطی قبیح است، و ممکن نیست کاری ظلم باشد و قبیح نباشد. ولی برخی از کارها مانند «کذب» علّت تامه برای حکم عقل به قبح آن نیست، بلکه مقتضی این حکم می باشد؛ یعنی عنوانی است که بالذات و با قطع نظر از عناوین دیگر قبیح است، ولی اگر مصلحت قوی تری بر آن منطبق شود- مانند: دروغ برای ایجاد صلح و آشتی بین دو برادر یا دو طایفه- چنین دروغی به حکم عقل قبیح نیست بلکه لازم است. و بر این اساس گفته اند: «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز.»

2- «توریه» در برخی موارد که اهداف مهمی بر آن مترتّب باشد در نزد

عقلای جهان امری است پذیرفته، بلکه گاهی واجب و لازم می باشد. بسا انسان سخنی می گوید که بر حسب فهم متعارف و عرفی برداشت خاصّی از آن می شود ولی گویندۀ سخن، خلاف ظاهر برداشت عمومی را اراده نموده است؛ و این غیر از دروغ است.

ممکن است پیامبران الهی با در نظر گرفتن مصالح مهمّی سخنانی بگویند که بر حسب

ص: 19

ظاهر دروغ است ولی آنان توریه کرده باشند، و مقصود از سقم ناراحتی روحی و فکری باشد.

و امّا داستان افتراء به عایشه که از سوی برخی افراد انجام یافت و موجب آزار پیامبر اکرم (ص) گردید.

اولا: گرچه اصل اوّلی در انبیاء عصمت از هر نحو گناه و خطاست ولی ممکن است در موارد خاصّی در بعضی موضوعات سهو پیامبر دارای مصلحتی باشد، مانند فراهم آمدن زمینۀ تشریع حکمی از احکام الهی، چنانکه در داستان عایشه اتفاق افتاد.

شیخ صدوق که از اعاظم محدثین شیعه است سهو النّبی را پذیرفته است، البته در موضوعات روزمرّه؛ و امّا در احکام کلّی الهی و بیان آنها، پیامبر باید از سهو و خطا مصون و محفوظ باشد؛ وگرنه اعتماد از او سلب می شود، و این امر استثناء ندارد.

و ثانیا: پیامبر دارای دو جنبه است: او در ظاهر بشر است و جسمانی، و در باطن دارای روح قدسی و ملکوتی است؛ و هر چند از جنبۀ دوم بر همۀ حقایق مطلع است، ولی برخورد او با مردم بیشتر با جنبۀ اول است و روش و رفتار او چون سایر مردم می باشد. و ناراحتی ایشان از افتراءزنندگان و دروغ گویان بود.

و اما داستان ابن امّ مکتوم و سورۀ عَبَسَ

وَ تَوَلّٰی، اولا: از امام صادق (ع) نقل شده که منظور قرآن کریم از شخص عبوس و ترش رو پیامبر اکرم نیست بلکه مردی از بنی امیّه بوده است که نزد آن حضرت بود و هنگامی که ابن امّ مکتوم آمد آن مرد روی خود را درهم کشید و از او روی گرداند. و با توجّه به سیرۀ پیامبر اکرم (ص) و آیات قرآنی از قبیل: إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ «1» فَبِمٰا رَحْمَهٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ «2» می یابیم که ترش رویی با خلق مردمی پیامبر (ص) سازگار نمی باشد.

و ثانیا: بر فرض این که مرجع ضمیر در آیه خود پیامبر باشد این امر برای آن حضرت در آن داستان گناه به شمار نمی آید؛ زیرا بر حسب منقول ابن امّ مکتوم با سخن گفتن خود در میان سخن پیامبر پریده و سخن ایشان را قطع نموده است. و اعراض از


______________________________
(1)- سورۀ قلم (68): آیۀ 4.
(2)- سورۀ آل عمران (3): آیۀ 159.

ص: 20

او نوعی تأدیب وی به شمار می رفته است. و نیز اعراض از او که شخص نابینایی بوده اسائۀ ادب تلقّی نمی شده؛ و در عین حال خداوند خواسته است که پیامبرش حتّی این گونه برخوردی را که تلقّی می شود به جهت فقر و تهیدستی طرف می باشد انجام ندهد.

ب- در رابطه با امام زمان (عج):

ج 1- اصل وجود امام زمان مورد تردید نبوده تا بخواهیم از راه نوّاب چهارگانه آن را اثبات نماییم؛ علاوه بر این که این موضوع به وسیلۀ براهینی که دلالت می کند بر لزوم امامت عامّه در همۀ اعصار و زمانها

به اثبات می رسد، به وسیلۀ اخبار متواتره که از پیامبر اکرم (ص) و ائمۀ معصومین (ع) نقل شده و از طرق فریقین روایت شده نیز به اثبات می رسد. بیش از سه هزار حدیث از طرق شیعه و سنّی دربارۀ آن حضرت در دسترس است به گونه ای که اجمالا در حدّ تواتر است و موجب قطع و یقین می باشد.

شما می توانید در این زمینه به صحیح مسلم، مسند احمد حنبل، جامع الاصول، کنز العمّال، سنن ابن ماجه از کتب اهل سنّت، و غیبت نعمانی، غیبت شیخ طوسی، کمال الدین صدوق، و بحار مجلسی از کتب شیعه مراجعه فرمایید. از زمان خود پیامبر (ص) موضوع مهم حضرت مهدی (ع) و این که او فرزند نهم امام حسین (ع) و دارای عمر طولانی و غیبت طولانی می باشد و این که پس از ظهور زمین را پر از عدل و داد می نماید و علامتها و نشانه های قبل از ظهور او به نحو تفصیل نقل شده است.

و این که ملقّب شدن «جعفر» عموی آن حضرت به لقب «کذّاب» فقط به خاطر تکذیب آن حضرت بوده است، ثابت نیست. و مخالفت چند نفر به عقیدۀ وجود آن حضرت آسیبی نمی رساند؛ در طول تاریخ بسیاری از افراد حتّی با بدیهیات اوّلیه نیز به خاطر اغراض سیاسی یا اقتصادی مخالفت کرده اند.

ج 2- با توجه به مطالب یاد شده وجود و بقای آن حضرت با برهان عقلی و نقلی به اثبات می رسد؛ و در این گونه امور که اخبار متواتره از زمان خود پیامبر اکرم (ص) نسبت به آن وارد شده اگر اجماع هم محقق شود به اصطلاح «اجماع مدرکی» است و معیار، مدرک آن

می باشد. و با توجه به براهین عقلی و اخبار کثیرۀ متواتره چیزی بیش از مرتبۀ علم و یقینی که معمولا از راه اجماع حاصل می شود به دست می آید.

ص: 21

بنابراین وجود امام زمان فرضیه ای نیست که مرهون خفقان و ترور و امثال آنها باشد؛ بلکه مرهون عقل سلیم و نقل مسلّم است.

به نظر این جانب نمی توان کسی را که بدون اهانت، به نقد و نظر علمی در موضوعات مختلف می پردازد مورد اهانت قرار داد؛ چه رسد به تکفیر و یا ترور.

کسانی که این کارها را انجام می دهند علاوه بر این که ضعف توان علمی خویش را نشان می دهند، به عالم اندیشه و تفکّر لطمه می زنند. آری مسألۀ اهانت و فحّاشی و انکار ضروری از روی عناد و با توجّه به ضروری بودن آن، امر دیگری است.

ج 3 و 4- امامت نه مانند سلطنت یک پست و مقام اعتباری موروثی است و نه یک صلاحیت اکتسابی؛ بلکه مقام معنوی الهی و حدّ اعلای قرب به خداوند است که زمینه های آن مربوط به قبل از تولّد است، بدین گونه که اصلاب شامخه و ارحام مطهّره در تکوّن او دخالت دارند و دارای استعداد خدادادی ویژه ای است که خداوند با حکمت بالغۀ خود در افراد خاصّی برای وساطت در فیض الهی و راهنمایی انسانها به عنوان برترین محصول عالم خلقت قرار داده است. و راهنمایی آنان منحصر در طرق معهود و متعارف نیست، و چه بسا آنان در حال غیبت و پنهانی از طرق غیر متعارف و غیر محسوس به راهنمایی انسانها و حلّ برخی مشکلات بپردازند، همان گونه که خضر نبیّ (ع) در حال

اختفاء برای حضرت موسی (ع) که یکی از انبیای الهی بود سمت معلّمی داشت: قٰالَ لَهُ مُوسیٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلیٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً. «1»

در بسیاری از روایات وارد شده که مثل آن حضرت در زمان غیبت مثل خورشید در پس ابر است که با مخفی بودن آن از دید چشمها نور آن به زمین می رسد. و در خطبۀ 150 نهج البلاغه در رابطه با آن حضرت می خوانیم: «الا و انّ من ادرکها منّا یسری فیها بسراج منیر، و یحذو فیها علی مثال الصالحین، لیحلّ فیها ربقا، و یعتق رقّا، و یصدع شعبا و یشعب صدعا فی ستره عن الناس لا یبصر القائف اثره و لو تابع نظره.»

حضرت امیر (ع) راجع به ملاحم و حوادث آینده می فرمایند: «آگاه باشید آن کس از


______________________________
(1)- سورۀ کهف (18): آیۀ 66.

ص: 22

ما (اهل بیت) که آن ملاحم را دریابد با چراغی روشن گر در آن سیر می کند و بر روش صالحان رفتار می نماید تا گره هایی را بگشاید، و اسیرانی را نجات دهد، و جمعیت هایی را پراکنده سازد، و پراکندگانی را گردآورد، در پنهانی از مردم آن چنان که پی جویان- هرچند جستجو نمایند- اثری از او نمی یابند.»

علاوه بر این که امام در اثر قرب معنوی واسطۀ فیوض الهی است، هر چند تصرّف تکوینی و تشریعی نداشته باشد. و به گفتۀ خواجه نصیر الدین طوسی در کتاب تجرید در رابطه با امام معصوم غایب: «وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر» و بر حسب برخی اخبار وارده: «لو بقیت الارض بغیر امام لساخت» یا «لو أنّ الامام رفع من الارض ساعه لماجت بأهلها کما

یموج البحر بأهله.» «1»

و در زیارت جامعۀ کبیره می خوانیم: «بکم فتح اللّه، و بکم یختم، و بکم ینزّل الغیث، و بکم یمسک السّماء أن تقع علی الارض الّا باذنه، و بکم ینفّس الهمّ و یکشف الضّر.»

عدم آگاهی از فایدۀ وجود امام در زمان غیبت دلیل بر بی فایده بودن او نیست.

و این که امام در همۀ اعصار و شرایط باید ظاهر و آشکار و همچون امام حسین (ع) عمل نماید دلیل محکمی ندارد. بلکه بر حسب حکم عقل و تجربه، امام باید بر اساس شرایط و امکانات در هر زمان به وظیفۀ الهی خود عمل نماید. تفصیل این مسائل در نامه نمی گنجد، کسانی که طالب هستند لازم است به کتابهایی که در این زمینه ها نگاشته شده مراجعه فرمایند.

ج- خاتمیت حضرت محمّد (ص) و دین مقدس اسلام:

ج 1- غفلت از عالم ماده و طبیعت و بی توجهی نسبت به آن بسا انسان را به عالم فوق ماده و زمان و مکان متوجه می نماید، و این پدیده هر چند به نحو موقّت و ضعیف برای هر انسانی رخ می دهد. حالت خواب و مشاهدۀ وقایعی در آن نمونه ای است از ارتباط انسان با عالم ما وراء طبیعت. پیامبران الهی نه تنها توان ارتباط با عالم


______________________________
(1)- کافی، ج 1، ص 179.

ص: 23

فوق را دارند بلکه باید چنین باشند، وگرنه توان گرفتن وحی و پیام از سوی خداوند و ملائکه اللّه را نخواهند داشت. چنانکه اگر جنبۀ بشری و همگونی با سایر انسانها را نداشته باشند و تنها یک موجود مجرّد و ما وراء ماده باشند نمی توانند پیام الهی را به انسانهایی که در عالم

ماده هستند ابلاغ نمایند.

بنابراین پیامبر اجمالا دارای وجود جمعی و دو جنبۀ قویّ روحانی و مادی است که با جنبۀ روحانی و اتصال به عالم غیب وحی و پیام را می گیرد، و با جنبۀ مادی و بشری آن را می رساند.

در این زمینه بجاست به آیات شریفۀ: قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ* «1»، وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلًا «2»، ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰی فَکٰانَ قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ فَأَوْحیٰ إِلیٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحیٰ «3» توجه شود. تلقّی و گرفتن وحی همان ارتباط با عالم غیب و فرارفتن از سطح ماده و زمان و مکان است.

و باز در قرآن مجید می خوانیم: مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ «4» این آیه اولا اشاره به دو جنبۀ ناسوتی و ملکوتی رسول خدا دارد، زیرا رسالت وی ارتباط او را هم با مرسل و هم با مرسل الیه می رساند؛ و ثانیا بر خاتمیت او نیز تصریح دارد.

کلمۀ «خاتم» در کلام عرب به معنای وسیلۀ ختم است، و جمع محلّی به الف و لام (النّبیین) مفید عموم است؛ پس خاتم النّبیّین به معنای پایان همۀ انبیاء الهی است. و این که برخی مغلطه کاران «خاتم» را به زینت تفسیر کرده اند تفسیری است بی مبنا؛ زیرا در هیچ یک از کتب لغت «خاتم» به زینت تفسیر نشده است. و اگر به «انگشتر» خاتم می گویند بدین جهت است که در سابق افراد نام خویش را بر انگشتر خویش حکّ می نمودند و به جای مهر نامه ها را با آن ختم می نمودند.

ادیان الهی همچون کلاسهای درسی درجه بندی شده ای هستند که بر حسب رشد علمی انسانها کامل تر می شوند تا جایی

که عقل جمعی انسانها به حدّی از بلوغ و رشد


______________________________
(1)- سورۀ کهف (18): آیۀ 110.
(2)- سورۀ انعام (6): آیۀ 9.
(3)- سورۀ نجم (53): آیات 10- 8.
(4)- سورۀ احزاب (33): آیۀ 40.

ص: 24

برسد که بتواند با کوشش و اجتهاد مستمرّ برای هر موضوع و هر زمان و هر مکان و هر شرایطی برنامۀ مناسب با آن را بر اساس عقل کامل شده و مبانی تشریع موجود استخراج نماید، که در این صورت نیازی به پیامبر جدید نخواهد بود و طبعا دین موجود خاتم ادیان الهی و پیامبر آن خاتم پیامبران می باشد. پس در حقیقت دین مقدّس اسلام کلاس نهایی سلسله ادیان الهی است.

در خطبۀ 198 نهج البلاغه راجع به اسلام می خوانیم: «ثم جعله لا انفصام لعروته، و لا فکّ لحلقته، و لا انهدام لاساسه، و لا زوال لدعائمه، و لا انقطاع لشجرته، و لا انقطاع لمدّته، و لا عفاء لشرائعه.» (سپس خداوند دین اسلام را به شکلی قرار داد که پیوندهای آن محکم، و حلقه هایش ناگسستنی، و اساس آن ویرانی نپذیرد و پایه هایش باقی است و شجرۀ آن ریشه دار، و مدت آن پایان ندارد و دستوراتش کهنه نخواهد شد.)

ج 2- جمع قرآن و تقسیم آن به سوره ها و آیه ها در زمان حیات پیامبر (ص) و به دستور خود آن حضرت انجام شد، آن حضرت علاوه بر ترغیب به حفظ قرآن و بیان فضائل و خواصّ برای سور و آیات آن، عدّه ای از افراد را به عنوان «کتّاب وحی» مأمور به نوشتن قرآن کرده بودند، و هنگام نزول آیۀ جدید می فرمودند این آیه را در کجای فلان سوره قرار دهید. البته

برخی از کلمات بویژه در زمان عثمان به قرائتهای مختلفی قرائت می شد که عثمان برای جلوگیری از تشتّت و پراکندگی، قرائتهای غیر مشهور را کنار گذاشت و دستور داد قرآن بر حسب قرائتهای مشهور نوشته شود؛ ولی اصل سوره بندی و آیه بندی قرآن در حیات خود پیامبر انجام شده بود.

ج 3- قرآن هیچ گاه تحریف و کم و زیاد نشده است و اگر از ناحیۀ عثمان یا دیگری مورد تحریف واقع می شد هرگز شخصی چون امام علی (ع)- که به جهت حفظ اسلام و مصالح آن از حقوق حقۀ خویش گذشت- لحظه ای آرام نمی نشست و حاضر نبود بر سر آن معامله و مجامله نماید. اگر اختلافی بود در قرائت برخی کلمات متشابه بود، قرآن دارای قرائتهای مشهوری بود که نزد صحابه معروف بود و در زمان ائمۀ معصومین (ع) به همان گونه خوانده می شده است و به آن احتجاج می کرده اند و به

ص: 25

قرائت آن ترغیب می نموده اند، و معیار صحّت و سقم اخبار وارده را مطابقت یا مخالفت با قرآن قرار داده اند.

ج 4- قرآن کریم کلام خداست و همان گونه که خدا وجود غیر متناهی و علم غیر متناهی و قدرت غیر متناهی است، کلام او نیز دارای وجوه مختلف و ظهور و بطون و معانی تو در تو است؛ برخی از آنها درخور فهم همه و برخی در خور فهم خواصّ یا خواصّ خواصّ می باشد. قرآن با کلام بشر و حتّی کلام انبیاء و اولیاء الهی فاصلۀ بسیار دارد، و با این که عموم مردم از آن برداشتی فراخور حال و سطح فکری خویش دارند و از آن به همان اندازه بهره می برند

و برای آنان حجت است، ولی درک عمیق و تبیین اسرار دقیق آن بویژه هنگام مناظره و مجادله کار هر کس نیست. و تنها آورندۀ قرآن و وابستگان به آن حضرت از دقایق و رقایق آن با اطلاعند. و بر این اساس استدلال به قرآن با قطع نظر از معصومین (ع) در تفسیر و تبیین آن کار درستی نیست، و لذا پیامبر اکرم (ص) در حدیث «ثقلین» که از طرق فریقین روایت شده است امّت را بعد از خویش به کتاب خدا و عترت خویش ارجاع دادند و فرمودند: «لن یفترقا».

(هرگز قرآن و عترت از هم جدا نخواهند شد.)

پس اگر فرضا امیر المؤمنین (ع) ابن عباس را در مناظره با خوارج از استدلال به قرآن نهی کرده باشند برای این جهت بوده که قرآن «ذو وجوه» و دارای معانی دقیق و طبقه بندی است و طبعا در مقام مناظره طرفین تلاش می کنند از وجوه مختلفۀ آن بهره برند؛ و این امر نه تنها موجب چالش و کشمکش می شود، بلکه اصل بحث را بی ثمر می نماید. و بسا در نظر آن حضرت، ابن عباس توان اقناع آنان و اثبات مطلوب را از قرآن نداشته است و شاید اگر خود حضرت به مناظره با آنها می رفتند به وسیلۀ قرآن با آنان محاجّه می کردند.

د- ج 1- عذاب در قیامت برای هدایت گمراهان نیست؛ زیرا ظرف هدایت تشریعی ظرف عمل به دستورات الهی است و آن، دنیا و قبل از مرگ است. عذاب اخروی لازمۀ اعمال زشت و ناشایست بلکه باطن و تجسّم آنها می باشد و یک امر گزافی نیست. و همچنین است جزای اعمال نیک: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّهٍ خَیْراً

یَرَهُ، وَ مَنْ

ص: 26

یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ. «1» اصولا به طور کلی آخرت و مراحل آن باطن همین دنیا و مراحل آن می باشد. یَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ الْحَیٰاهِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غٰافِلُونَ «2»

ج 2- با توجّه به مطالبی که در رابطه با شبهۀ دروغ گفتن حضرت ابراهیم (ع) بیان شد پاسخ این سؤال روشن می شود؛ به علاوه حضرت یوسف (ع) پیش از آن صحنه سازی، برادرش «بنیامین» را مطلع کرده بود و او را از برادریشان و طرحی که برای مصلحت او بود آگاه نموده بود، و او هیچ گاه به برادرش یوسف اعتراض نکرد و از آن اتهام نرنجید، و تنها برادران دیگر که از حقیقت امر آگاهی نداشتند اعتراض نمودند؛ و کسی که نسبت دزدی به آنان داد نیز خود حضرت یوسف نبود. و شاید منظور از نسبت دزدی به آنان ربودن حضرت یوسف از پدر بوده است که سابقا انجام شده بود. و بالاخره دروغ مصلحت آمیز و همچنین توریه دو امری است متعارف نزد عقلای جهان، چنانکه در داستان حضرت ابراهیم (ع) گذشت.

[تحریف قرآن]

(سؤال 1004) یک مسلمان با توجه به عقیده اش به صفات خداوند اعتقاد دارد و یکی از این صفات قدرت خداست ولی یک مسأله پیش می آید و آن این است که چرا خداوند که قادر متعال است اجازۀ تحریف را به کتابهای الهی به غیر از قرآن داده است. اگر بخواهیم بگوییم که راه را برای آمدن قرآن باز کرده است در حق پیروان آن ادیان ظلم کرده است که این موضوع خود به خود حذف می شود. اگر بگوییم این طور عمل کرده که انسانهای

پیرو آن ادیان به دنبال تحقیق روند باز به احتمال تظلم خواهیم رسید.

جواب: در رابطه با سؤال جنابعالی به دو نکته اشاره می شود:

1- خدای متعال دارای قدرت مطلقه است، ولی نظام عالم دارای مراتب و درجات متفاوت است. عالم مجرّدات به مجرّد ارادۀ خداوند موجود می شوند و طبعا قدیم می باشند و از ازل وابسته به وجود حق می باشند، ولی عالم طبیعت که نازلترین مراتب نظام هستی است عالم اسباب و مسبّبات مادّی است، و هر موجود مادّی علاوه بر قدرت مطلقۀ خداوند معلول اسباب و شرایط خاصّی است، و مادامی که زمینۀ وجود آن معلول و شرایط مادّی آن محقق نشود آن معلول محقّق نمی شود، و در حقیقت


______________________________
(1)- سورۀ زلزال (99): آیات 7 و 8.
(2)- سورۀ روم (30): آیۀ 7.

ص: 27

نقص در فاعل- که ارادۀ مطلقۀ حق است- نیست بلکه نقص در قابل است. «ابی اللّه ان یجری الامور الّا باسبابها» و از مسیر اسباب و علل مادّی خداوندی مؤثر است: «و اللّه من ورائهم محیط»، و این امر لازمۀ ذات عالم مادّه است.

2- ادیان الهی همه در عرض یکدیگر نیستند، بلکه هر کدام متناسب با شرایط زمانی و مکانی و رشد انسانها نازل گردیده اند، و هر دین متأخری نسبت به دین متقدّم- بر حسب تکامل انسانها- کاملتر می باشد، مانند مراتب و درجات کلاسهای دانشگاهی.

با توجه به دو نکتۀ فوق، وقوع تحریف در کتب ادیان گذشته معلول عجز یا ظلم خدا نیست بلکه معلول تصرفهای ناروای انسانهای ظالم یا جاهل و عجز پیروان آنها از حفظ کتابهای آسمانی خود می باشد؛ ولی پیروان دین مقدس اسلام در اثر سفارش رسول خدا

(ص) و ائمۀ هدی (ع) و رشد پیروان آن، کتاب آسمانی خویش را از وقوع تحریف در آن حفظ نمودند، و پیروان ادیان دیگر با توجه به متأخر بودن و کاملتر بودن دین اسلام لازم است به اسلام بگروند؛ و تفصیل مسأله در نامه نمی گنجد.

[قضا و قدر]

(سؤال 1005) آیا اعتقاد به «قضا و قدر» یا «نصیب و قسمت» واجب است؟

جواب: «قضا و قدر» به این معنا که مشیّت پروردگار عالم تخلّف پذیر نیست، از ضروریات می باشد؛ ولی باید توجه داشت افعالی که خداوند اختیار آنها را به مخلوق داده، مشیّت و قضا و قدر به اختیاری بودن آنها تعلّق گرفته است.

[ضروری دین]

(سؤال 1006) اگر کسی منکر بعضی از معجزات انبیاء شود- مثل انکار معراج جسمانی پیامبر (ص)- آیا ضروری دین را منکر شده است؟

جواب: همۀ معجزات انبیا (ع) از ضروریات دین نیست؛ بلکه بعضی از آنها از «ضروریات» است و بعضی دیگر «قطعی غیر ضروری» و بعضی دیگر «غیر مقطوع» است. و نامه گنجایش تفصیل را ندارد.

[شخصی که قائل به توحید صفاتی و افعالی نیست]

(سؤال 1007) شخصی که قائل به توحید صفاتی و افعالی نیست آیا حکم مشرک را دارد؟

جواب: شکی در بطلان گفتۀ این قائل نیست؛ ولی شرک دارای مراتب است، و قول به مشرک بودن او به بعضی از مراتب شرک صحیح است؛ ولی شرکی که موجب کفر باشد ثابت نیست.

ص: 28

[تقلید در مسائل اعتقادی]

(سؤال 1008) آیا هیچ یک از مسائل اعتقادی قابل تقلید نیست؟ و آیا اگر شخصی امامت ائمۀ معصومین (ع) را قبول داشته باشد، ولی به علم غیب یا عصمت ائمه (ع) اعتقاد نداشته باشد با مبانی شیعه منافات دارد؟ مثلا علم غیب را منحصر به خداوند دانسته و امام را برترین و بهترین فرد زمان بداند که دارای مراحل عالی علم و تقوی است و کسی از افراد عادی نمی تواند به آن مرحله دست یابد.

جواب: در مسائل اعتقادی تحصیل یقین لازم است؛ و منظور از «علم غیب» اگر این باشد که کسی ذاتا بدون این که احدی او را آگاه کرده باشد علم غیب دارد، علم غیب به این معنا منحصر به خداوند متعال است. و اگر منظور این باشد که خداوند بعضی افراد را بدون وسائط و اسباب ظاهری از غیب مطلع می سازد، مسألۀ حقّی است و منکر آن سخت در اشتباه می باشد؛ و اگر تحقیق کند پی به خطای خود می برد؛ کما این که منکرین عصمت ائمه (ع) نیز در اشتباه هستند و اگر تحقیق کنند به خطای خود پی می برند.

[کتابهای دکتر شریعتی]

(سؤال 1009) نظرتان دربارۀ کتابهای دکتر شریعتی چیست؟

جواب: هر نوشته و یا کتابی غیر از قرآن و کلمات معصومین (ع) قابل اشکال است و باید باب انتقاد صحیح باز باشد.

[کفر باطنی]

(سؤال 1010) گاهی انسان در اثر ضعف نفس و فشارهای روانی و عوامل اجتماعی احساس می کند که لحظاتی در باطن خود کفر می گوید و العیاذ باللّه به دین و ائمۀ اطهار (ع) بدبین شده است، با این که چیزی به زبان نیاورده و خلاف شرعی هم انجام نداده است؛ آیا این حالت به مسلمان بودن او لطمه ای وارد می کند؟

جواب: مجرد خطور ذهنی بر خلاف معتقدات دینی خود موجب کفر و مرتد شدن نمی شود؛ ولی چون ناشی از وسوسه های شیطان می باشد، موظف است به آن اعتنا نکند و در صدد از بین بردن زمینه های آن برآید.

[حکم پیروان فرقۀ بهائیت و معاشرت با آنها]

(سؤال 1011) پیروان فرقۀ بهائیت چه حکمی دارند و ملاک و مناط شما در مورد حکم مورد نظرتان چیست؟

جواب: چون منکر خاتمیت اسلام و احکام ضروری آن می باشند کافرند.

ص: 29

(سؤال 1012) برخی افراد این فرقه هستند که شهادتین را بر زبان جاری می کنند و می گویند اگر ملاک مسلمانی گفتن شهادتین باشد ما مسلمانیم، حکم این قبیل افراد چیست؟

جواب: اقرار به شهادتین در صورتی مفید است که منکر خاتمیت اسلام و احکام ضروری آن نباشد.

(سؤال 1013) کسانی از این افراد نسبت به آیین بهائیت بی تفاوت بوده و به هیچ یک از اعمال دینی این فرقه عمل نمی کنند، ولی می گویند به جهت علایق خانوادگی و دلایل اجتماعی از اظهار مسلمانی و برگشتن از این آیین ابا دارند، حکم این قبیل افراد چیست؟

جواب: اگر اقرار به شهادتین دارند و خاتمیت دین اسلام و احکام آن را قبول دارند مسلمانند، هر چند در اثر تنبلی عمل به آنها نکنند.

(سؤال 1014) نسل جوان بهائیان دارای اعتقاد راسخی نسبت به آیین شان

نیستند و امید می رود مراوده و ارتباط با آنان تأثیرات مثبتی روی آنان داشته باشد، حکم این قبیل افراد و مراوده با آنان چیست؟

جواب: مراوده با آنان برای راهنمایی و ارشاد آنان خوب بلکه لازم است، به شرط این که افراد مطلع باشند و تحت تأثیر اباطیل آنان قرار نگیرند.

(سؤال 1015) مطلعین آنان اظهار می دارند که به یگانگی خدا، نبوت رسول اکرم (ص) و امامت ائمّۀ هدی (ع) تا امام یازدهم اعتقاد دارند ولی قائلند که امام دوازدهم ظهور کرده است، آیا شهادت و اعتقاد آنان به این اصول جهت حکم بر پاکی و اسلام آنان کافی است؟

جواب: اگر خاتمیت دین اسلام را قبول ندارند- با توجه به این که از ضروریات دین است- مسلمان نیستند.

(سؤال 1016) در فرض این که ترس از گمراهی و تأثیرپذیری برای افرادی که با آنان رفت و آمد دارند وجود نداشته باشد، رفت و آمد با آنان چه حکمی دارد؟

جواب: اگر رفت و آمد به خاطر ارشاد و راهنمایی باشد و خطر انحراف وجود نداشته باشد مانعی ندارد، بلکه در برخی موارد لازم است؛ ولی از نظر طهارت و نجاست احتیاط شود.

ص: 30

(سؤال 1017) ازدواج با آنان- دائم و موقّت- چه حکمی دارد؟

جواب: ازدواج با غیر مسلمان جایز نیست؛ فقط ازدواج موقّت با اهل کتاب آسمانی مانعی ندارد و بهایی ها کتاب آسمانی ندارند.

(سؤال 1018) افرادی که با بهائیان نسبت فامیلی نزدیک دارند با توجه به تأکیدی که در آداب اسلامی و آیات و روایات در مورد صله رحم وجود دارد در مورد ارتباط با آنان چه وظیفه ای دارند؟

جواب: اگر مراودات و رفت و آمد

موجب تقویت و تأیید مرام آنان نگردد مانعی ندارد.

(سؤال 1019) خوردن و آشامیدن اطعمه و اشربۀ آنان و لمس دست و بدن آنان و همین طور تماس بدن آنان با ظروف و اثاثیۀ منزل چه حکمی دارد؟

جواب: اگر یقین به نجاست اشیاء و تماس با رطوبت در میان نیست مانعی ندارد؛ ولی با علم به تماس با رطوبت احوط اجتناب است.

(سؤال 1020) وظیفۀ ما در قبال افرادی که با بهائیان رفت و آمد دارند و رعایت حدود و جوانب شرعی را در این زمینه نمی نمایند چیست؟

جواب: امر به معروف و نهی از منکر با رعایت مراتب و احتمال تأثیر آن لازم است.

[افراد ذیل کافرند یا خیر]

(سؤال 1021) افراد ذیل کافرند یا خیر:

الف- فردی که معتقد است خداوند پس از خلقت جهان، امور آن را به ائمه (ع) واگذار نموده و خود به آسمانها رفته است.

ب- فردی که ائمه (ع) را در همۀ امور مثل و مانند خدا می داند بجز در «خالقیت».

ج- فردی که بعضی از نصوص صریح قرآن را نادرست و غلط می داند (مثلا آیۀ شریفۀ (السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَهُ ...).

جواب: اگر مستلزم انکار توحید یا نبوت یا اصل قرآن نباشد کافر نیستند.

[بلند کردن انگشت سبابه هنگام سلام به طرف ائمه (ع)]

(سؤال 1022) آیا دستوری راجع به سلام به ائمه (ع) به شکل مرسوم و بلند کردن انگشت سبابه رسیده است؟

جواب: به امید ثواب اشکال ندارد.

ص: 31

(سؤال 1023) راجع به آنچه در کتب ادعیه منسوب به ائمه (ع) است و نسبت به صحت آن یقین نداریم چه می فرمایید، آیا به قلب خود واگذار کنیم؟

جواب: در صورت شک، خواندن آنها به امید ثواب اشکال ندارد.

[اعتبار زیارت نامه ها]

(سؤال 1024) کدام زیارت را برای ائمه (ع) سفارش می فرمایید؟ نظر حضرتعالی دربارۀ اعتبار زیارت «جامعۀ کبیره» و «امین اللّه» و «عاشورا» چیست؟

جواب: زیارتهای ذکر شده از زیارتهای معروفی است که در کتب ادعیه و زیارات وارد شده و روایاتی از معصومین (ع) توسط محدثین بزرگ و مورد اعتماد در فضیلت و ثواب آنها نقل شده است. خواندن آنها و مداومت بر آن بسیار مطلوب و با ارزش می باشد.

[تکرار فرازهای دعای کمیل]

(سؤال 1025) در بعضی ادعیه مانند دعای کمیل برخی از فرازهای دعا تکرار می شود مثلا: «یا غیاث المستغیثین» سه مرتبه گفته می شود. ضمنا مرحوم آقای شیخ عباس قمی در آخر کتاب مفاتیح الجنان فرموده: لعنت خداوند بر کسی که به مطالب این کتاب چیزی بیفزاید یا کم کند. با این حال آیا تکرار برخی جملات دعاها اشکالی ندارد؟

جواب: منظور آن مرحوم زیاد و کم کردن در کتاب است؛ و تکرار فوق اگر به قصد ورود یعنی نسبت دادن آن به معصوم (ع) نباشد اشکالی ندارد.

[خواندن جملۀ «لا بشی ء من آلائک ربّ أکذّب»]

(سؤال 1026) خواندن جملۀ «لا بشی ء من آلائک ربّ أکذّب» پس از آیۀ فَبِأَیِّ آلٰاءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ* در سورۀ «الرّحمن» چه حکمی دارد؟

جواب: اشکالی ندارد؛ و مطابق بعضی روایات، شرعا مطلوب نیز می باشد.

[دعای فرج]

(سؤال 1027) در جلد 51 بحار الانوار، صفحۀ 304 داستانی نقل شده است که در آن ترغیب شده به دعای فرج، تا این که ذکر شده است که: «تضع خدّک الأیمن علی الارض و تقول مائه مرّه فی سجودک: «یا محمّد یا علیّ، یا علیّ یا محمّد، اکفیانی فانّکما کافیان و انصرانی فانّکما ناصران؛ و تضع خدّک الأیسر علی الارض و تقول مائه مرّه: «أدرکنی» و تکررها کثیرا و تقول: «الغوث الغوث الغوث» حتی ینقطع النفس، و ترفع رأسک فانّ اللّه بکرمه یقضی حاجتک ان شاء اللّه». آیا عمل به این دعا به کیفیتی که ذکر شده رجاء جایز است؟ منشأ شبهه این است که حضرت محمّد (ص) و علی (ع) کفایت کردنشان و یاری

ص: 32

کردنشان بدون اذن خداوند متعال که منظور نیست؛ و با اذن او کفایت و نصرت منحصر در آن دو بزرگوار نیست، بلکه بقیۀ معصومین (ع) نیز کفایت کننده و یاری کننده می باشند.

اگر صلاح دانستید توضیحی بیان فرمایید.

جواب: به قصد رجاء مانعی ندارد؛ و کفایت آنان به شفاعت آنان می باشد.

و افضلیت آن دو بزرگوار از سایر انبیا و ائمه (ع) واضح است؛ و اثبات شی ء نفی ما عدا نمی کند.

[بردن نام اصلی امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه]

(سؤال 1028) روایاتی در بعضی کتب مذکور است که از بردن نام اصلی امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه نهی شده است؛ لطفا توضیح بفرمایید.

جواب: حرام نیست.

[مخاطب قرار دادن غیر از حضرت امیر (ع) با لقب «امیر المؤمنین»]

(سؤال 1029) مخاطب قرار دادن غیر از حضرت امیر (ع) با لقب «امیر المؤمنین» جایز است یا خیر؟ و اگر کسی خودش را به این لقب ملقب کند چه حکمی دارد؟

جواب: خالی از اشکال نیست.

[شفیع قرار دادن سایرین غیر از معصومین (ع) نزد خدا]

(سؤال 1030) آیا شفیع قرار دادن سایرین غیر از معصومین (ع) نزد خدا جایز است، حتی بدون اطلاع از مقام آنان؟ در دعای نماز چطور؟ مثلا در قنوت نماز بگوید خدایا به حق فلان چنین کن.

جواب: فرع بر این است که بداند او حقّی بر خدا دارد.

[عدالت با اختلاف عقیده در مذهب نیز می تواند وجود داشته باشد]

(سؤال 1031) با توجه به این که عدالت امری بشری است نه اعتقادی؛ آیا هم دین و هم مذهب بودن در عدالت شرط است، و دیگران عادل نیستند و نمی توانند در نماز و شهادت و آنچه مشروط به عدالت است مورد استفاده قرار گیرند؟

جواب: عدالت ملکه و صفت نفسانی است که انسان را از ارتکاب گناه بازمی دارد.

بنابراین با اختلاف عقیده در مذهب نیز می تواند وجود داشته باشد. یعنی هر کس طبق مذهب خود مرتکب گناه نشود. ولی اکتفا به آن در امور مشروط به عدالت محل اشکال است.

[در طهارت و ارتداد توحید اصل است یا اهل کتاب بودن]

(سؤال 1032) در طهارت و ارتداد و ... اصل توحید است یا اهل کتاب بودن. به عبارتی اصل خداست یا رسول؟

ص: 33

جواب:: هم توحید و هم نبوّت اصل هستند و اهل کتاب چون معتقد به خدا و پیامبری پیامبران به حق هستند حکم مشرک و ملحد را ندارند، و بر حسب مدارک فقهی- نزد این جانب- به طهارت محکوم هستند.

[اعتقاد به مهدویت، جزو ضروری دین است یا مذهب]

(سؤال 1033) اعتقاد به حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه یا مهدویت، جزو ضروری دین است یا مذهب؟

جواب: اعتقاد به دوازده امام (ع) و این که دوازدهم از آنان حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه است از ضروریات مذهب تشیّع است.

[صحت احادیث کافی]

(سؤال 1034) لطفا سؤالهای زیر را جواب مرحمت فرمایید:

1- احادیثی که در کتب اربعه موجود هستند، آیا تمام احادیث صحیح می باشند یا بعضی از آنها صحیح و بعضی غیر صحیح می باشند؟

2- با توجه به این که کتاب «صحیح الکافی» در ایران چاپ شده و مؤلف آن شیخ محمد الباقر البهبودی می باشند، لطفا نظرتان را دربارۀ کتاب «صحیح الکافی» مرقوم فرمایید. در حالی که مکتب شیعۀ امامیه اعتقاد دارد که غیر از کتاب خدا هیچ کتابی در صحت کلی نمی باشد.

«مجلۀ ذو الفقار پیشاور پاکستان»

جواب: کتاب کافی با این که از کتب اصیل و با ارزش شیعه می باشد، ولی همۀ اخبار آن صحیح نیست، بلکه اخبار معلوم الکذب نیز در آن وجود دارد. هر چند به نظر این جانب کار آقای بهبودی کار درستی نبوده و من سالها قبل به خود ایشان تذکر دادم؛ زیرا چه بسا برخی اخبار که از نظر سند صحیح اصطلاحی است، ولی مورد عمل اصحاب نیست؛ و برعکس برخی اخبار از نظر سند صحیح اصطلاحی نیست، ولی مورد عمل اصحاب است. و تشخیص این امر بر عهدۀ متفقّهین از علماء است.

[مسأله فدک]

(سؤال 1035) مدتی است که در بعضی محافل مطرح می شود که عقیده شما این است که فدک جزو اموال مسلمین بوده و گرفتن آن توسط خلفا اشکالی نداشته است؛ این جانب که یکی از مقلدین شما هستم تصمیم گرفتم مسأله را از خود جنابعالی سؤال کنم، لطفا نظر خودتان را بیان فرمایید.

ص: 34

جواب:: موضوع نامبرده تهمتی است ناروا. در این که فدک در اختیار پیامبر اکرم (ص) بود، و آن حضرت فدک را پس از نزول

آیۀ شریفۀ: وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ «1» به حضرت زهرا (س) بخشیدند تردیدی نیست؛ و روایات شیعه و سنی بر این امر دلالت دارد.

پس از رحلت پیامبر (ص) کسی حق نداشت بر خلاف عملی که آن حضرت انجام داده اقدام نماید. منتها کسانی اشکال می کردند که چرا پیامبر (ص) فدک را که در آن زمان منطقۀ وسیع و منبع درآمد خوبی بود تنها به حضرت زهرا (س) دادند، در صورتی که اسلام دین مساوات است و اوضاع مسلمانان در آن زمان خوب نبود و مهاجرین عموما و اصحاب صفّه خصوصا در مضیقه و فشار بودند و خود پیامبر اکرم (ص) و زنان آن حضرت و همچنین حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) زندگی فقیرانه و زاهدانه ای داشتند.

این جانب برای دفع شبهۀ فوق بر حسب استنباط از روایات و منابع تاریخی اسلام می گفتم: پیامبر اکرم (ص) فدک را که به حضرت زهرا دادند نه فقط به جهت این که دخترشان بود دادند، بلکه به جهت این که در خانۀ حضرت علی (ع) بودند و فاطمه و علی (ع) از یکدیگر جدا نبودند و بیت آنان بیت امامت آیندۀ مسلمین بود. با اعطاء فدک به حضرت زهرا (س) می خواستند بیت امامت آینده را از نظر مالی تحکیم کنند تا پس از وفات آن حضرت دستشان خالی نباشد. پس در حقیقت پیامبر (ص) می خواستند فدک را به بیت امامت و رهبری آینده بدهند، ولی به حضرت زهرا (س) دادند تا به احترام این که دختر پیامبر است در آن طمع نکنند و نگیرند، و بر فرض که بگیرند- چنانکه گرفتند- وقاحت عمل آنان بارز و ظاهر

باشد و دلیل محکمی بر مظلومیت این عزیزان باشد. و لذا وقتی هارون الرشید به حضرت موسی بن جعفر (ع) گفت:

حدود فدک را مشخص کنید تا به شما برگردانم، حضرت حدود فدک را حدود کشور اسلام معرفی کردند. هارون گفت: «فلم یبق لنا شی ء» یعنی پس برای ما چیزی باقی نمی ماند.


______________________________
(1)- سورۀ اسراء (17): آیۀ 26.

ص: 35

و خلاصۀ کلام این که پیامبر اکرم (ص) به منظور تحکیم مالی بیت امامت، فدک را به حضرت زهرا (س) دادند، چنانکه مخالفین نیز به خاطر تضعیف آن بیت عزیز، آن را گرفتند. مقتضی است به مجلّد سوم کتاب ولایه الفقیه صفحۀ 329 و ترجمۀ این جانب از خطبۀ حضرت زهرا (س) بخش سوّم مراجعه شود.

[شبهه نقصان عقل زنان]

(سؤال 1036) نکته ای که امروزه بسیاری از جوانان ما (خصوصا زنان) را تحت تأثیر قرار داده و دغدغۀ خاطر ایجاد کرده، این است که در مسائل اجتماعی و تصمیمات، وقتی کوچکترین اختلاف سلیقه و نظری بین خواهران و برادران به وجود می آید، خواهران از سوی برادران متّهم می شوند که به گفتۀ امام علی (ع) در نهج البلاغه عقل زن ناقص است، یا این که با زنان مشورت نکنید زیرا زنان سست رأیند و در تصمیم گرفتن ناتوان (نامۀ امام علی (ع) به امام حسن مجتبی (ع)) و جملات دیگر از این قبیل. حال سؤال این است که آیا واقعا امام علی (ع) چنین فرموده اند؟ اگر واقعیت دارد خواهشمندم تفسیر جامع و مانعی از این سخن ارائه فرمایید.

جواب: این سخنان در نهج البلاغه هست. خطبۀ 80 و نامۀ 31، ولی این قبیل امور:

اولا- کلیّت ندارد و حضرت امیر (ع)

در مقام بیان قاعده و اصل کلی نسبت به همۀ زنها و همۀ زمانها و همۀ شرایط نبوده اند، زیرا بسیار دیده و شنیده شده که عقل بعضی زنها از بعضی مردها بیشتر بوده و هست. زنها بر حسب زمانها و اختلاف محیط و شرایط و تربیت ها و بینش ها و کسب معلومات و تجربه ها متفاوت می باشند.

حضرت امیر (ع) جملۀ منظور را بعد از جنگ جمل که به دست عایشه اتفاق افتاد فرمودند و علی القاعده ناظر به آن بوده اند.

ثانیا- شاید مراد از نقص عقل در کلام حضرت این باشد که در زنها احساسات و عواطف از عقل و تدبیر آنان بر حسب غالب موارد بیشتر است، نه این که عقل زنها به طور کلی از مردها کمتر باشد.

[ذکر امام زمان ع در قرآن]

(سؤال 1037) اغلب در روایات مسائلی که مطرح می شود دلایلی نیز در قرآن مجید دربارۀ آن یافت می شود، اما ظاهرا وجود امام زمان (ع) در قرآن ذکر نشده است، و چون به عقیدۀ حقیر این یکی از مهمترین وقایعی است که برای خلقت بشر فرض شده و نجات

ص: 36

بشر را در بر می گیرد آیا خداوند متعال که بهترین هادی است ما را از این هدایت محروم نموده؟ و اگر آیه ای در این رابطه در قرآن کریم آمده آن را بیان فرمایید.

جواب: اولا- در قرآن کریم هر چند صریحا نام مبارک آن حضرت ذکر نشده ولی آیاتی از قرآن بر حسب اخبار وارده از ائمه (ع) بر آن حضرت تطبیق و تفسیر شده است مانند: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِینَ «1»، وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِینَ

آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ... «2»، وَ لَقَدْ کَتَبْنٰا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ الصّٰالِحُونَ «3» و بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. «4»

و ثانیا- اساس دین اسلام فقط کتاب خدا نیست بلکه سنّت نیز در عرض کتاب حجت است. و در حدیث معتبر متواتر از طرق فریقین از رسول خدا (ص) بدین مضمون نقل شده: «إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی و لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض»؛ و همین حدیث دلیل است که تا قرآن باقی است عترت پیامبر نیز باقی است، چون می فرماید از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر من وارد شوند؛ و حضرت حجت ابن الحسن (ع) از عترت آن حضرت می باشد. و بالاخره اساس دین اسلام کتاب و سنّت و عقل است.

و ثالثا- آیاتی از قرآن کریم مانند: مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ «5» و فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لٰا تَعْلَمُونَ* «6» انسانها را ارشاد به مراجعه به پیامبر و عالمان که بارزترین مصادیق آنان ائمه معصومین (ع) می باشند، نموده است. و امام زمان (ع) از عصر خود پیامبر به وسیلۀ آن حضرت و امامان (ع) به نام و شخص معرفی شده است. و از طریق شیعه و سنّی بیش از سه هزار حدیث در رابطه با امام زمان (ع) نقل شده است، به گونه ای که اجمالا در حدّ تواتر است و موجب قطع و یقین می باشد.

شما می توانید در این زمینه به مسند احمد حنبل، جامع الاصول، کنز العمّال، سنن


______________________________
(1)- سورۀ قصص (28): آیۀ 5.
(2)- سورۀ نور (24): آیۀ 55.
(3)- سورۀ انبیاء (21):

آیۀ 105.


(4)- سورۀ هود (11): آیۀ 86.
(5)- سورۀ حشر (59): آیۀ 7.
(6)- سورۀ انبیاء (21): آیۀ 7.

ص: 37

ابن ماجه از کتب اهل سنّت و غیبت نعمانی، غیبت طوسی، کمال الدین صدوق و امثال آنها از کتب شیعه مراجعه فرمایید.

و رابعا- مسألۀ اصل امامت و امامان دوازده گانه نیز در قرآن ذکر نشده، عدد نمازهای واجب و رکعات آنها- با این که نماز ستون دین است- در قرآن ذکر نشده است؛ و همچنین است بسیاری از مسائل مهمۀ اسلام. و این خلیفۀ دوم بود که گفت:

«کفانا کتاب اللّه»، بر خلاف فرمودۀ رسول خدا که علاوه بر کتاب خدا به عترت و سنّت نیز ارجاع فرموده است.

و خامسا- علاوه بر آیات و روایات، دلایل عقلانی و عرفانی دیگری نیز در کتب فریقین ذکر شده که تفصیل آنها در نامه نمی گنجد.

[عصمت حضرت رسول (ص) و ائمه (ع)]

(سؤال 1038) این جانب با این که شیعه هستم و لکن پس از سالها نتوانستم بپذیرم که ائمه (ع) و حضرت رسول (ص) معصوم هستند. آیا این کفر است، یا من در روز قیامت مجازات خواهم شد؟

جواب: پیامبر (ص) و ائمه (ع) از گناه و از خطا و اشتباه در مسائل دینی و بیان احکام و حلال و حرام خدا باید معصوم باشند؛ وگرنه به گفتۀ آنان اعتماد نیست. ولی عصمت آنان در امور روزمرّۀ زندگی از ضروریات نیست و انکار آن موجب کفر نمی باشد.

[اسلام و زمان و مکان]

(سؤال 1039) من فکر می کنم که اسلام مخصوص زمان و مکان خاصّی بوده (با استناد به برخی یافته های علمی و عقلی)، تنها بخش عبادی و عرفانی آن فرا تاریخی است. آیا این فکر مستوجب کیفر اخروی است؟

جواب: پیامبر اسلام خاتم الانبیاء و اسلام خاتم ادیان الهی است، پس طبعا دین اسلام فراگیر همۀ ازمنه و امکنه می باشد. «حلال محمّد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه». البته برخی از دستورات پیامبر (ص) و ائمه (ع) دستورات موسمی است و مخصوص زمان یا مکان خاصّ است، و تشخیص این امور به اجتهاد و تتبع نیاز دارد.

[خالق خدا]

(سؤال 1040) وقتی لازمۀ بودن هر موجودی، وجود خالقی است و از بودن خالق حکایت دارد، پس بودن خود خالق نیز مستلزم وجود خالق دیگر است که این زنجیر تا

ص: 38

بی نهایت ادامه می یابد و ما هرگز نمی توانیم به خالق کل دست یابیم، و توقف این زنجیر باعث نابودی کل آن و نفی گزیدۀ اول می شود. نظر حضرتعالی در این باره چیست؟

جواب: حقیقت هستی یک واقعیت مقول به تشکیک و دارای مراتب است، مانند حقیقت نور و روشنایی. و همۀ مراتب آن معلول و وابسته و پرتو مرتبۀ والای غیر متناهی و غیر محدود می باشند. آن مرتبۀ غیر متناهی که عین هستی و قدرت و علم و حیات می باشد چون کامل است معلول و پرتو غیر نمی باشد و طبعا واحد است و محال است متعدد باشد؛ زیرا اگر متعدد باشد همگی محدود خواهند بود، زیرا هر یک فاقد کمال دیگری است.

[یک اسلام بیشتر نداریم]

(سؤال 1041) ما که یک اسلام و یک قرآن و یک پیامبر بیشتر نداریم؟! پس چرا هر کس در دنیا نظر شخصی خود را دربارۀ اسلام می دهد؟ آیا اجازۀ این کار را دارد؟

جواب: ما یک اسلام بیشتر نداریم و معیار کتاب خدا و سنّت رسول خدا (ص) و ائمۀ اطهار (ع) است. البته ممکن است نسبت به برخی مسائل درکها و برداشتها مختلف باشد. و برای هر کس فهم و درک خودش حجت است، ولی نمی تواند آن را به دیگران تحمیل نماید.

[راهنمای به توحید]

(سؤال 1042) این جانب با خانمی هلندی که دین و خدا را قبول ندارد ازدواج کرده ام، ایشان بعد از صحبت هایی شروع به مطالعه در قرآن کرده و اکنون می خواهد به دین اسلام بیاید ...، ضمنا او می گوید فهمیدن خیلی از مسائل دینی و قرآن برایم مشکل است ...؛ لطفا مرا راهنمایی بفرمایید.

جواب: ازدواج مرد مسلمان با زنی که اهل کتاب باشد (یهودی، مسیحی، زردشتی) به ازدواج موقّت بی اشکال است، ولی ازدواج با زنی که منکر خدا و دین باشد صحیح نیست. و اگر با ایشان ازدواج کرده اید پس از اختیار اسلام عقد ازدواج را تجدید نمایید.

شما به ایشان بگویید: نظام عالم و از جمله وجود خود انسان با این همه ریزه کاری ها و ظرافتهایی که در اعضا و جهازات بدن او به کار رفته حکایت می کند از وجود موجودی که فوق عالم مادّه و کانون علم و قدرت و خلاقیّت است. یک چشم

ص: 39

شما که سالها دانشمندان و نوابغ در دقایق و ریزه کاری های آن دقت می کنند و هر روز به اسرار و نکته های تازه پی می برند چگونه ممکن

است محصول مادۀ بی شعور و بی ادراک باشد و یا از باب تصادف خود به خود پدید آمده باشد؟! در قرآن کریم می خوانیم: أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ «1» (آیا در خدایی که پدیدآورندۀ آسمان ها و زمین است شکی هست؟!)

و باز می خوانیم: وَ فِی الْأَرْضِ آیٰاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلٰا تُبْصِرُونَ «2» (و در زمین نشانه هایی هست برای اهل یقین، و نیز در خود شما؛ آیا آنها را نمی بینید؟)

و هر چه علم پیشرفت می کند دقایق و اسرار بیشتری از موجودات عالم برای او منکشف می شود.

همان گونه که همۀ اعضا بدن شما مقهور جان و روح شماست و حرکات و سکنات بدن به تصمیم روح شما وابسته است بدون این که با چشم قابل رؤیت باشد، همۀ نظام هستی مقهور ارادۀ خدای قادر است. در همین رابطه شاعر می گوید:

حقّ جان جهان است و جهان همچو بدن اصناف ملایک چو قوای این تن افلاک و عناصر و موالید، اعضاء توحید همین است و دگرها همه فنّ

[آیه تطهیر بر پنج نفر از اهل بیت نازل شد یا دوازده یا چهارده نفر؟]

(سؤال 1043) آیا شما می گویید که پنج نفر اهل بیت آیه برای ایشان نازل شد یا دوازده یا چهارده نفر؟ آن زمان فقط پنج نفر بودند، پس شما چطور چهارده نفر را می گویید؟

جواب: بر حسب اخبار وارده از طرق شیعه و سنّی شأن نزول آیات اول سورۀ «هل أتی» امیر المؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) و حسنین (ع) می باشند. و آیۀ مباهله و آیۀ تطهیر و آیات دیگری نیز در رابطه با اهل البیت نازل شده است. عصمت و طهارت چهارده نور مقدس را از طرق دیگر به دست آورده ایم که در این نامه نمی گنجد؛ به

کتب معتبره مراجعه شود.


______________________________
(1)- سورۀ ابراهیم (14): آیۀ 10.
(2)- سورۀ الذّاریات (51): آیات 20 و 21.

ص: 40

[تعارض در قرآن]

(سؤال 1044) من به عنوان یک مسلمان از شما که مرجع تقلید من هستید سؤال می کنم که چرا این قدر در قرآن ضدّ و نقیض وجود دارد؟ برای مثال در آیۀ 25 سورۀ انعام آمده است: وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ ...* که معنای آن می شود: «و بر قلب آنان پرده کشیدیم تا فروغ ایمان بر آنان نتابد و در گوش آنان سنگینی گذاشته ایم که کلمات حق را نشنوند ...» و به آنها وعدۀ عذاب الیم را می دهد؛ پس چگونه است که خداوند خودش چشم و دل و گوش مردم را می بندد و بعد آنها را به عذاب می رساند؟ و امثال این آیه ها بسیار در قرآن وجود دارد، مثل سورۀ سجده، آیۀ 13 و 14 و سورۀ یونس و ...؛ لطفا این مطالب را برای بنده روشن فرمایید.

جواب: جواب تفصیلی در نامۀ مختصر نمی گنجد ولی نکته هایی را اجمالا یادآور می شوم:

1- انسان بالفطره دارای اختیار و اراده است و کارهای او با اختیار و ارادۀ خود او انجام می شود.

2- همۀ نظام وجود و پدیده های هستی از بزرگ و کوچک و عالی و دانی و از جمله انسان و کارهای خوب و بد او به خدای بزرگ منتهی می شود و او خالق همۀ ما سوی اللّه می باشد، هر چند کارهای انسان از مجرای اختیار و ارادۀ او به خداوند نسبت داده می شود.

3- کفر و ایمان دو عمل است که انسان با اختیار و اراده یکی از آنها را انتخاب می کند، ایمان به معنای

التزام قلبی و پایبندی اخلاقی و عملی به چیزی است که مورد یقین است؛ و کفر در مقابل آن می باشد، یعنی پرده پوشی و عدم التزام به آن.

4- همۀ کارهای اختیاری انسان- و از جمله کفر و ایمان او- از آن جهت که جزء نظام هستی و پدیدۀ ممکن الوجود می باشند به خداوند منسوب می باشد، و از آن جهت که به اختیار و ارادۀ انسان پدید می آیند به خود انسان منسوب می باشند؛ البته در عرض هم نیستند بلکه در طول یکدیگرند.

5- انسان چه بسا به خاطر عوامل و انگیزه هایی آنچه را با عقل و فطرت خویش درک می کند انکار می نماید و به آن کفر می ورزد؛ یکی از این عوامل عناد و لجاجت است. اصطلاح «کفر» در قرآن کریم معمولا به همین منظور است، یعنی کسانی با

ص: 41

این که حقّانیّت دین را به وجدان خویش می یابند ولی از روی عناد و تعصّبات آن را انکار می نمایند. این انکار در حقیقت پرده ای است بر روی دل و وجدان آنان که با اختیار و ارادۀ خویش در آنان به وجود می آید. وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً ...* «1» به همین حقیقت اشاره می کند. این انکار و کفر که ناشی از اختیار کافران است هم به خداوند منسوب است و هم به خود آنان، ولی در طول یکدیگر مانند سایر علل قریبه و علل بعیده نسبت به همۀ موجودات جهان.

[نظریه داروین دربارۀ تکامل]

(سؤال 1045) نظر حضرتعالی در مورد نظریه داروین دربارۀ تکامل (از میمون تا انسان) چیست؟

جواب: نظریۀ داروین- تبدّل انواع- یک تئوری بیش نیست و دلیل علمی محکمی بر آن اقامه نشده است، و بیشتر

دانشمندان نیز با آن مخالف می باشند؛ و هر چه باشد برای جامعه نتیجۀ عملی ندارد.

[خدا با انسان حرف می زند]

(سؤال 1046) آیا خدا با آدم حرف می زند و اگر حرف می زند به چه طریق می توان فهمید که این سخن از طرف اوست؟ چون در این صورت هر مدّعی کاذبی می تواند ادعا کند خدا به او وحی کرده است.

جواب: در آیۀ 51 سورۀ شوری می خوانیم: وَ مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّٰهُ إِلّٰا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مٰا یَشٰاءُ «2» (تکلم خداوند با بشر یا از راه وحی است، و یا از وراء حجاب، و یا فرستاده ای را می فرستد سپس به اذن پروردگار هر آنچه را بخواهد وحی می کند)؛ خداوند یا بدون واسطه و حجاب کلامی را به قلب نبیّ القاء می کند، و یا به جسم خارجی مانند کوه طور و شجره القاء می نماید، نظیر تکلم با حضرت موسی (ع) (من وراء حجاب) و یا به وسیلۀ جبرئیل امین وحی به پیامبر القاء می نماید. و هیچ گاه خداوند به قلب مدّعیان دروغی کلامی القاء نمی کند، و از مدّعی ارتباط با خداوند باید کارهای خدایی خارق عادت به نام معجزه صادر شود تا ادّعای او پذیرفته شود. و بر خداوند قبیح است معجزه ای را در اختیار دروغگویان قرار دهد؛ و از خداوند کار قبیح گمراه کننده هرگز صادر نمی شود.


______________________________
(1)- سورۀ انعام (6): آیۀ 25.
(2)- سورۀ شوری (42) آیۀ 51.

ص: 42

[اسلام دین زور، شمشیر، جنگ، خون و یا دین منطق]

(سؤال 1047) این جانب با این که مسلمان زاده هستم، ولی با نگاه به تاریخ اسلام به این نتیجه رسیده ام که اسلام دین زور، شمشیر، جنگ، خون و بدون منطق می باشد. از شما که مرجعی هستید آگاه می خواهم به عنوان یک مسلمان برای من کمی روشنگری نمایید

و خلاف تفکرات من را ثابت کنید، که من تشنۀ حقیقت هستم و بس.

جواب: در قرآن کریم در آیه الکرسی می خوانیم: (لٰا إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ...) «1» (در امر دین هیچ اکراهی نیست. و همواره حق و راستی از گمراهی و ضلالت متمایز و جداست.) و در سورۀ کافرون می خوانیم: (لٰا أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ وَ لٰا أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ .... لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ) «2» (من آنچه را شما می پرستید نمی پرستم و شما نیز آنچه را من می پرستم نمی پرستید ... دین شما برای خودتان باشد و دین من نیز برای خود من.) و نیز می خوانیم: فَبَشِّرْ عِبٰادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ. «3»

(به بندگان من بشارت ده، آنان که هرگاه سخن ها را می شنوند بهترین آن را انتخاب کرده و پیروی می کنند.)

به طور کلّی هیچ گاه با زور و فشار، اعتقاد قلبی حاصل نمی شود؛ و فشار جز عکس العمل تند در پی ندارد. باید به مردم تعلیم داد و مشفقانه با زبان نرم راهنمایی نمود و امکانات انتخاب و بهتر فهمیدن را در اختیار آنان نهاد و آنان را آزاد گذاشت و سخنان آنان را شنید و دوستانه پاسخ گفت.

خداوند در مورد فرعون هم به حضرت موسی و هارون (ع) می فرماید: فَقُولٰا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ. «4» (با فرعون با گفتار نرم و ملایم سخن بگویید تا شاید متذکر شود یا- از خدا- بترسد).

(سؤال 1048) آیا مرتد بودن گناه است؟ آیا مجازاتی برای مرتدّ بودن هست؟ آیا اشاره ای در این مورد در قرآن پیدا می شود؟

جواب: انسان باید در مسائل اساسی دین- اصول دین- تحقیق نماید، و اگر

در مسأله ای شک دارد باید از اهل فنّ بپرسد. و باید به افراد اجازه داد مشکلات خود را


______________________________
(1)- سورۀ بقره (2): آیۀ 256.
(2)- سورۀ کافرون (109): آیات 6- 2.
(3)- سورۀ زمر (39)، آیات 17 و 18.
(4)- سورۀ طه (20): آیۀ 44.

ص: 43

مطرح کنند و پاسخ بگیرند، و شک کردن امر اختیاری انسان نیست تا گناه شمرده شود.

کسی با صرف شک کردن در امور فوق مرتد نمی شود. بلی اگر مسلمانی با علم به حقّانیت توحید یا نبوّت یا معاد یا سایر ضروریات دین از روی عناد و لجاجت انکار نماید که به آن کفر جحودی می گویند، چنین کسی مصداق مرتدّ است و مرتکب گناهی بزرگ شده؛ و در قرآن کریم نسبت به او عذاب اخروی وعده داده شده است. و اگر ارتداد به معنای ذکر شده در محکمۀ صالح شرعی طبق ضوابط مقرّره ثابت شود از نظر اخبار معتبره در مورد مرتد فطری مرد حکم او اعدام است؛ البته چنین موردی بسیار نادر خواهد بود.

[دلیل عقلی و فلسفی ردّ نظریۀ تناسخ]

(سؤال 1049) مستدعی هستم جواب سؤالاتم را بدهید:

1- دلیل عقلی و فلسفی ردّ نظریۀ تناسخ چیست؟ فرقه ای به نام اهل حق- با ایمان به خداوند و ائمۀ اطهار (ع)- می گویند: ردّ تناسخ عین ردّ عادل بودن خداوند است، زیرا نمی شود که کسی در زمان فراعنه به دنیا بیاید و برده آنها شود و بعد هم بمیرد، اما کسی دیگر در این زمان به دنیا بیاید و از امکاناتی که اصلا با آن دوره قابل مقایسه نیست استفاده کند. این خود برهانی است بر صحیح بودن نظریۀ تناسخ.

2- علت وجود فرشتگان چیست؟ آیا فرشتگان آمده اند تا

خدا را بپرستند و فرمانهایش را اطاعت کنند؟ مگر خدا را می توان به طور کامل شکر نمود؟ و یا اصلا خدا نیازی به این شکر گفتن ها و یا اطاعتها دارد؟

3- مقصد و مقصود باری تعالی از خلقت- خلقت آدمیان یا خلقت به طور کامل- چه بوده؟

4- مگر نه این است که یکی از کامل ترین و جامع ترین قوانین اخلاق این است که آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند، و بالعکس؛ پس چگونه و چرا عده ای معتقدند که کار دین انحصاری است و دیگران را حق و اجازۀ آن نیست که از امور دینی کسی انتقاد کنند؟

جواب: پاسخ پرسشها به تفصیل در نامه نمی گنجد، ولی به طور اجمال و اشاره:

ج 1- چنین نیست که نفس موجود مستقلی باشد و به بدن تعلّق پیدا کند، زیرا اتحاد دو چیز مستقل محال است؛ و به اصطلاح نسبت نفس به بدن نسبت راکب و

ص: 44

مرکوب نیست، بلکه نفس محصول عالی خود مادّه و بدن است نظیر میوه ای که محصول خود درخت است. نفس با بدن اتحاد دارد و با حرکت جوهری به وسیلۀ بدن به کمال لایق خود می رسد و هنگامی که به وسیلۀ مرگ طبیعی یا اخترامی (مرگ زودرس) از بدن جدا و مستقل گردید محال است با سیر قهقرایی به بدن دیگری متعلّق گردد؛ آری با بدن برزخی و مثالی متّحد است و از اول آن را با خود دارد و از آن جدا نمی شود.

ج 2- ملائکه مخلوقاتی هستند غیر مادّی و دارای شعور و قدرت غیر مادّی، و درجات و اقسامی دارند و وسایط فیض الهی و اسباب

نامرئی کار خداوند در خلقت و تدبیر عالم مادّه می باشند؛ و چون شهوت و غضب ندارند دائما در حال اطاعت خداوند هستند و کوچکترین تخلّفی از اوامر خداوند از آنان صادر نمی شود.

و خداوند به اطاعت و عبادت هیچ مخلوقی نیاز ندارد، زیرا او نقصی ندارد تا محتاج به عبادت و یا کمک دیگران باشد.

ج 3- خداوند کمال مطلق و فیّاض علی الاطلاق است؛ پس هر چیزی که امکان وجود داشته باشد طبعا مشمول فیض خداوند خواهد بود و هستی را از او دریافت می کند. زیرا اگر او را خلق نکند یا به دلیل جهل خداوند است یا عجز او و یا بخل او، و خداوند از همۀ صفات نقص مبرّاست.

و بالاخره به مقتضای فیّاضیت خداوند، هر ممکن الوجودی مشمول فیض او می گردد تا پس از وجود به کمال ممکن خود برسد.

ج 4- فهم و عمل به دین انحصاری نیست، هر کس به اندازۀ توان خویش می تواند در مفاهیم و اصول دینی با ضوابط و معیارهای خاصّ و مربوط به خود فکر نماید؛ البته فهم بخشی از مفاهیم دینی- همانند سایر علوم و فنون- نیاز به تخصّص و تحصیل مقدمات دارد که باز هر کس حق دارد به سراغ آنها برود و آنها را فراگیرد، و در انحصار فرد یا گروه خاصّی نیست. و اگر کسی در فروع عملی دین تخصّص ندارد طبعا به کارشناس و متخصّص آنها مراجعه می نماید، مانند مراجعۀ بیماران به متخصّص علوم پزشکی. و همین است دلیل تقلید در فروع دین.

ص: 45

[دوازده امام شیعه از خاندان پیامبر]

(سؤال 1050) یکی از دوستان من سنّی است و می گوید: این که دوازده امام شیعه

از خاندان پیامبر هستند عادلانه نیست. او می گوید: این روش شبیه روش پادشاهان است که حاکم فقط از نسل خودشان باشد و با روش پیامبر سازگار نیست. در جواب او چه بگویم؟

جواب: امامت ائمۀ اثنی عشر (ع) یک امر اعتباری و قراردادی محض نیست، بلکه تابع لیاقت ذاتی و درجات معنوی و مقام عصمت و علم لدنّی آن بزرگواران می باشد؛ وگرنه ائمۀ ما بسیار اولاد داشتند ولی آنها واجد این شرایط نبودند، چنانکه در دیگران نیز این شرایط تکوینی و ذاتی وجود نداشت.

[امکان رؤیت حضرت صاحب الامر (ع)]

(سؤال 1051) در کشور ما (خارج ایران) جماعتی هستند که معتقد به امکان رؤیت حضرت صاحب الامر (ع) می باشند، و این که آن حضرت هر کس را بخواهد ملاقات کرده و چه بسا کلماتی رد و بدل شده و یا پیغامی توسط هر کس ایشان بخواهد به دیگران می رساند؛ و نیز معتقدند که در حوادث و مصائب بعضی گرفتاران را یاری می کند و بعضی امور را اصلاح می نماید، هر چند کسی آن بزرگوار را نشناسد. این جماعت از نظر تقوی و اخلاق و عمل صالح از دیگران ممتازند. آیا چنین تفکری صحیح است و وظیفۀ مردم در رابطه با این جماعت چیست؟

جواب: به تواتر اجمالی ثابت شده است که بعضی از خواصّ علماء و غیر آنان توفیق تشرّف خدمت آن حضرت را پیدا کرده اند. و نیز به ثبوت قطعی رسیده است که آن حضرت بسیاری از متوسّلین به ساحت مقدّسش را در مصائب و مشکلات یاری کرده و آنها را نجات داده است، بخصوص گرفتاران در مسافرتها را.

این مطلب از خطبۀ 150 نهج البلاغه که مربوط به ملاحم و پیشگویی های حضرت امیر

(ع) است به خوبی فهمیده می شود. در این خطبه آن حضرت پس از پیشگویی هایی می فرماید: «... ألا و إنّ من ادرکها منّا یسری فیها بسراج منیر، و یحذو فیها علی مثال الصالحین لیحلّ فیها ربقا و یعتق رقّا و یصدع شعبا و یشعب صدعا فی ستره من الناس لا یبصر القائف أثره و لو تابع نظره.» (همانا آگاه باشید که- در آخر الزمان- کسی از ما (اهل بیت) هست که شاهد این فتنه ها می باشد، و در

ص: 46

تاریکی آنها با چراغی نورانی راه می رود، و بر رویۀ نیکان رفتار می نماید، تا در آن فتنه ها و گرفتاریها بندی را بگشاید و اسیری را آزاد کند، و جمعیتی را پراکنده و پراکندگانی را مجتمع سازد. و این در حالی است که از چشم مردم غایب است و نشانه ای از او را جوینده نمی بیند، هر چند در پی او نظر افکند.)

و لکن روایاتی نیز وارد شده که دلالت می کند بر لزوم تکذیب مدّعیان رؤیت آن حضرت؛ ولی ظاهرا این روایات منافاتی با آنچه ذکر شد یعنی تشرّف بعضی خواصّ خدمت آن حضرت ندارد؛ زیرا مقصود از این روایات تکذیب کسانی است که در جهت اغفال مردم و سوء استفاده، ادّعای رؤیت و نیابت بالخصوص از طرف آن حضرت را نمایند، نه آنانی که لیاقت زیارت آن حضرت را پیدا کرده اند بدون هیچ گونه ادّعا یا سوء استفاده ای. در حقیقت زیارت و تشرّف این افراد سرّی است بین آنان و آن بزرگوار.

[اسلام و حکومت جهانی]

(سؤال 1052) اسلام چه از نظر سلسله قوانین و چه از نظر عمل، همان گونه که گذشت زمان هم گواه بر این مدعاست،

توان رهبری و تشکیل یک امپراطوری عظیم را داشته است؛ اما امروزه برخی بر این اعتقادند که در دنیای امروز اسلام دیگر توان چنین کاری را ندارد. به نظر حضرتعالی این تصور صحیح است یا نه؟

جواب: دین مجموعه ای است از شناخت واقعیتهای حال و آینده و بایدها و نبایدهای اساسی که برای تأمین عدالت اجتماعی و زندگی بهتر و رفع نیازهای حال و آیندۀ بشر و سیر و سلوک انسانها به سوی خدا، از ناحیۀ خدای خالق قادر عالم به نیازها تشریع شده است. اصل گرایش به دین مقتضای فطرت بشر و ندای جان همۀ انسانهای بیدار است. روح همۀ ادیان الهی یکی بیش نیست، ولی ادیان الهی گذشته همچون کلاسهای درسی متفاوتی هستند که هر کدام محدود به برنامه ها و درسهای ویژه ای متناسب با سنّ و درک و نیاز دانشجوست، لیکن پس از گذراندن مراحل دانشگاه فرد طالب علم به مرحله ای می رسد که دیگر نیازی به معلم جدید ندارد و عقل او تکامل یافته و خود می تواند بر اساس علومی که تا حال آموخته مشکلات و مسائل جدید را حلّ نماید.

ص: 47

دین مقدس اسلام در سلسله ادیان الهی همچون کلاس آخر دانشگاهی است که عقل جمعی انسانها در اثر تکامل به مرحله ای از بلوغ و رشد رسیده که می تواند با کوشش و اجتهاد مستمر برای هر زمان و هر مکان و هر شرایطی برنامۀ عملی متناسب با آن را از راه عقل و مبانی تشریع الهی استخراج نماید؛ و به این لحاظ خاتم ادیان الهی می باشد و هیچ تضادّی بین آن و عقل نیست، بلکه هر کدام مکمّل دیگری

می باشد. از تتبّع در آیات کتاب و سنّت پیامبر (ص) و ائمۀ معصومین (ع) به دست می آید که دستورات اسلامی منحصر در مسائل عبادی و اخلاق فردی نیست، بلکه در همۀ اموری که مورد نیاز بشر است از قبیل مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، جزایی، فرهنگی، حکومت و شرایط حاکم منتخب، و روابط بین حکام و مردم، اسلام دستور و رهنمود دارد. بر این اساس حکومت دینی اگر خوب تبیین و پیاده شود مطابق عقل و منطق است، و با همۀ ازمنه و شرایط قابل تطبیق می باشد.

و اگر در عمل مواجه با شکست و ناکارآمدی شدیم، اشکال یا در فهم صحیح از اسلام می باشد، و یا در عمل به آن.

[معیار اسلام راستین]

(سؤال 1053) از آنجا که می دانیم تمام تلاش و مبارزات ادیان جهت استقرار صلح بوده است، از برداشتهای غلط در این مورد متأسف و غمگین هستم. دوست دارم جنابعالی یک سری آگاهی و اطلاعات راستین در رابطه با مکتب اسلام برایم ارسال دارید. «از برزیل ...»

جواب: بیان تفصیلی در نامه نمی گنجد. بجاست به مطالعۀ کتابهای اسلامی و از همه مهمتر قرآن کریم و نهج البلاغۀ حضرت امیر المؤمنین (ع) و تاریخ زندگی پیامبر اسلام (ص) و ائمۀ اطهار (ع) بپردازید.

معیار اسلام رفتار من و امثال من نیست، چنانکه معیار دین حضرت مسیح (ع) نیز رفتار حکّام و مبلّغین مسیحی نیست. معیار اسلام راستین رفتار و گفتار پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم (ع) است که از راه های صحیح و قطعی به دست ما رسیده باشد. اسلام دین رحمت و رأفت است. قرآن کریم یکصد و چهارده سوره دارد؛ اول هر سوره- غیر از سورۀ توبه- بِسْمِ

اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ است. یعنی به نام

ص: 48

خداوند بخشندۀ مهربان. سخن از بخشش و مهربانی است. خداوند خطاب به پیامبر خود (ص) فرموده است: فَبِمٰا رَحْمَهٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ... «1» (در اثر رحمت خدا تو برای آنان نرمخو شده ای، و اگر خشن و تند بودی از کنارت پراکنده می شدند، پس آنان را ببخش و برای آنها استغفار و در کارها با آنان مشورت نما.)

عفو و استغفار مربوط به خطاکاران است، آن حضرت با آن که با مردم نرمخو بودند از طرف خداوند مأمور بودند به جای طرد خطاکاران آنان را نیز به حساب آورند و در امور اجتماعی و عمومی با آنان مشورت نمایند. به شما سفارش می کنم ترجمۀ نهج البلاغۀ امیر المؤمنین (ع) را به زبان انگلیسی به دست آورید و مطالعه نمایید.

[کتاب مقدّس و پیش گویی حضرت محمّد (ص)]

(سؤال 1054) خوشوقت خواهم شد چنانچه در رابطه با اشارات کتاب مقدّس آن جایی که آمدن حضرت محمّد (ص) را پیش گویی نموده، برایم ارسال دارید.

جواب: از باب چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم از انجیل یوحنّا استفاده می شود که حضرت عیسی (ع) از خدا می خواهد کسی را برای آنان بفرستد که همیشه با آنها باشد- یعنی دین او ابدی باشد- و کسی می آید که شهادتش والاتر است از شهادت حواریّین نسبت به حضرت عیسی (ع) و کسی باشد که با جهان سروکار دارد و از آینده خبر می دهد. و طبعا این امور بر حضرت محمّد (ص) منطبق می باشد. در انجیل های فارسی کنونی کلمۀ «تسلّی دهنده» ذکر

شده، و در انجیل های عربی کلمه «معزّی» ولی در ترجمه هایی که به زبان یونانی بوده و همچنین در ترجمه های قدیمی به جای این کلمه، کلمۀ «فارقلیطا» بوده و ظاهرا از کلمۀ «پریکلیتوس» که لاتینی است گرفته شده که به معنای: «بسیار ستوده» می باشد. و آن ترجمۀ کلمۀ «احمد» است. معلوم می شود حضرت عیسی (ع) به نام «احمد» بشارت داده، و هنگام ترجمه از عبری به لاتین لفظ «احمد» را به «پریکلیتوس» که مرادف آن است ترجمه کرده اند و سپس این لفظ در عربی به صورت «فارقلیطا» در آمده است. در صورتی که معمولا اسامی را نباید ترجمه کرد بلکه باید عین آن ها حفظ شوند.


______________________________
(1)- سورۀ آل عمران (3): آیۀ 159.

ص: 49

و در آیۀ 6 از سورۀ صفّ در قرآن کریم از قول حضرت عیسی (ع) می خوانیم:

وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ این سوره و این آیه را حضرت محمّد (ص) و اصحاب و یاران ایشان در حضور همۀ ملتهای معاصر و حتی مسیحیان علنا می خواندند و هیچ تاریخی نقل نکرده که یک نفر از آنان به این بشارت اعتراض نماید و آن را تکذیب کند.

[چهرۀ اجمالی دین و مذهب]

(سؤال 1055) این جانب در خارج ایران زندگی می کنم و دوست دارم چهرۀ اجمالی دین و مذهب را برای من بیان نمایید؟

جواب: به عقیدۀ ما مسلمانان آخرین پیامبر آسمانی حضرت محمّد بن عبد اللّه (ص) پایه گذار دین مقدس اسلام می باشد. این دین آخرین دین آسمانی، و دارای سه بخش است: اصول عقاید، اخلاق و احکام. اصول عقاید عبارت است از توحید، نبوّت و معاد. هر کس به این سه رکن معتقد باشد مسلمان

محسوب است.

آراستگی به اخلاق نیکو و منزّه بودن از اخلاق زشت نیز جزو تعلیمات اسلام می باشد. همچنین همۀ کارهای فردی و اجتماعی انسان از نظر اسلام دارای دستور و حکمی می باشد. پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) متأسفانه دین اسلام به مذاهب مختلف منشعب شد و یکی از آنها مذهب شیعه می باشد. شیعه معتقد است پیامبر (ص) امیر المؤمنین (ع) را به عنوان جانشین خود معیّن نمود، و پس از او تا امام دوازدهم که همگی دارای مقام علم و عصمت و سایر کمالات می باشند مشخّص شده اند، و امام دوازدهم زنده و غایب است و روزی ظاهر خواهد شد و امور دنیا را بر اساس حق و عدالت تنظیم خواهد نمود. منابع احکام اسلام بنابر مذهب شیعه علاوه بر قرآن و عقل روایاتی است که از پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) به ما رسیده است. مذهب شیعه در توحید و نبوّت و معاد با سایر فرق اسلامی مشترک است، و به علاوه موضوع امامت و عدل از اصول قطعی آن می باشد. و به همین دلیل عدالت طلبی و آزادی خواهی عاقلانه و رهبری عادلانه از ویژگی های آن می باشد. امامان شیعه هر کدام در زمان کوتاه امامت خود به تقویت مبانی اسلام و دفاع از ارزشهای آن و مبارزه با ظلم و بی عدالتی ها می پرداختند، و به همین جهت بیشتر عمر خویش را در

ص: 50

زندان یا حصر و تحت نظر به سر می بردند، و اکثر آنان به وسیلۀ حکومتهای مستبدّ زمان خود به شهادت رسیدند. این بود مختصری از معرفی دین و مذهب؛ شما می توانید در این رابطه به کتابهای

مربوطه مراجعه نمایید.

[تشکیک هنگام تحقیق]

(سؤال 1056) بعضی افراد که در حال تحقیق هستند در اثر عدم فهم مقصود از بعضی احکام قطعی شرعی، در ثبوت آن در شرع مقدس تشکیک می کنند و می گویند: بودن چنین حکمی در اسلام بسیار بعید است، بدون این که در اصل رسالت پیامبر (ص) تشکیک یا انکار نمایند. آیا این گونه موارد حکم مرتد را دارد؟

جواب: انکار حکم ضروری و بدیهی اسلام توسط شخص مسلمان اگر از روی عناد و لجاجت و تعصّب بوده به طوری که مستلزم انکار نبوت و رسالت باشد موجب ارتداد می شود. اما اگر ناشی از قصور فهم و نرسیدن به حق باشد با این که درصدد رسیدن به آن بوده موجب ارتداد نخواهد شد.

[ضوابط شرعی عدالت اجتماعی]

(سؤال 1057) ضوابط شرعی عدالت اجتماعی و معیارهای دینی ظلم چیست؟

جواب: «عدل» و «ظلم» دو مفهوم متقابل و متباین هستند. مفهوم عدالت در مورد خداوند با عدالت در مورد بشر متفاوت است. عدل الهی در دو منظر ارزیابی می شود:

1- عدل در تکوین 2- عدل در تشریع.

عدل الهی در نظام تکوین به معنای داشتن حقّی بر خداوند نیست، بلکه به این معناست که هر موجودی هر درجه از وجود و یا کمال وجود را که استحقاق و امکان آن را دارد دریافت می کند. موجودات در نظام هستی از نظر قابلیت ها و امکان فیض گیری از مبدأ هستی با یکدیگر متفاوتند. ذات حق تعالی به هر موجودی آنچه را که برای آن ممکن است و قابلیّت آن را دارد از وجود و کمال وجود اعطاء می نماید و امساک نمی کند.

هیچ موجودی بر خداوند حقّی پیدا نمی کند که دادن آن حقّ، انجام وظیفه و ادای دین شمرده شود؛ زیرا موجودیت

هر موجودی متقوّم به حق تعالی است و از خویش هویتی در برابر او ندارد. آنچه در خطبۀ 216 نهج البلاغه (عبده) در رابطه با «حق» آمده است به همین معنا اشاره دارد:

ص: 51

«لا یجری لأحد الّا جری علیه، و لا یجری علیه الّا جری له، و لو کان لأحد أن یجری له و لا یجری علیه، لکان ذلک خالصا للّه سبحانه دون خلقه ...». (هیچ کسی بر دیگری حقی ندارد مگر این که آن دیگری نیز بر او حقی دارد. و بر هیچ کسی حقی نیست مگر این که او نیز حقی دارد. و تنها کسی که فقط بر دیگران حق دارد و دیگران بر او حقی ندارند خداوند سبحان می باشد.)

ولی عدل الهی در تشریع و قانون گذاری عبارت است از تطابق نظام تشریع با نظام تکوین. در نظام تکوین، هر موجودی در جای مناسب به حسب اقتضای سلسله علل خود قرار گرفته است که تغییر آن ممکن نیست. در این نظام هرگز تصادف و یا گزاف معنا ندارد. تشریع الهی نیز از روی گزاف و مخالف با نظام تکوین نمی باشد. تشریع الهی بدون توجه به حسن و قبح ذاتی اشیاء و مصالح و مفاسد آنها انجام نخواهد شد.

عدل در تشریع به معنای مطابقت آن با مصالح و مفاسد ذکر شده می باشد.

این که عدلیه می گویند: نظام تشریع الهی مطابق با عدل است، به این معناست که عدل دارای حقیقتی ورای دستورات خداوند است و دستورات الهی بر اساس آن تشریع می شود؛ بر خلاف اشاعره که چون حسن و قبح ذاتی را انکار می کنند می گویند: «عدل خداوند همان کار و فعل

تکوینی و تشریعی خداوند می باشد.»

عدالت به این معنا در هر نظام اجتماعی- سیاسی نیز متصور است؛ زیرا هر نظامی برای ادارۀ امور جامعه از سه رکن عمده یا سه قوّه تشکیل می شود:

1- قوّۀ مقنّنه 2- قوّۀ اجرایی 3- قوّۀ قضایی هر قوّه ای متعهد کاری مخصوص به خود می باشد که از دیگری ساخته نیست.

عدالت در پیکرۀ هر نظام به این است که هر قوّه همان وظایف و کار خود را انجام دهد، و در محدودۀ قوای دیگر دخالت نکند. این عدالت موجب حفظ و استحکام هر نظامی خواهد شد؛ و در غیر این صورت اختلال آن، امری است قهری. همین حقیقت در ساختار قوای علمی و عملی جوامع وجود دارد.

قوای علمی و فکری جامعه توان کارهای عملی و اجرایی را ندارند، و قوای عملی توان کارهای علمی را؛ و دخالت هر کدام در حوزۀ دیگری موجب اختلال امور

ص: 52

جامعه خواهد شد. البته قوای عملی جوامع، همیشه نیازمند هدایت و راهنمایی قوای علمی می باشند، و کمال و سعادت جامعه به همین وابسته است.

برای عدالت عرصه های دیگری نیز متصور است:

اول- عدالت در حقوق انسان که اجمالا در باب حقوق انسانها در همین رساله مطرح می شود.

دوم- عدالت در عرصۀ عمل و اخلاق. علمای اخلاق معمولا عدالت در دو عرصۀ فوق را به تعادل بین افراط و تفریط تعریف می کنند؛ یعنی شاخصۀ آن به دست آوردن قدرت و ملکه ای است که موجب مراعات حدّ وسط بین افراط و تفریط می باشد.

به عنوان مثال در عرصۀ عمل خوردن غذا با این که مورد نیاز بشر است باید در حدّ وسط میان پرخوری و کم خوری باشد.

البته

باید توجه داشت که حدّ وسط در مورد هر شخص بر حسب خصوصیّات و شرایط او متفاوت است و مقدار معتدل هر چیزی نسبت به هر فرد تفاوت دارد. از این رو می توان گفت مفاهیم ارزشی نظیر عدالت- که بر اساس نیازهای انسان جهت نیل به سعادت و کمال او وضع شده- مفاهیمی نسبی تلقّی می شوند؛ یعنی ممکن است یک حالت برای فردی عدالت باشد و برای دیگری نباشد.

بنابر آنچه بین اهل فن معروف است، عدالت در اخلاق ملکه ای است در نفس انسان که شاخصۀ آن مراعات حدّ وسط بین افراط و تفریط در قوای ثلاثۀ «عاقله»، «شهویّه» و «غضبیّه» می باشد. هر کدام از قوای مزبور ممکن است دارای سه حالت باشند: افراط، تفریط و تعادل. حدّ وسط در قوّۀ عاقله «حکمت» است، و افراط آن «جربزه» و تفریط آن «بلادت» است. حدّ وسط در قوّۀ شهویه «عفّت»، و افراط آن «شره» و تفریط آن «خمود» می باشد. و حدّ وسط در قوۀ غضبیه «شجاعت» و افراط آن «تهوّر» و تفریط آن «جبن» و ترس است. از اجتماع حدّ وسط در قوای سه گانۀ فوق عدالت محقّق می شود. در حقیقت شاخصۀ عدالت در قوای مزبور به این است که انسان هر قوّه ای را در محل مناسب خود قرار دهد که با نیاز و نیل به سعادت او متناسب باشد.

ص: 53

سوم- عدالت در اجرای قانون. شاخصۀ عدالت در اجرای قانون، مساوات در آن است نسبت به همۀ افراد و اقشار اعم از ضعیف و قوی. در این عرصه اگر قانون به طور مساوی اجرا نگردد جامعه آسیب می بیند.

چهارم- عدالت در عرصۀ مجازات. شاخصۀ

عدالت جزایی در اصل کیفر دادن جرائم و تناسب بین آن دو نهفته است. نسبت جرائم با کیفرها نسبت علت و معلول می باشد؛ از این رو باید بین آن دو تناسب و سنخیّت وجود داشته باشد. و بر این اساس (سنخیّت بین علت و معلول) با کیفر ناعادلانه نمی توان وضعیت عادلانه را در جامعه برقرار ساخت.

[دلایلی تحریف تورات و انجیل]

(سؤال 1058) دلایلی که دلالت بر تحریف تورات و انجیل دارند چیست؟

جواب: تفصیل پاسخ در نامه نمی گنجد، ولی به طور اجمال باید گفت: تورات فعلی و ملحقات آن که نزد یهود و نصاری معتبر می باشند مشتمل اند بر خرافات بسیار و نسبت های ناروا به خدا و پیامبران الهی، از باب نمونه:

الف- در باب 19 سفر آفرینش داستانی مربوط به مست شدن لوط پیامبر و زنای او با دخترانش ذکر شده است.

ب- در باب 2 سفر خروج، جریان ساختن گوسالۀ سامری را به هارون پیامبر نسبت داده است.

ج- در آخر سفر تثنیه باب 34 وفات حضرت موسی (ع) و دفن او و این که قبرش تا حال مخفی است ذکر شده، در صورتی که سفر تثنیه از سفرهای پنج گانۀ توراتی است که می گویند بر حضرت موسی نازل شده است.

د- در باب 11 کتاب سموئل 2 زنای داود پیامبر با زن اوریای حتّی ذکر شده است.

اصولا سبک تورات فعلی به کتاب آسمانی مشتمل بر اعتقادات و احکام و اخلاق نمی خورد؛ و از مطالعۀ آن به دست می آید که سالها پس از رحلت حضرت موسی و تحولات بنی اسرائیل و از دست رفتن تورات اصلی کسانی داستانهای مخلوط از راست و دروغ و افسانه را به نام تورات جمع آوری کرده اند.

رساله استفتاءات (منتظری)، ج 2،

ص: 54

و اما در مورد انجیل اجمالا باید گفت: اناجیلی که فعلا در دست است چهار عدد می باشند و در موارد متعددی مطالب آنها با یکدیگر متعارض و متناقض است، که قهرا نمی توان گفت این تناقضات از طرف خداوند می باشد. از طرفی تاریخ حیات نویسندگان اناجیل اربعه یعنی: متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا بعد از حضرت عیسی (ع) بوده است. پس چگونه می توان اطمینان پیدا کرد که انجیل اصلی یکی از اینهاست؟

(سؤال 1059) اگر قائل شویم که تورات و انجیل تحریف گردیده اند چرا خداوند متعال از کتب خود همانند قرآن کریم محافظت ننموده است؟

جواب: درست است که همۀ کارها و از جمله حفظ کتب آسمانی و ادیان الهی از تحریف منسوب به خداوند می باشد، ولی مسلّم است که کارهای خداوند با اسباب و علل مربوطه انجام می شود. خداوند هیچ کاری را بدون اسباب و علل خود انجام نخواهد داد. عالم طبیعت عالم اسباب و مسبّبات است. «أبی اللّه أن یجری الأمور الّا باسبابها»، یعنی به خواست خداوند هر کاری جز با اسباب آن به جریان نخواهد افتاد.

بدیهی است هر کاری سبب و علت خاصّی دارد که جز آن نمی تواند علت آن باشد؛ چنین نیست که هر چیزی بتواند علت یا معلول هر چیز دیگر باشد. البته تأثیر عله العلل که خداوند می باشد در طول علل و اسباب ظاهری می باشد نه در عرض آنها؛ یعنی سببیّت و علیّت آنها به خواست و ارادۀ حق تعالی خواهد بود، و هر وقت مصلحت دید آنها را از تأثیر خواهد انداخت.

حفظ کتب و ادیان آسمانی از تحریف و تغییر بر حسب عادت، معلول رشد فکری و بلوغ مردمی

است که مخاطب ادیان و کتب آسمانی قرار داشته اند. ملتهایی که به حدّ بلوغ فکری و رشد عقلی نرسیده باشند قدرت حفظ تعالیم و کتب ارسالی از طرف خداوند توسط پیامبران خود را ندارند، و قهرا آنها مورد طمع و تجاوز معاندین و مخالفین ادیان الهی قرار می گیرند. یکی از علل نیاز به تعدّد پیامبران در طول تاریخ و تجدید ادیان در هر زمان همین است.

اما در مورد قرآن کریم و تعالیم پیامبر اسلام باید گفت با توجه به جامعیت این دین

ص: 55

و تأثیر عمیق آن در هدایت و تعالی فکری مخاطبین خود چنین ضرورتی دیده نشد، یعنی رشد و بلوغ فکری مسلمانها که در اثر تعالیم قرآن و سنّت پیامبر به دست آمد مانع وقوع تحریف اساسی و تغییر اصولی در قرآن و سنّت و تعالیم اسلام شد و دیگر نیازی به دین جدید احساس نخواهد شد.

سلسله ادیان الهی همچون کلاسهای دانشگاهی است که هر یک در زمان خود ضرورت دارد تا برسد به آخرین کلاس که در آن دانشجویان به مرحله ای از رشد فکری و عقلی رسیده اند که دیگر نیازی به استاد ندارند و خودشان بر اساس موازین عقلی و معلومات دینی می توانند مسائل را حلّ نمایند.

(سؤال 1060) آیا در تورات و انجیل ظهور پیامبر اسلام (ص) پیش گویی شده بود؟

در کدام قسمت؟

جواب: در تورات باب 42 کتاب اشعیای پیامبر اشاره به پیامبر اسلام شده است، و کلمۀ «برگزیده» ترجمۀ «مصطفی» است.

و در انجیل یوحنّا باب 14 و 15 و 16 کلمۀ «تسلّی دهنده» در اصل «فارقلیطا» بوده که به معنای بسیار ستوده یعنی «احمد» می باشد.

و در سورۀ

صف آیۀ ششم از قرآن کریم از قول حضرت عیسی (ع) می خوانیم:

وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ؛ یعنی: «حضرت عیسی گفت: من بشارت دهنده هستم به رسولی که بعد از من می آید و اسم او احمد است». هیچ یک از مسیحیان زمان پیامبر (ص) و نه دیگران که در صدد تخریب چهرۀ اسلام و پیامبر بودند این کلام را تکذیب نکردند.

[ضرورت ظهور پیامبر اسلام]

(سؤال 1061) ضرورت ظهور پیامبر اسلام در چه بود؟

جواب: در جای خود ثابت شده که حکمت و عدالت خداوند اقتضا می کند که مردم هر زمانی را از هدایت وحی و تعالیم آسمانی بر حسب نیاز زمان محروم ننماید، و آنچه نیاز هر زمانی می باشد توسط پیامبران الهی به آنها ابلاغ گردد و اتمام حجت شود، لذا همان ضرورتی که برای ظهور و بعثت پیامبران قبل در زمان خودشان وجود داشت مشابه آن در زمان پیامبر اسلام نیز وجود داشت.

ص: 56

در این رابطه حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه، خطبۀ اول می فرماید: «... الی أن بعث اللّه سبحانه محمّدا رسول اللّه (ص) لانجاز عدته، و تمام نبوّته، مأخوذا علی النبیّین میثاقه، مشهوره سماته، کریما میلاده، و اهل الأرض یومئذ ملل متفرقه، و اهواء منتشره، و طوائف متشتّته، بین مشبّه للّه بخلقه، او ملحد فی اسمه، او مشیر إلی غیره، فهداهم به من الضّلاله، و أنقذهم بمکانه من الجهاله ...»؛ (... تا این که خداوند سبحان محمّد (ص) را به رسالت برانگیخت برای این که وعدۀ خود را- که به پیامبران سابق داده بود- به انجام رساند و نبوّت را به وسیلۀ او ختم و تکمیل نماید. در حالتی

که از پیامبران گذشته عهد و پیمان برای او گرفته شده بود، و علامات و نشانه های او برای آنان روشن شده بود و در بهترین کیفیت میلاد او اتفاق افتاد. و مردم در آن روزگار دارای مذاهب مختلف و بدعت های زیاد و گروه های گوناگون بودند: گروهی خداوند را به خلقش تشبیه می کردند و برای او اعضاء و جوارح قائل بودند (طایفۀ مشبّهه)؛ و گروهی در اسم های او تصرف نموده (و برای او شریک قائل بودند)؛ و گروهی به غیر او اشاره می کردند و خلقت را به غیر او نسبت می دادند (منکرین خدا). پس خداوند در چنین زمان تاریکی مردم را به وسیلۀ پیامبرش از گمراهی و جهالت نجات داد و هدایت نمود ...).

گمراهی ها و ضلالت های ناشی از تحریف کتابها و ادیان آسمانی قبل و از جمله انجیل حضرت عیسی (ع) و نبودن حجّتی روشن و قطعی برای هدایت مردم از طرف خداوند، از جمله ضرورتهایی است که ظهور اسلام را ضروری و لازم می نمود، و به وسیلۀ او مسیر تاریخ انسانیت را تغییر داد و بر مظاهر بزرگ جاهلیت پیروز شد.

[لیله القدر در نیمکرۀ غربی زمین]

(سؤال 1062) با توجه به این که حقیقت لیله القدر واحد است و مطابق روایات شریفه هر ساله در چنین شبی ملائکه به پیشگاه حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه مشرّف می گردند، و با توجه به این که در لیله القدر در نیمکرۀ غربی زمین روز بوده است، مستدعی است اظهار نظر بفرمایید که آیا کسانی که اکنون در آن قسمت از جهان می خواهند به احیاء و اعمال خاصّۀ آن بپردازند واقعا لیله القدر را درک می کنند؟ و آیا به طور کلی جمیع ایام و

لیالی متبرّکه با توجه به این که در آن سوی زمین حالت عکس داشته است- مثلا عید سعید غدیر که روز بوده و در آن سو شب بوده و امثال آن- از اعتبار واقعی برخوردار می باشند؟

ص: 57

جواب:: احکام تابع موضوع خود می باشند، در سال یک شب قدر وجود دارد؛ ولی این شب بر حسب بلاد شرقی و غربی متغیر است؛ در هر منطقه احکام شب قدر تابع شب قدر منطقه خودشان می باشد و مقدّرات مردم همان منطقه در شب قدر خودشان مشخّص می شود. مانند احکام مثلا شب جمعه که در هر منطقه شب جمعه خودشان معیار است.

[حدیث علل الشرایع در باره نژادها]

(سؤال 1063) من هرگز به خود اجازۀ ردّ حدیثی را نمی دهم، و لکن حدیث زیر را نتوانستم باور کنم؛ از این رو آن را مطرح می کنم. در کتاب علل الشرایع در بابی که علت به وجود آمدن نژاد سیاه پوست و ترک و سقالبه (قومی که از نژاد اسلاو هستند) و یأجوج و مأجوج را ذکر می کند، با ذکر سندی از جناب عبد العظیم حسنی از حضرت امام هادی (ع) روایتی به این مضمون نقل شده است:

نوح (ع) دو هزار و پانصد سال زندگی نمود، روزی در حالی که در کشتی خود خوابیده بود بادی وزید و لباس او کنار رفت و عورتش پیدا شد، سپس دو فرزند او به نام «حام» و «یافث» از این ماجرا خندیدند و فرزند دیگر نوح به نام «سام» آنها را سرزنش و از خندیدن منع کرد و تلاش نمود عورت پدر را بپوشاند، ولی «حام» و «یافت» مانع از آن می شدند؛ تا بالاخره نوح از خواب

بیدار شد و دید آنها می خندند، از علت خنده سؤال کرد و «سام» او را از ماجرا مطلع نمود؛ آنگاه حضرت نوح (ع) دست به سوی آسمان برای دعا و نفرین بلند کرد و از خدا خواست که رنگ آب صلب- یعنی نطفۀ- حام را سیاه نماید تا فرزندان او سیاه چهره شوند و رنگ نطفۀ یافث را تغییر دهد؛ و خداوند دعای او را مستجاب نمود، و لذا تمام سیاه پوستان از نسل «حام»، و تمام ترکها و سقالبه و یأجوج و مأجوج و مردم چین از نسل «یافث» و تمام سفیدپوستان از نسل «سام» هستند. و سپس نوح به «حام» و «یافث» گفت: خداوند نسل شما را تا روز قیامت برده و عبید نسل «سام» قرار می دهد؛ زیرا او به من احسان نمود و شما عاق و مورد لعن من قرار گرفتید، و تا ابد علامت آن احسان و این لعنت در نسل شما باقی خواهد ماند.

حال سؤالات من از این قرار است:

1- آیا سیاهان و ... همگی از نسلی لعنت شده و عاق شده اند؟ و همگی تا روز قیامت ذلیل و برده می باشند؟

ص: 58

2- چرا باید امتی به خاطر گناه پدرانشان عقوبت شوند؟ پس جایگاه وَ لٰا تَزِرُ وٰازِرَهٌ وِزْرَ أُخْریٰ* «1» (هیچ کس وزر دیگری را متحمل نخواهد شد) چه خواهد شد؟

3- آیا این اعتقادات نژادپرستانه در اسلام جایی دارد؟ و مگر ملاک برتری در اسلام به تقوا نیست؟ ضمنا همین مطلب را در عهد عتیق یافته ام با کمی تفاوت.

جواب: بجاست نکته های زیر مورد توجه واقع شود:

ما حق نداریم هر چیزی را که در جایی نقل شده

به دین و اولیای دین نسبت دهیم؛ برای نسبت دادن هر چیزی باید اطمینان حاصل شود، و برای حصول اطمینان باید کلام منقول مخالف حکم عقل و محکمات دینی نباشد؛ حتی در مورد ظواهر قرآن کریم که سند آن قطعی است اگر ظاهر آیه ای مخالف حکم عقل باشد ظاهر آن مراد نیست و باید تأویل نمود، مانند آیۀ شریفۀ الرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ «2» (خداوند بر تخت قرار گرفت) یا وَ جٰاءَ رَبُّکَ ... «3» (خدای تو آمد ...).

همین ملاک در روایات فقهی و غیر فقهی نیز جاری است. روایت مذکور که با حکم عقل و محکمات دینی مخالف است از سنخ اسرائیلیات است که در اخبار ما وارد شده است، و نظیر آن در باب 9 سفر تکوین ذکر شده است. عقل سلیم هیچ گاه نسبت ذکر شده به حضرت نوح (ع) را نمی پذیرد، این نسبت با شئون پیامبری همچون حضرت نوح (ع) تناسب ندارد. وانگهی اصل موضوع نیز بر خلاف واقع است؛ زیرا چنین نیست که همۀ اولاد «حام» و «یافث» از سیاهان و اتراک و سقالبه عبید و بردگان سفیدپوستان باشند. از طرف دیگر بسیاری از نزدیکان و صحابۀ پیامبر اسلام (ص) همچون بلال حبشی و غیره سیاه پوست بودند. ملاک فضیلت و برتری، رنگ و نژاد نیست؛ بلکه تقواست: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ «4» (همانا گرامی ترین شما نزد خداوند باتقواترین شما می باشد.) از پیامبر اکرم (ص) نقل شده: «لا فضل لعربیّ علی عجمیّ، و لا لأبیض علی أسود الّا بالتّقوی.» (هیچ عربی بر غیر عرب، و هیچ سفید پوستی بر سیاه پوست فضیلتی ندارد مگر به تقوا.) و این یکی از

امتیازات و


______________________________
(1)- سورۀ انعام (6): آیۀ 164.
(2)- سورۀ طه (20): آیۀ 5.
(3)- سورۀ فجر (89): آیۀ 22.
(4)- سورۀ حجرات (49): آیۀ 13.

ص: 59

افتخارات اسلام است که در دوران جاهلیت و توحّش که تفاخر به مال و نژاد و حسب و نسب و قومیّت یک سنّت تاریخی و ریشه دار برای آنان بود، اسلام با همۀ تفاخرهای ارتجاعی مخالفت کرد و ملاک برتری را کرامت و تقوا و فضایل انسانی اعلام نمود. و بالاخره روایت مذکور، علاوه بر این که سند آن صحیح نیست، متن آن هم خلاف واقع و هم مخالف عقل می باشد و اعتباری ندارد. در تورات فقط «حام» ذکر شده، ولی در این روایت «یافث» نیز به آن اضافه شده است. در تورات فعلی داستانهایی راجع به پیامبران الهی ذکر شده که قطعا دروغ است، و این اسرائیلیات متأسفانه در روایات ما نیز نفوذ کرده است.

[شخصیت عثمان]

(سؤال 1064) 1- عثمان به لحاظ شخصی چه جور آدمی بود؟

2- چه طور صحبت می کرد؟

3- دوستانش چه جور آدمهایی بودند، و دولتش چه افرادی بودند؟

4- سابقۀ او چه طور بود؟ و رابطۀ او با اصحاب رسول اللّه (ص) چگونه بود؟

5- شیوۀ حکومتش چگونه بود؟

6- چه عواملی باعث ایجاد نارضایتی از او شد؟

7- چرا نارضایتی ها تشدید شد و به قتل رسید؟

جواب: عثمان بن عفّان قریب چهل و هشت سال قبل از هجرت متولد شد.

پدرش عفّان فرزند عاص بن امیّه بود، بنابراین از طایفۀ بنی امیه است، و در حقیقت خلافت بنی امیه از او شروع شد. وی از پیشگامان در پذیرش اسلام و از جمله افرادی است که به جهت آزار مشرکین از

مکه به حبشه هجرت نمود و در زمرۀ کاتبان وحی نیز به شمار می رود. تا قبل از خلافت همچون بسیاری از اصحاب معمولی رسول خدا (ص) بود، و همطراز با امثال سلمان و ابو ذر و عمّار و مقداد نبود.

از نظر روحی دارای طبع ملایم بود، ولی شجاع و با اراده نبود، تجمّل گرا بود و بر خلاف ابو بکر و عمر لباس فاخر می پوشید، سخنان او از نظر فصاحت و بلاغت امتیاز و برجستگی خاصّی نداشت. به نقلی او هنگامی که انتخاب شد خواست خطبه

ص: 60

بخواند گفت: «الحمد للّه» و نتوانست ادامه دهد، فورا گفت: «انتم بإمام فعّال أحوج من امام قوّال»؛ نیاز شما به پیشوای فعّال بیش از پیشوای سخنور است.

او داماد رسول خدا (ص) بود و پس از وفات همسرش با یکی دیگر از دختران پیامبر ازدواج نمود و از این جهت به او «ذو النورین» می گفتند.

او خود را پیرو رسول خدا و دو خلیفۀ پیش از خود و خواهان عدالت اجتماعی، آزادی و ... معرفی می نمود، چنانکه از خطبۀ منقول از او به دست می آید. «1» هر چند در عمل خلاف گفته های او به وقوع پیوست، و به لحاظ ضعف اراده و متأثر بودن از ناحیۀ دوستان و دولتمردان و مشاوران بی کفایت و مغرضی همچون ابو سفیان، مغیره بن شعبه، مروان بن حکم، معاویه بن ابی سفیان، سعید بن عاص، عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح، ولید بن عقبه، عبد اللّه بن عامر و امثال آنان که بعضا به اساس نبوّت پیامبر اکرم (ص) بی اعتقاد بودند و تحت شرایط غلبه و پیروزی اسلام به حسب

ظاهر مسلمان شده بودند، بدترین شیوۀ حکومت و زمامداری را در آن زمان به وجود آورد.

او در حفظ بیت المال مسلمین بسیار سهل انگار بود. در یک روز از بیت المال دویست هزار درهم به ابو سفیان و چند هزار درهم به مروان بخشید، به حارث بن حکم داماد خود صد هزار درهم، و به حکم بن عاص سیصد هزار دینار بخشید.

بسیاری از املاک عمومی مسلمانان را در اختیار بستگان خود قرار داد، چراگاه های عمومی را برای اطرافیان خود قرق کرد و به آنان اختصاص داد، خمس غنائم جنگ با آفریقا را به مروان به حکم بخشید، ابو موسی اشعری اموال زیادی از بصره به مدینه فرستاد عثمان آنها را بین فرزندان خود تقسیم نمود، حکم بن عاص را مسئول جمع آوری زکات از منطقه ای نمود و بعد همۀ زکات را به او بخشید و ...

نسبت به احکام اسلام نیز آشنایی کامل نداشت؛ در سفری نماز مسافر را تمام خواند. او از عبید اللّه بن عمر که هرمزان را بناحق کشته بود و باید قصاص می شد گذشت نمود، خویشاوندان خود و افراد نالایق را بر مسند امور می گماشت که یکی از


______________________________
(1)- تاریخ طبری، ج 2، ص 693.

ص: 61

آنان ولید بن عقبه حاکم کوفه بود که در زمان زمامداری خویش شراب خورد و در حال مستی برای امامت جماعت به مسجد حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند؛ و آنگاه که اصحاب بزرگ پیامبر (ص) مانند عمار بن یاسر، ابو ذر، مقداد، عبد اللّه بن مسعود، ابن عبّاس، سعد بن ابی وقّاص و حتّی عبد الرحمن بن عوف- که عثمان

با اشارۀ او در شورای تعیین خلیفه به خلافت رسید- و بسیاری دیگر از مهاجرین و انصار به عملکرد عثمان اعتراض می نمودند با بی توجّهی و بی اعتنایی او مواجه می شدند، و بلکه گاه با خشونت با آنان رفتار می نمود.

عمّار یاسر و عبد اللّه بن مسعود از کسانی بودند که در حکومت عثمان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و در نتیجه عمّار ناقص العضو و به مرض فتق مبتلا گردید، و عبد اللّه بن مسعود شکستگی استخوان پیدا نمود، ابو ذر نیز مورد ضرب قرار گرفت و به منطقۀ بیابانی «ربذه» تبعید شد. از طرف دیگر کسانی مانند حکم بن عاص را که مورد نفرت مسلمانان بود و پیامبر (ص) او را از مدینه تبعید کرده بود به مدینه بازگرداند و به او صد هزار درهم داد، و پسرش مروان بن حکم که او نیز مورد غضب پیامبر (ص) قرار گرفته بود از مشاورین خاص عثمان و برنامه ریزان حکومت او گردید. بدیهی است این قبیل کارها برای مردمی که با مکارم اخلاقی پیامبر اکرم و شیوۀ حکومت او آشنا بودند، و به تعالیم رهایی بخش، آموزنده، و انسان ساز و اهداف عالی اسلام مانند عدالت در همۀ طبقات و از همۀ جهات و مخالفت با تبعیض و باندبازی واقف بودند و برای تحقیق آنها جان فشانی و ایثار کرده و رنج و محنت کشیده بودند، و نیز سختگیری های أبو بکر و عمر نسبت به بیت المال و کارگزاران و ساده زیستی آنان را دیده بودند بسیار ناخوشایند و گران بود، و بدین جهت روز به روز اوضاع کشور اسلام و مسلمین نابسامان تر از قبل و عملکرد دستگاه خلافت نارضایت بخش تر از

گذشته می گشت.

مردم از اکناف و اطراف شهرهای مدینه، بصره، کوفه و مصر جمع شدند و از عثمان خواستند از گذشتۀ خود توبه کند و به اصلاح امور پرداخته و کارگزاران فاسد و نالایق را عزل نماید و بر این امر اصرار ورزیدند. و عثمان نیز در اواخر مستأصل شد و از امام امیر المؤمنین علی (ع) درخواست نمود به گونه ای مردم را آرام نموده آنها را از

ص: 62

خود براند، و بالاخره پس از مذاکرات زیاد، عثمان از مردم سه روز مهلت خواست تا به خواسته های آنان عمل نماید. آنان متفرق شدند ولی عثمان در این هنگام در تدارک جنگ با آنان برآمد. سه روز مقرّر گذشت و هیچ تغییر و اصلاحی صورت نگرفت.

قرار گذاشت حاکم مصر را که مصریان از او شکایت داشتند عزل نموده و محمد بن ابی بکر را جایگزین او کند ولی قبل از این که محمّد بن ابی بکر و همراهان او به مصر برسند و او از سوی خلیفه متصدّی امور گردد در بین راه قاصدی را سوار بر شتر عثمان یافتند و به او بدگمان شدند، او را تفتیش نموده نامه ای از ناحیۀ عثمان به والی مصر با خود داشت که در آن بر قتل محمّد بن ابی بکر و باقی ماندن والی سابق بر مسند خویش تأکید و ترغیب شده بود. آنان به مدینه بازگشتند و عثمان از اصل نامه اظهار بی اطلاعی نمود و گفت: آن شتر را از من ربوده اند، و نامه را جعل کرده اند؛ و به مردم گفت: اگر بنا باشد هر کس را شما خواستید بگمارم یا عزل کنم

پس من چه کاره ام، این حکومت شما می شود نه حکومت من؛ به او گفتند: باید به خواست ما عمل نمایی و به اصلاح امور بپردازی و یا کنار روی و یا کشته می شوی، او گفت: من هرگز جامۀ خلافت را که خداوند به من پوشانده است از خود نمی کنم. بالاخره این نامه و امثال آن یا واقعا از ناحیۀ خود عثمان بود و یا آنچنان حکومت او افسارگسیخته بود که این کارها به نام او انجام می شد.

مردم چهل شبانه روز او را محاصره کردند و سرانجام پس از هیاهو و اعتراض مردم که اطراف منزل عثمان را محاصره کرده بودند یکی از سپاهیان عثمان از بالای خانۀ او تیراندازی کرد و یک نفر از اعتراض کنندگان را کشت. مردم معترض از عثمان خواستند قاتل را به آنان تحویل دهد و او استنکاف و اظهار بی اطلاعی از قاتل نمود و درگیری و زد و خورد پدید آمد، و در این بین عدّه ای به خانۀ عثمان هجوم آورده و او را کشتند.

این بود اجمالی از مطالبی که مورّخین بزرگ همچون طبری، واقدی، بلاذری و دیگران به آنها اشاره کرده اند، هر چند همۀ جزئیات وقایع و ابعاد شخصیتی و روحی اشخاص را نمی توان از تاریخ به دست آورد.

ص: 63

پس به طور اجمال این امور نسبت به عثمان قابل انکار نیست:

1- عثمان ویژگیهای لازم را برای رهبری جامعۀ اسلامی از قبیل علم، تعهّد، کاردانی، شجاعت، اراده و درایت نداشت.

2- او به شیوۀ پیامبر اکرم (ص) در امر حکومت که اهمیّت دادن به مردم و نظریات آنان و مشاوره با نخبگان جامعه در امور مهم سیاسی،

اقتصادی و نظامی از پایه های اساسی آن بود، پای بند نبود.

3- اموال عمومی را غیر عادلانه و بیشتر بین نزدیکان خود تقسیم می نمود.

4- افراد نالایق و فاسدی را که در زمان پیامبر (ص) مورد طرد واقع شده و منزوی بودند بر مسند امور مهم نشانید.

5- صحابیان محبوب و مورد اعتماد پیامبر (ص) و مردم را به جهت نصایح خیرخواهانه و انتقاداتشان نسبت به عملکرد نادرست او مورد شکنجه و آزار قرار می داد.

6- او نه آمادۀ پذیرش اصلاح و تغییر در ساختار حکومت خود بود، و نه حاضر بود کنار رود.

و طبیعی است که با چنین شرایط خلافت و خلیفه هر دو در معرض خطر و شورش عمومی قرار می گرفت.

[خطبۀ شقشقیّه و خلیفه دوم]

(سؤال 1065) در خطبۀ 219 نهج البلاغۀ فیض الاسلام، حضرت علی (ع) جملاتی در تمجید و تعریف از خلیفۀ دوم ایراد فرموده اند که با آنچه در خطبۀ 3 از خلیفۀ دوم به شدت مذمّت نموده اند منافات دارد. مرحوم فیض الاسلام برای رفع منافات بین این دو خطبه گفته اند: «تمجید حضرت از خلیفۀ دوم از راه توریه بوده ولی باطنا از او توبیخ نموده اند»، اما این جواب قانع کننده نیست؛ حضرتعالی چگونه این تناقض را پاسخ می دهید؟

جواب: در خطبۀ 3 یعنی شقشقیّه روی سخن حضرت امیر (ع) به جریان سقیفه و خلیفه تراشی و اصل انحراف مسیر امامت از آنچه پیامبر (ص) تعیین نموده، و نیز سوء استفاده هایی که از دین و مقدسات آن به عمل آمد، می باشد و حضرت از این که دین ابزار قدرت و ملعبۀ سیاست مداران قرار گرفت شکایت می کنند، و دلایل

ص: 64

شایستگی خود را برای احراز مقام امامت و ناشایستگی

خلفای سه گانه را اجمالا متذکر می شوند؛ ولی در خطبۀ 219 که خطبۀ 228 نهج البلاغۀ عبده می باشد؛

اولا- قطعی نیست که منظور حضرت، خلیفۀ دوم باشد؛ بعضی مورّخین احتمال داده اند که اشارۀ حضرت به بعضی از اصحاب خود بوده باشد.

ثانیا- بر فرض که منظور حضرت، خلیفۀ دوم باشد باید گفت هدف حضرت به طور غیر مستقیم مقایسۀ شیوۀ خلافت عمر با عثمان می باشد، و این جهت را که ظواهر شرع و سنّت پیامبر (ص) و حساسیت نسبت به اجرای احکام شریف تا حدودی در زمان عمر مورد توجه و عمل قرار می گرفت مورد توجه قرار می دهند و می خواهند غیر مستقیم مردم را به خلافهای مکرّر و عمدی که در زمان عثمان انجام می شد متوجه سازند؛ در عین حال در ذیل همین خطبه به دستاوردهای منفی خلافت عمر نیز اشاره کرده و می فرمایند: «رحل و ترکهم فی طرق متشعّبه، لا یهتدی فیها الضالّ و لا یستیقن المهتدی.» (عمر از دنیا رفت در حالی که مردم را در راه ها و خط مشی های گوناگون رها کرد؛ به گونه ای که شخص گمراه هدایت نمی شد، و شخص هدایت شده به آگاهی لازم نمی رسید.)

و شواهد تاریخی نیز مؤید همین معناست که دورۀ خلافت شیخین با عثمان بسیار تفاوت داشت و عثمان پایه گذار حکومت فامیلی و قومی و بسیاری از بدعت ها و کجی های فکری و سیاسی با حمایت از افرادی همچون مروان و همفکران او بود.

بنابراین دو خطبۀ فوق الذکر در راستای دو جهت و دو هدف ایراد شده اند و تهافتی بین آن دو وجود ندارد.

[قرائت های مختلف و متنوّع از دین]

(سؤال 1066) آیا در اسلام قرائت های مختلف و متنوّع از دین وجود دارد یا خیر؟ به چه

دلیلی؟

جواب: قرائت های مختلف از دین به معنای فهم ها و درک های مختلف است؛ بدیهی است فهم و درک هر انسانی نمی تواند از تمام جهات مانند افراد دیگر باشد؛ زیرا ساختار خلقت هر فرد و نیز یافته های ذهنی و فکری او با فرد دیگر تفاوت دارد.

ولی حقّ واقعی یکی بیش نیست.

ص: 65

مسائل بلوغ و تکلیف

(سؤال 1067) آیا در قرآن آیه ای هست که سنّ تکلیف دختر را مشخصا نه سال تعیین کرده باشد؟

جواب: در قرآن کریم چنین آیه ای وجود ندارد، ولی بلوغ علائمی دارد که بر حسب برخی از روایات معتبر، یکی از علائم تمام شدن نه سال قمری برای دختران می باشد.

(سؤال 1068) قید سنّی «9 سال» برای بلوغ دختران، خصوصا در این زمان که آنها در این سن جثّه های کوچک دارند بسیار مشکل است؛ مخصوصا برای ادای فریضۀ روزه؛ چنانکه علم پزشکی ثابت کرده که زیان جسمی که در این سنّ به کودک وارد می شود، چه بسا تا آخر عمر قابل جبران نباشد. با توجه به این که پسران بالطبع جسم قوی تری دارند، آیا تفاوت شش سال در بلوغ پسر و دختر ناعادلانه به نظر نمی رسد؟

جواب: منطقه ها و اقلیمها و شرایط زندگی اشخاص متفاوت است و بسیاری از دخترها در 9 سالگی احساس جنسی دارند و قهرا مکلّف می باشند؛ و اگر نسبت به انجام بعضی اعمال قدرت نداشته باشند یا این که مستلزم عسر و حرج باشد، از جهت عدم قدرت یا حرجی بودن آن، در آن موارد تکلیف ساقط می شود؛ همان گونه که نفوذ و اعتبار عقود و ایقاعات آنها و نیز تسلّط آنها بر اموال خود علاوه بر بلوغ مشروط به رشد عقلی

آنها نیز می باشد.

(سؤال 1069) پسری که فکر می کرده «بلوغ» فقط از سن پانزده سالگی است و از این سن هم اعمال خود را به جا آورده است و حال آن که مثلا در سیزده سالگی یکی دیگر از علامتهای بلوغ در او وجود داشته، تکلیف روزه و نمازهای او چیست؟ آیا قضا و کفاره دارد یا نه؟

ص: 66

جواب:: قضای آنها واجب است و اگر در یاد گرفتن علامات بلوغ کوتاهی کرده، بنابر احتیاط کفارۀ روزه ها را هم بدهکارست؛ ولی اگر طبعا قاصر بوده و تقصیری در بین نبوده، کفاره واجب نیست.

(سؤال 1070) آیا ممکن است پسری ده ساله در شرایط آب و هوایی ایران بالغ شود؟

جواب: بله ممکن است و اتفاق هم افتاده است.

(سؤال 1071) آیا تغییر جنسیت که قهرا موجب تغییر در تکلیف می شود جایز است یا نه؟

جواب: اگر معالجۀ انسان متوقف بر آن باشد اشکال ندارد.

(سؤال 1072) نوجوانی که هنوز رشد طبیعی به حدّ بلوغ را پیدا نکرده، اگر نعوذ باللّه با استمناء منی از او خارج شود، آیا بالغ می شود یا نه؟

جواب: خروج منی یکی از علائم بلوغ است. و در فرض سؤال مکلف به تمام احکام می شود.

(سؤال 1073) نظر شما دربارۀ ازدواج دختران نه ساله که مجلس تصویب کرد چیست؟

جواب: بنابر مشهور نزد فقهای شیعه سنّ بلوغ دختر تمام شدن نه سال قمری است، و بر این امر اخبار معتبرۀ وارده از اهل بیت (ع) دلالت دارد. و بر حسب تاریخ معتبر ازدواج رسول خدا (ص) با عایشه و ازدواج حضرت امیر (ع) با حضرت زهرا (س) چنین بوده است. و نوعا رشد و تمایل جنسی در دختران

پیش از پسران پدید می آید.

و در عربستان نوعا دختران در نه سالگی دارای رشد جسمی و روحی بودند، و در غیر مناطق گرمسیر نیز بسیار این امر مشاهده می شود، بویژه با وضع تمدن امروز و زمینۀ رشد فکری در جوامع بشری معاصر. ولی اگر فرضا دختر دارای رشد و تشخیص نبوده و ازدواج به مصلحت او نباشد جایز نیست، و لازم است از آن جلوگیری شود.

برای تفصیل مسأله می توان به کتاب «حجر» از کتاب جواهر مجلّد 26 صفحۀ 38 مراجعه نمود.

ص: 67

مسائل تقلید

(سؤال 1074) فلسفۀ لزوم تقلید از یک مرجع چیست؟

جواب: ارتکازی انسانهاست که اگر کسی در یک رشته تخصص ندارد یا باید احتیاط کند، و یا به متخصص آن رشته مراجعه نماید. بیمار اگر خودش در علم پزشکی تخصص ندارد به پزشک متخصص مراجعه می کند، کسی که مجتهد نیست نیز یا باید احتیاط کند و یا به متخصص در فقه مراجعه نماید. البته این تخصّص انحصاری یک صنف نیست و هر کسی می تواند به آن دست یابد.

(سؤال 1075) حدّ و مرز اجتهاد چقدر است؟ و آیا مجتهد می تواند حرام خدا را حلال کند یا نجاست را پاک نماید؟

جواب: مجتهد کسی است که در اثر تخصّص خود در علوم اسلامی بتواند احکام الهی را از کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) و ائمۀ معصومین (ع) و عقل استنباط نماید؛ و او هیچ گاه مشرّع نیست تا بتواند حلال را حرام یا حرام را حلال نماید. آری ممکن است موضوع حکم متبدّل شود و طبعا حکم آن نیز متغیّر می شود؛ تشخیص موضوع نیز با عرف است. بنابراین اگر موضوعی که در گذشته

حکم خاصّی داشته است به تشخیص عرف مربوطه تبدیل به موضوع دیگری شد قهرا حکم آن نیز تغییر خواهد کرد. موارد آن در فقه در ابواب مختلف دیده می شود.

(سؤال 1076) جایگاه تقلید و محدودۀ مسائلی که مقلّد باید تقلید کند را بیان فرمایید.

جواب: در اصول دین تقلید صحیح نیست؛ و در هر عملی که انسان نتواند با تحصیل یقین وظیفۀ شرعی خود را تشخیص بدهد، باید از مرجع اعلم تقلید کند و یا به احتیاط عمل نماید.

ص: 68

(سؤال 1077) اگر مقلّد محققی پس از تحقیقات به این نتیجه برسد که دو یا چند مرجع در زمان واحد اعلم هستند و یا مرجعی را در یک سری مسائل و مرجع دیگری را در مسائل دیگر اعلم بداند چگونه باید عمل کند؟

جواب: در صورت احراز تساوی مخیّر است؛ و در صورت احراز اعلمیت یکی در بعضی مسائل و اعلمیت دیگری در مسائل دیگر، تبعیض در تقلید جایز بلکه لازم است.

(سؤال 1078) آیا کسانی که خود اهل نظر و استنباط نیستند می توانند از ظهور آیات و روایات استفاده کرده، حکم شرعی را به دست آورند؟

جواب: هر کس قوۀ استنباط نداشته باشد نمی تواند به ظواهر آیات و روایات عمل کند، بلکه باید تقلید نموده و یا طبق احتیاط عمل کند؛ بلی اگر در موردی یقین به حکم واقعی داشته باشد، یقین او حجت است و تا زمانی که یقین او باقی است باید طبق یقین خود عمل نماید؛ ولی به دست آوردن یقین در مسائل اختلافی برای غیر مجتهد نادر است.

(سؤال 1079) بعضی از مراجع فعلی تفکیک در تقلید در متلازمین مانند: نماز و

روزه را جایز نمی دانند؛ مثلا جایز نمی دانند که در مسألۀ نماز نسبت به «مقدمۀ شغل» از مجتهدی که آن را موجب کثرت سفر نمی داند تقلید نماید و نماز را شکسته بخواند، ولی نسبت به روزه اش از مجتهدی تقلید نماید که آن را موجب کثرت سفر می داند و روزه بگیرد؛ نظر حضرتعالی چیست؟

جواب: در مثال مذکور تفکیک در تقلید صحیح نیست.

(سؤال 1080) آیا در اصل مسألۀ «تقلید» هم باید تقلید کرد؟ اگر جواب منفی است، چرا همۀ رساله ها مشتمل بر مسائل تقلید می باشند؟

جواب: اصل مسألۀ تقلید یعنی «رجوع جاهل به عالم» فی الجمله وجدانی و قطعی است؛ و تقلید در قطعیّات که معنای آن «رجوع عالم به عالم» است معنا ندارد. ولی جزئیات تقلید و مسائل گوناگون آن از مصادیق رجوع جاهل به عالم است و جاهل به آنها باید از عالم تقلید کند.

ص: 69

(سؤال 1081) مراد از «محتاط» در مقابل مقلّد و مجتهد، چه کسی است؟ آیا یک طلبۀ فاضل می تواند موارد اختلاف فتاوا را به دست آورد و سپس به احتیاط عمل کند؟

یا این که باید «قریب الاجتهاد» باشد؟

جواب: موارد احتیاط مختلف است؛ بعضی موارد آن را افراد بی سواد هم تشخیص می دهند تا چه رسد به یک طلبۀ فاضل؛ مثلا نکشیدن سیگار را همه می فهمند که مطابق احتیاط است. ولی بعضی موارد احتیاط را ممکن است فقها هم نتوانند به آسانی تشخیص دهند تا چه رسد به افراد قریب الاجتهاد. و محتاطی که در مقابل مجتهد و مقلد است، کسی است که در مواردی می داند اگر چنین عمل کند مخالفت با حکم واقعی نکرده است، که در این موارد

عمل به احتیاط جایز است و اجتهاد و یا تقلید کردن واجب نیست؛ و در غیر این موارد، اجتهاد یا تقلید واجب است.

(سؤال 1082) مرجع تقلید در مسأله ای «احتیاط واجب» کرده و بر طبق قاعده می توان در این گونه مسائل به «فالأعلم» «1» مراجعه نمود؛ آیا می توان در پاره ای از مسائل به یکی و در مسائل دیگر به فرد دیگری مراجعه کرد؟ البته در صورتی که فالأعلم مشخص باشد.

جواب: در فرض سؤال در هر موردی که نخواهد به احتیاط عمل کند، باید به فالأعلم رجوع نماید و رجوع به غیر او جایز نیست؛ بلی اگر فالأعلم نیز در آن مسأله فتوا نداده و احتیاط کرده باشد، می تواند به کسی که بعد از او اعلم از دیگران است رجوع نماید.

(سؤال 1083) در فرض سؤال فوق اگر «فالأعلم» مشخص نباشد تکلیف چیست؟

جواب: اگر فالأعلم بین دو نفر یا بیشتر مردّد باشد، در صورت عدم اختلاف آنها در این مسأله رجوع به هر یک از آنان جایز است، و در صورت اختلاف آنها باید احتیاط کند تا فالأعلم مشخص شود.

(سؤال 1084) در صورت فوق الذکر اگر زمان حیات مجتهد اعلم، مجتهد فالأعلم از دنیا برود، آیا می توان در احتیاطات به او رجوع نمود؟


______________________________
(1)- «فالأعلم» به مجتهدی گفته می شود که از نظر علم و قدرت استنباط در رتبۀ بعد از مجتهد اعلم قرار دارد.

ص: 70

جواب:: رجوع به او صحیح نیست؛ بلکه باید یا به احتیاط عمل کند و یا به فالأعلم در بین زنده ها رجوع نماید؛ بلی اگر قبل از فوت به او رجوع کرده باشد، بقای بر تقلید او مانعی ندارد.

(سؤال 1085) این

جانب مقلّد حضرت امام خمینی (ره) بوده ام، آیا می توانم به تقلید ایشان باقی باشم؟ و بر فرض نتوانستن می خواهم از حضرتعالی تقلید کنم ولی با توجه به این که به نظر حضرتعالی نماز جمعه واجب است و من نمی توانم شرکت کنم چه کنم؟

و آیا با بودن مجتهد اعلم از غیر اعلم می توان تقلید نمود؟

جواب: باقی ماندن بر تقلید حضرت امام خمینی (ره) در مسائلی که عمل کرده اید یا این که برای عمل یاد گرفته و فراموش نکرده اید مانعی ندارد. و بنابر احتیاط واجب شرکت در نماز جمعه لازم است، مگر برای کسی که عذر موجه داشته باشد؛ و چون شرکت در نماز جمعه مبنی بر احتیاط است در صورتی که به فتوای مرجع تقلید سابق عمل کرده باشید می توانید بر تقلید خود باقی بوده و یا این که به مرجع تقلید زنده با رعایت «الأعلم فالأعلم» رجوع نمایید. و در مورد قسمت سوم سؤال با وجود مجتهد اعلم نمی توان از غیر اعلم تقلید نمود؛ مگر آن که به فتوای مجتهد اعلم دسترسی نباشد.

(سؤال 1086) راه تشخیص «فالأعلم» چیست؟

جواب: همان راه هایی که در توضیح المسائل برای تشخیص «اعلم» بیان شده دربارۀ تشخیص «فالأعلم» نیز جاری است.

(سؤال 1087) بنده مقلّد شما می باشم و قبلا هم مقلّد کسی نبوده ام، آیا می توانم نسبت به نماز جمعه به مرجع دیگری رجوع کنم و در بقیۀ مسائل از شما تقلید نمایم؟

جواب: نظر به این که وجوب تعیینی نماز جمعه مبنی بر احتیاط است، رجوع به مرجع تقلید دیگر با رعایت «الأعلم فالأعلم» مانعی ندارد.

(سؤال 1088) کسی که بعد از فوت مرجعی به مرجع بعدی رجوع کرده، آیا بعد از فوت او

می تواند در بعضی مسائل که عمل کرده به فتوای مرجع سابق عمل نماید؟

جواب: بقای بر فتوای مرجع قبلی که فوت کرده در هر مسأله ای که عمل کرده و یا به قصد عمل یاد گرفته و فراموش نکرده، در صورتی که در آن مسأله به مرجع بعدی

ص: 71

رجوع نکرده باشد مانعی ندارد؛ بلکه اگر مرجع قبلی را اعلم بداند بنابر احتیاط واجب باید باقی بماند. و در غیر این فرض باقی ماندن جایز نیست.

(سؤال 1089) با توجه به این که حضرت امام خمینی (ره) جایز می دانستند که فردی در مسائل سیاسی- اجتماعی مقلّد یک مجتهد و در مسائل غیر اجتماعی مقلّد مجتهدی دیگر باشد، آیا جایز است که در مسائل غیر سیاسی نیز از دو مجتهد تقلید نمود؟ مثلا در باب عبادات از یک مجتهد و در باب معاملات از مجتهد دیگر تقلید کرد؟

جواب: تبعیض در تقلید در صورت تساوی دو مرجع تقلید یا بیشتر مانعی ندارد؛ ولی در صورت اعلم بودن یکی از آنها در مسائلی که با هم اختلاف نظر دارند، تقلید اعلم متعیّن است. و اگر مرجعی در بعضی ابواب فقه و مرجع دیگری در بعضی از ابواب دیگر فقه اعلم باشد، باید در هر باب از مرجع اعلم تقلید نمود.

(سؤال 1090) اگر انسان در اعلم بودن دو مجتهد شک کند، آیا سیّد بودن یکی از آنها باعث اولویّت او می باشد؟

جواب: در صورت احراز تساوی به منظور تجلیل از مقام سیادت مانعی ندارد؛ ولی در صورت علم اجمالی به اعلم بودن یکی از آنها، سیادت موجب تعیّن تقلید از او نیست.

(سؤال 1091) آیا آشنایی با مسائل روز

جامعه و امور سیاسی و اجتماعی برای مرجع تقلید لازم است؟

جواب: هر مقدار که استنباط احکام توقف بر آگاهی به مسائل روز دارد، همان مقدار آگاهی لازم است؛ و فتوای به هر حکمی منوط به معرفت داشتن به مسائلی است که در افتای به آن حکم لازم است.

(سؤال 1092) چنانچه انسان یقین کند عملی که انجام می دهد مطابق با فتوای یکی از مراجع محترمی است که جایز التقلید می باشند کفایت می کند؟ یا این که حتما باید فرد خاصی را به عنوان مرجع تقلید خود معیّن نماید؟

جواب: اگر عمل او مطابق با احتیاط باشد کفایت می کند؛ و همچنین اگر اعلم بین آنهاست و عمل بر حسب فتوای همۀ آنها صحیح باشد کافی است.

ص: 72

(سؤال 1093) اگر در مسأله ای مثل سپرده های بانکی که شبهۀ ربا دارد، کسی یقین یا اطمینان پیدا کند که مرجع تقلیدش که فتوا به جواز و حلال بودن داده خطا کرده است و مطمئن شود که لسان ادلّه نفی اینگونه سیستم اقتصادی است، آیا بازهم فتوای او برایش حجت است؟ و در صورت عدول به مرجعی که اینگونه معاملات را حرام می داند، تکلیف پولهایی که قبلا گرفته چیست؟

جواب: اگر یقین یا اطمینان به اشتباه مرجع تقلیدش داشته باشد، در آن مسأله نمی تواند از او تقلید کند؛ و اگر اطمینان به اشتباه او نداشته باشد، فتوای او برایش حجت است. و در صورت یقین یا اطمینان به اشتباه یا تقلید از کسی که آن را جایز نمی داند، در صورت امکان باید به صاحب مال برگرداند؛ و در صورت عدم امکان مجاز است آن را به افراد نیازمند صدقه بدهد.

(سؤال

1094) اگر انسان در مورد یا مواردی دسترسی به حکم و فتوای مجتهدی که از او تقلید می کند نداشته باشد، آیا می تواند تا زمانی که از حکم مجتهد خود آگاه می شود به فتاوا و احکامی که توسط مجتهدین دیگر صادر شده عمل کند یا خیر؟ و اگر آن مجتهدین نیز در قید حیات نباشند تکلیف چیست؟


________________________________________

نجف آبادی، حسین علی منتظری، رساله استفتاءات (منتظری)، 3 جلد، قم - ایران، اول، ه ق

رساله استفتاءات (منتظری)؛ ج 2، ص: 72

جواب: در فرض سؤال اگر امکان دارد، طبق احتیاط عمل کند؛ و اگر امکان ندارد از مرجع تقلید زندۀ دیگر که واجد شرایط است تقلید نماید.

(سؤال 1095) کسی که مقلّد یکی از مراجع مرحوم بوده و اکنون مقلّد حضرتعالی شده وجوهات خود را چگونه باید به مصرف برساند؟

جواب: باید طبق نظر مرجع تقلید فعلی به مصرف برساند.

(سؤال 1096) آیا فقیه می تواند در بعضی موارد- مثل مال مجهول المالک و یا مصرف سهمین- به مقلدین خود به طور کلی اجازه دهد؟

جواب: بستگی به نظر خودش دارد.

(سؤال 1097) چرا مراجع تقلید در بعضی از مسائل با هم اختلاف نظر دارند؟

آیا نمی توان این اختلاف را به حد اقل رساند؟

جواب: اجمالا مسائل فقهی گرچه کلیات آن روشن و واضح است، ولی جزئیات

ص: 73

آن دقیق تر و گسترده تر از علوم دیگر مانند پزشکی است؛ بلکه در علوم تخصصی دیگر مانند پزشکی نیز بسا عده ای از پزشکان با تشکیل هیأتی در برخی از مسائل نظریۀ خودشان را قاطعانه اظهار می کنند و در همان زمان یا زمان بعد، عدّۀ دیگری و گاهی خود آنها آن نظریه را تخطئه کرده و بر خلاف

آن اظهار نظر می کنند.

(سؤال 1098) آیا منظور از جملۀ «اشکال دارد» همان مضمون «احتیاط واجب» است؟

جواب: جمله های «اشکال دارد»، «مشکل است»، «محلّ اشکال است» و «محلّ تأمل است»، حکم «احتیاط واجب» را دارد که مقلّد باید یا طبق احتیاط عمل کند و یا به مرجع تقلید دیگر با رعایت «الأعلم فالأعلم» رجوع نماید.

(سؤال 1099) در رساله ها گاهی گفته می شود: «فلان عمل مستحب است» و گاهی گفته می شود: «احتیاط مستحب آن است ...» فرق این دو تعبیر را بیان فرمایید؟

جواب: در مواردی که استحباب ثابت باشد، بدون کلمۀ احتیاط گفته می شود:

«مستحب است»؛ و در مواردی که وجوب محتمل باشد ولی رعایت آن احتمال لازم نیست، تعبیر به «احتیاط مستحب» می شود که اگر انسان به امید ثواب آن عمل را انجام دهد ثواب می برد.

(سؤال 1100) آیا تبعیض در تقلید جایز است؟

جواب: اگر در مسائلی که مرجع اعلم است تقلید کنند اشکال ندارد. و اصولا چون مسائل فقهی گسترده شده و معمولا یک مرجع نمی تواند در تمام ابواب فقه اعلم باشد، قهرا در تقلید از اعلم راهی جز تبعیض در تقلید وجود ندارد.

(سؤال 1101) آیا حرمت یا حلیت موارد اختلافی بین فقها را می توان خلاف شرع دانست، و یا تنها موارد اتفاقی حکم شرع تلقی می شود؟

جواب: در تمام موارد حکم شرع در واقع یکی بیش نیست، منتهی الامر اجتهاد فقها گاهی مطابق با واقع است و گاهی نیست. و در مواردی که اختلاف نظر بین فقها وجود دارد، نظر مجتهد اعلم جامع الشرائط حجت می باشد؛ و در موارد مخالف واقع مکلّف معذور است.

ص: 74

(سؤال 1102) در احکام اجتماعی و قضایی آیا نگاه پسین،

یعنی توجه به آثار آنها در اجتماع می تواند ملاک صحت و سقم آنها در جوامع و زمانهای مختلف باشد؟

جواب: احکام شرع ناشی از مصالح و مفاسد واقعی می باشد. منتهی الامر عقل و کاوش بشری به بعضی از مصالح و مفاسد احکام می تواند پی ببرد، نظیر اکثر احکام اجتماعی و غیر عبادی، و به بعضی نمی تواند پی ببرد نظیر بسیاری از خصوصیات عبادات و نیز بعضی از امور غیر عبادی.

در آن بخشی که انسان می تواند به مصالح احکام پی ببرد، چنانچه اهل نظر و مطلع بر موازین و قواعد دینی باشد و یقین به ملاک واقعی حکمی نماید، یقین او می تواند برای صحت و سقم آن حکم ملاک باشد. و در این فرض چنانچه مصالح مورد نظر مترتب بر عمل به احکام مربوطه نشود، کشف می شود که در عمل به احکام نقصی وجود داشته است نه در خود احکام.

(سؤال 1103) در موقع تحقیق دربارۀ اعلم، وظیفه احتیاط است یا تخییر بین اطراف؟

جواب: اگر تشخیص اعلم بزودی میسّر باشد وظیفه احتیاط است؛ ولی اگر بزودی میسّر نباشد از مظنون الاعلمیّه باید تقلید بکنند؛ و اگر مظنون هم نباشد تقلید از هر یک از محتمل الاعلمیّه ها اشکال ندارد هر چند عمل به احتیاط بهتر است.

(سؤال 1104) مستدعی است مسائل ذیل را جواب فرمایید:

1- با توجه به پیچیده و گسترده شدن مسائل فقهی در زمان حاضر و این که معنای اعلمیت مرجع تقلید امکان بیشتر فهم او نسبت به حکم شرعی است، و با توجه به این که نظر شورایی متشکل از فقها و مجتهدین طراز اول هر زمان به واقع و حقیقت نزدیکتر است تا نظر یک نفر

هر چند اعلم باشد، با این حال آیا تقلید از چنین شورایی که مسائل فقهی را کاملا تبادل نظر می کنند جایز است یا نه؟

2- و آیا آیۀ شریفۀ: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ «1» شامل موضوع افتاء می باشد؟

3- مبنای حضرتعالی در بحث تقلید کتاب «ولایه الفقیه» سیرۀ عقلاست که در


______________________________
(1)- سورۀ شوری (42): آیۀ 38.

ص: 75

هر امری به متخصص آن رجوع می کنند و شارع مقدس این سیره را امضا فرموده است، و فرموده اید: «عقلا در کارهایشان تعبّد نیست، بلکه ملاک حصول اطمینان می باشد.» با این مبنا اگر مقلّدی که اهل فضل و تحقیق است ولی هنوز به حدّ اجتهاد نرسیده است به خاطر تحقیق در اطراف یک موضوع فقهی نتوانست به فتوای مرجع خود مطمئن شود که واقعا حکم خداوند است تکلیفش چیست؟

جواب: 1- اگر سطح علمی و فقهی اعضای شورا به هم نزدیک باشد و مجتهد اعلمی در خارج آن نباشد که در سطح بسیار بالایی باشد، تقلید از شورای ذکر شده اگر آزاد و مستقل باشد اشکال ندارد؛ مگر این که تعارض نظر شورا با نظر فرد اعلم موجب سلب اطمینان نسبت به موافقت نظر اعلم با واقع گردد، که در این فرض در صورت تساوی و عدم ترجیح، مقلّد بین عمل به نظر هر کدام مخیّر است.

2- ظاهرا آیۀ شریفه شامل افتاء نیز می شود، زیرا افتاء از شئون والی امر واجد شرایط است. و مقصود از «امر» در قرآن و روایات در این گونه موارد همان امور عمومی و اجتماعی است.

3- مبنای تقلید به نظر این جانب همان است که در سؤال آمده است؛ ولی این که هر

کس چند کلمه ای خواند یا شنید بتواند در فتاوای مجتهد قطعی و اعلم تشکیک بکند صحیح نیست. بلی فرض سؤال در مورد کسی است که واقعا به قواعد فقهی و مبانی فتوای مجتهد آشنا و نیز اهل تشخیص باشد؛ و وظیفۀ چنین کسی در فرض ذکر شده مراجعه به فتوای مجتهد دیگری است که به فتوای او اطمینان پیدا کرده باشد، یا عمل به احتیاط نماید.

(سؤال 1105) آیا وکیلی که از مراجع تقلید نمایندگی دارد می تواند سهم سادات را به فقیر غیر سیّد بدهد یا خیر؟

جواب: تابع نحوۀ وکالت است.

(سؤال 1106) حدود اجتهاد سیاسی چیست؟

جواب: تعبیر به «اجتهاد سیاسی» متعارف و معمول نیست؛ ولی یک فقیه و مرجع دینی باید از حوادث و مشکلات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زمان خود در حدّ

ص: 76

قدرت اطلاع داشته باشد تا بتواند احکام کلّی آنها را- در مسائلی که مرتبط با آنها می باشد- متناسب با زمان از قرآن و سنّت استنباط نموده و حق را از باطل جدا نماید.

در اصول کافی از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند: «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللّوابس.» «1» (کسی که به زمان خود آگاه باشد، حوادث زمان او را غافلگیر نمی کند.)

و خلاصۀ کلام این که بدون شناخت مسائل و امور سیاسی هر زمان، نمی توان در مسائل مربوط به آنها اظهار نظر فقهی کرد؛ زیرا اظهار نظر در هر موضوعی بدون شناخت موضوع و حدود آن صحیح نیست.

(سؤال 1107) یکی از مسائل مهم مربوط به زنان طلبه، «مرجعیت زنان» است و این که آیا زنان مجتهد می توانند برای دیگر زنان یا عموم زنان و مردان مرجع

تقلید باشند؟

در صورت امکان به این پرسش پاسخ فرمایید.

جواب: تفصیل در نامه نمی گنجد، ولی به طور اجمال: با جدا کردن مسألۀ افتاء و تقلید از دو منصب ولایت و قضاوت و توجه به خصوص مسألۀ افتاء و تقلید، اگر دلیل بر جواز تقلید از مجتهد، اخبار مأثوره از ائمه (ع) باشد ممکن است ادّعا شود اخبار مأثوره از مجتهد زن منصرف است و شک در حجّیت ملازم با عدم حجّیت است. ولی ظاهرا عمده دلیل بر مسألۀ تقلید بناء و سیرۀ عقلای جهان است بر مراجعۀ جاهل در هر رشته و فنّ به متخصّص و اهل خبرۀ آن فنّ؛ همان گونه که در علم پزشکی و سایر علوم و صنایع تخصّصی انجام می شود، بدین گونه که جاهل به متخصّص و کارشناس مراجعه می کند با وثوق و اطمینان به تشخیص او عمل می کند. بر این اساس نزد عقلای جهان مرد و زن تفاوت ندارند؛ زیرا ملاک، تخصّص و اعلمیت اوست در آن رشته.

(سؤال 1108) اگر بپذیریم که جمیع مجتهدین جامع الشرائط افرادی عالم و پاک هستند و استنباطهای خود از احکام دین را بر اساس یک عمر مطالعه و تحقیق و نه بر اساس هوای نفس در قالب فتاوای خود ارائه می کنند و علی القاعده هیچ حکمی از مراجع تقلید نباید بر خلاف اسلام باشد که بدین ترتیب مقلدین دو مرجعی که نسبت به یک موضوع


______________________________
(1)- کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 27.

ص: 77

نظر متفاوتی دارند با اجرای دو حکم متفاوت هیچ گناهی مرتکب نمی شوند، آیا در امر تقلید می توان با مقایسه میان فتاوای مختلف نسبت به یک موضوع آن فتوایی را

که به سهولت اسلامی نزدیک تر و همچنین هماهنگ تر با شرایط زندگی فرد در محیط خاص خود است انتخاب و بر اساس آن عمل نمود؟

جواب: فتوای مجتهدین بر اساس استنباط از کتاب و سنّت و اجماع فقهای اعصار و حکم عقل است؛ و هر چند هر مجتهدی در هر مسأله ای دقت خویش را اعمال می کند ولی ممکن است خطا کند که در این صورت به واقع نرسیده است ولی نزد خدا معذور است، مانند دو پزشک متخصّص که ممکن است با همۀ دقتی که اعمال می کنند نظرشان در یک مورد متفاوت باشد و طبعا یکی از آنها قطعا اشتباه و خطاست.

در موارد اختلاف در یک مسأله بنای عقلا بر پیروی از اعلم و متخصص تر آنها است.

اگر دو مجتهد در علم و دانش مساوی باشند شما می توانید برخی از مسائل را از یک کدام و برخی را از دیگری تقلید نمایید، ولی اگر یکی از این دو اعلم و داناتر باشد در مسائل اختلافی باید از اعلم تقلید کرد. ضمنا دو فرعی که با هم متلازم باشند تفکیک در تقلید نسبت به آنها جایز نیست. از باب مثال نماز و روزۀ مسافر در حکم متلازمند. اگر در موردی یک مجتهد فتوا به تمام می دهد و مجتهد دیگر فتوا به قصر، جایز نیست نماز را به فتوای یکی و روزه را به فتوای دیگری عمل نمود. و اگر از باب تصادف شما نسبت به فتوای مجتهدی وثوق به خطای او پیدا کردید در این صورت تقلید از او در این مسأله جایز نیست، و طبعا بجا است احتیاط کنید و یا از دیگری تقلید نمایید.

رساله استفتاءات (منتظری)، ج 2،

ص: 78

مسائل طهارت و نجاست

(سؤال 1109) آب قلیلی که بعد از برطرف شدن عین نجاست برای آب کشیدن روی چیز نجس می ریزند و از آن جدا می شود، آیا پاک است یا نجس؟

جواب: اگر از جایی که هنوز پاک نشده ترشح کند، باید اجتناب شود.

(سؤال 1110) آیا به واسطۀ راه رفتن روی موزاییک یا سیمان، کف کفش پاک می شود؟

جواب: ظاهرا پاک می شود.

(سؤال 1111) آیا راه پاک نمودن فرش و موکت فقط شستن با آب است؟

جواب: بعد از زایل شدن عین نجاست اگر به قدری آب بریزند که به تمام جاهای نجس شده برسد، به نحوی که صدق شستن کند و آب آن را با چیزی مثل پارچه ای بگیرند و احتیاطا دوباره آب بریزند و آب آن را با پارچۀ پاک بگیرند پاک می شود و اگر بعد از زوال عین نجاست آب شلنگ متصل به کر بر همۀ آن محل مسلّط شود نیز پاک می گردد.

(سؤال 1112) در توضیح المسائل نوشته اید: «کسی که وکیل شده لباس انسان را آب بکشد و متهم نباشد، اگر بگوید آب کشیدم آن لباس پاک است.» مراد از متهم نبودن چیست؟ و آیا قول صاحبان لباسشویی های عمومی هم مورد قبول است؟

جواب: منظور این است که مشهور به بی مبالاتی و دروغگویی نباشد. و قول صاحبان لباسشویی های عمومی هم اگر متهم نباشند مورد قبول است.

(سؤال 1113) هنگام غسل دادن میّت با آب سدر و کافور، قطراتی از آب غسل به اطراف ترشح می کند؛ آیا این قطره ها پاک است؟

جواب: نجس است؛ و پاک شدن جایی که قطره ای اصابت کرده بعد از تمام شدن غسل با آب خالص به حکم تبعیت معلوم نیست.

ص: 79

(سؤال 1114) در رابطه با ظروف و لباسشویی های عمومی در هتلها و جاهای دیگر با توجه به این که در هر منطقه و محلّه افرادی هستند که طهارت اسلامی را رعایت نمی کنند، آیا لباسها و ظروفی که در این لباسشویی ها و ظرف شویی ها شسته می شوند پاک هستند یا خیر؟

جواب: اگر مسلمانی که تطهیر آن را به عهده گرفته بگوید تطهیر کرده ام، در صورت احتمال صدق، قول او پذیرفته می شود.

(سؤال 1115) دندان پر شده اگر نجس شود، آیا حکم باطن را دارد که با زوال عین نجاست پاک می شود یا حکم دندان مصنوعی را دارد که باید تطهیر شود؟

جواب: احتیاط در تطهیر آن است.

(سؤال 1116) «ژلاتین» ماده ای است که پس از تأثیر اسید و برخی مواد شیمیایی از استخوان و پوست گاو و خوک استخراج می گردد و در صنایع غذایی، دارویی، فیلم سازی و غیره به کار می رود، حال سؤال این است که:

1- آیا می توان آن را نوعی استحاله دانست؟

2- با توجه به این که فعلا این ماده از کشورهای خارجی و عمدتا غربی تأمین می شود، آیا مصرف آن جایز است؟

جواب: 1- در صورت شک در استحاله، محکوم به عدم استحاله می باشد.

2- هر کس شک داشته باشد که مورد مصرف، دارای مواد مذکور هست یا خیر، برای او اشکال ندارد؛ و هر کس یقین داشته باشد با فرض شک در استحاله نمی تواند مصرف کند.

(سؤال 1117) مقصود از «استحاله» که یکی از مطهّرات است، استحالۀ طبیعی است یا شامل استحالۀ شیمیایی با دستگاه های جدید نیز می شود؟ بنابراین اگر مواد نجس مانند شراب یا استخوان و پوست و گوشت نجس استحالۀ شیمیایی شود به نحوی که بکلّی عنوان و اسم

آن تغییر نماید، آیا پاک و خوردن آن جایز است یا نه؟

جواب: «استحاله» تغییر ماهیت است، اگر چه به وسیلۀ عملیات شیمیایی باشد؛ ولی مجرد تغییر آثار، استحاله نیست.

ص: 80

(سؤال 1118) آیا الکل صنعتی که در ادکلن و عطر و بعضی از رنگها و داروها و امثال آن به کار می رود پاک است؟

جواب: اگر کسی بداند که مست کننده است یا از مایعی که ذاتا مست کننده است گرفته شده یا این که متنجس شده است باید اجتناب نماید؛ و هر کس شک داشته باشد، برای او اشکال ندارد.

(سؤال 1119) ملاک الکلهای مصنوعی که پاک است چه می باشد؟ آیا ملاک این است که از عنصر جامد گرفته شده باشد؟ و اگر از ترکیب دو عنصر که یکی جامد و دیگری مایع است و هر کدام به تنهایی مست کننده نیست الکلی به دست آید پاک خواهد بود؟

جواب: اگر خودش مست کننده نباشد و از مایعی که ذاتا مست کننده است گرفته نشده باشد و یا متنجس نشده باشد پاک است؛ و در صورت شک نیز محکوم به طهارت است.

(سؤال 1120) اگر از نفت که عنصر روان و مایع است الکل به دست آید پاک است یا نه؟

جواب: اگر مست کننده نباشد پاک است.

(سؤال 1121) آیا الکلی که جهت ضد عفونی بعد از تزریقات به کار برده می شود نجس است؟

جواب: اگر معلوم نباشد که از چیز مست کننده و روان درست شده و معلوم نباشد که به واسطۀ ملاقات با نجاست نجس شده است، محکوم به طهارت می باشد؛ و اگر یکی از آن دو فرض معلوم باشد، محکوم به نجاست است.

(سؤال 1122) اگر شراب سرکه شد- چه به

خودی خود و یا با تحول شیمیایی و مصنوعی- ولی همچنان مقدار ناچیزی مثلا پنج درصد اثر مست کنندگی در آن باقی باشد، آیا پاک و نوشیدن آن جایز می باشد؟

جواب: اگر مست کننده است از آن اجتناب شود.

(سؤال 1123) دربارۀ نجاست اهل کتاب در رسالۀ حضرتعالی آمده است که چنانچه آنان از شراب و خوک اجتناب کنند نجس نمی باشند؛ منظور از اجتناب چیست؟ آنها که

ص: 81

شراب و خوک را مباح می دانند. آیا منظور آن است که در جایی که شراب و گوشت خوک مصرف می شود و ظن به نجاست هست، باید از آنان اجتناب شود، یا این که مراد چیز دیگری است؟

جواب: بیان شراب و گوشت خوک از باب مثال است، و منظور این است که اگر آنها به واسطۀ ملاقات با نجاست نجس نشده باشند ذاتا نجس نیستند؛ و اگر به واسطۀ ملاقات با نجاست نجس شده باشند با تطهیر پاک می شوند.

(سؤال 1124) پدر و مادری که هر دو کافرند ولی بچه ای پنج ساله دارند که به مهد کودک مسلمانان می رود و چون تحت تربیت مسلمانهاست در سن پنج سالگی وضو و نماز را یاد گرفته و گاهی اوقات نماز می خواند، آیا می توان با بچه معاملۀ پاکی کرد و او را در حکم مسلمان دانست؟

جواب: بچۀ غیر ممیّز تابع پدر و مادر است؛ و چون طهارت اهل کتاب- در صورتی که به واسطۀ ملاقات با شراب و گوشت خوک و نجاسات دیگر نجس نشده باشند- بعید نیست، لذا در صورت اهل کتاب بودن پدر و مادر، طفل نیز محکوم به طهارت است؛ و اگر به چیزی مانند شراب نجس شده باشد

با تطهیر پاک می شود.

(سؤال 1125) آب حوضی که کر است اگر به لب حوض بپاشد که نجس است و سپس به انسان بپاشد آیا پاک است یا نه؟

جواب: اگر متصل به کر باشد پاک است؛ ولی آبی که از آب کر جدا شده باشد و به نجس یا متنجّس می رسد نجس می شود و به هر جایی هم بپاشد نجس می شود.

(سؤال 1126) در آب کشیدن بدن و لباس مورد اعتراض واقع می شوم وظیفه ام چیست؟

جواب: باید با این حالت مبارزه کنید، وگرنه روز به روز تشدید می شود و ممکن است به جای خطرناک یعنی وسواس برسد.

(سؤال 1127) اگر سوسک- زنده باشد یا مرده- در غذای جامد یا مایع دیده شد حکم آن چیست؟

جواب: مردۀ سوسک نجس نیست، بنابراین در صورتی که در مایع افتاده باشد حکم نجاست بر مایع مترتب نیست؛ ولی از نظر بهداشتی کاملا احتیاط بجا است.

ص: 82

(سؤال 1128) فاضلاب هایی که مسلّم النجاسه هستند بعد از این که توسط کارخانۀ کود شیمیایی تصفیه می شوند و در کانال های کشاورزی صاف و زلال می شوند، آیا پاک هستند یا نجس؟

جواب: محل اشکال است.

(سؤال 1129) اگر کف پا یا کفش انسان نجس باشد، آیا با راه رفتن روی برف یا زمین مرطوب پاک می شود یا خیر؟

جواب: برف و زمین مرطوب پاک کننده نجاست کف پا و کفش نیستند.

ص: 83

مسائل مربوط به میّت

(سؤال 1130) با توجه به جدا بودن کار مغز و قلب، آیا از بین رفتن امواج مغزی و کار آن دلیل بر مرگ است یا ملاک از بین رفتن امواج قلب و کار آن است؟ و چه زمانی احکام میّت مانند

ارث، وصیّت و عدّۀ وفات جاری می شود؟

جواب: تا زمانی که یقین به خروج روح از تمام اعضای بدن پیدا نشده، احکام میّت بر او جاری نمی شود؛ مگر غسل مسّ میّت که علاوه بر مرگ، بر سرد شدن تمام اعضای میّت توقف دارد.

(سؤال 1131) در صورتی که ضرورت داشته باشد علت مرگ یک شخص- به طور مثال برای تشخیص قاتل او- مشخص شود، آیا مجازیم جسد وی را در پزشکی قانونی تشریح نماییم؟ و اگر دفن شده، آیا مجاز به نبش قبر و بررسی جسد می باشیم؟

جواب: اگر حاکم شرع جامع الشرائط از جهت اهمیّت موضوع، لزوم تشریح را احراز کند و دستور تشریح بدهد اشکال ندارد؛ و در غیر این فرض جایز نیست و دیه هم دارد. و دیۀ آن- چه مرد باشد یا زن- دیۀ جنین کاملی است که روح در آن دمیده نشده باشد؛ پس اگر جنازه را سر ببرند یا کاری انجام دهند که اگر زنده بود موجب قتل او می شد باید یک دهم دیۀ کامله را بپردازند؛ و دیۀ بریدن اعضای او به نسبت دیۀ خود اوست. و باید دیه را برای خود میّت در وجوه خیریه مصرف کنند.

(سؤال 1132) میّتی که وصیت نکرده مرا در کجا دفن کنید، آیا ورثۀ او می توانند قبر را شکافته و جسد او را به مشهد مقدس ببرند؟

جواب: مشکل است.

(سؤال 1133) آیا می شود میّت را- به گونۀ مصریان قدیم- در دیوار دفن کرد، در صورتی که موجب هتک میّت نشود؟

جواب: مشکل است.

ص: 84

(سؤال 1134) آیا در نماز میّت که به جماعت می خوانند، عدالت امام شرط است؟

جواب: بلی شرط است.

(سؤال 1135) اگر

مولود دوقلو به گونه ای به هم چسبیده باشند که بعد از مرگ و هنگام دفن ممکن نباشد هر دو را رو به قبله نمود تکلیف چیست؟

جواب: اگر رو به قبله دفن کردن هر دو ممکن نباشد، باید به گونه ای دفن کنند که یکی از آنها رو به قبله باشد.

(سؤال 1136) در موردی که میّت را نمی توان غسل داد مگر به نحو جبیره ای، آیا باید غسل جبیره ای داد یا غسل ساقط است و باید تیمم داد؟ از بعضی مراجع سقوط غسل نقل می شود.

جواب: احوط جمع بین غسل جبیره و تیمم است.

(سؤال 1137) اگر پس از دفن میّت نسبت به لکّۀ مشکوکی که روی کفن مشاهده شده، شک و تردید باشد که خون بود یا خونابه یا زردابۀ خون، وظیفه چیست؟ اگر چند روز بعد از دفن باشد چطور؟ و اگر به همان حال تردید باقی باشد تا احتمال تلاشی بدن برود تکلیف چیست؟

جواب: مشکوک النّجاسه محکوم به طهارت است مگر این که مسبوق به نجاست باشد، که در این صورت تا وقت باقی است و نبش قبر توهین به میّت نباشد باید نبش قبر شود و کفن را تطهیر نمایند.

(سؤال 1138) در فرض سؤال قبل اگر یکی دیگر از فرزندان میّت یقین داشته باشد که خون بوده و از زخم بدن میّت ترشح بر کفن کرده، در فروض فوق الذکر وظیفۀ او چیست؟ وظیفۀ دیگر فرزندان چه؟

جواب: هر کس یقین داشته باشد باید به وظیفه عمل نماید.

(سؤال 1139) در مورد احکام دفن و کفن و نماز و وصیت، ملاک عمل فتوای مرجع تقلید میّت است یا مرجع تقلید وصیّ؟

جواب: ملاک فتوای مرجع تقلید وصیّ و ولیّ

میّت است، مگر این که میّت وصیّت کرده باشد که طبق فتوای خاصی عمل نمایند که در این صورت باید به وصیّت عمل نمایند.

ص: 85

(سؤال 1140) اگر در قبری هنوز استخوانهای میّت دیده می شود، آیا جایز است میّت دیگری را در آن دفن نمود؟

جواب: اگر قبر ملک میّت اول بوده دفن نمودن میّت دیگر در آن جایز نیست؛ ولی اگر مقبرۀ عمومی بوده که ملک اشخاص نمی باشد، هر چند نبش قبر حرام بوده و لکن بعد از نبش قبر با این که هنوز استخوانهای میّت اول در قبر می باشد، دفن کردن میّت دیگر اشکالی ندارد.

ص: 86

مسائل غسل و وضو

(سؤال 1141) یکی از راه های جلوگیری از آبستنی استفاده از ابزار درون رحمی است و این ابزار در بعضی از بانوان موجب خونریزی می شود؛ آیا این خونریزی رگل (حیض) محسوب می شود؟ و اگر بیش از مدت رگل طول بکشد، بقیۀ ایّام چه حکمی دارد؟ و آیا اصل این عمل جایز است؟

جواب: اگر خون زخم نباشد، احکام حیض و استحاضه که در رساله های عملیه مذکور است جاری می باشد؛ و عمل مذکور در صورتی که مستلزم عمل حرامی مانند نگاه یا لمس نامحرم و یا عقیم شدن نباشد اشکال ندارد.

(سؤال 1142) بانویی که مدت ده تا بیست روز عادت ماهانه اش عقب افتاده و نمی داند که حامله است، آیا می تواند از طریق آمپولهای مخصوص رگل (حیض) شود؟

جواب: اگر به منظور اسقاط حمل محتمل باشد حق ندارد؛ و اگر نیاز به معالجه داشته باشد و معالجه متوقف بر آن باشد اشکال ندارد.

(سؤال 1143) بعضی از بانوان در سفر حج برای پیشگیری از عادت

ماهانه قرص می خورند، گاهی با خوردن قرص بازهم عادت می شوند و به وسیلۀ آمپول از ادامۀ عادت جلوگیری می کنند؛ در این صورت آیا حکم طهارت از حیض را پیدا می کنند؟

و آیا می توانند وارد مسجد الحرام شده و نماز طواف را به جا آورند؟

جواب: با فرض پاک شدن، حکم غیر حائض را دارند.

(سؤال 1144) چنانچه زن و شوهر در اثر بازی و شوخی تحریک شوند، ولی چیزی از آنان خارج نشود- گرچه مرد احساس کند چیزی وارد مجرا شده- تکلیف آنها چیست؟

جواب: ملاعبۀ زن و شوهر با یکدیگر اشکال ندارد؛ و تا زمانی که منی از آنان خارج نشده تکلیفی ندارند.

ص: 87

(سؤال 1145) چنانچه در اثر بازی، مرد احساس کند چیزی وارد مجرا شده و برای این که بفهمد منی وارد مجرا شده است یا نه ادرار نماید، تکلیف او چیست؟

جواب: اگر نداند به همراه ادرار منی خارج شده یا نه و نشانه های خروج منی را که در رسالۀ توضیح المسائل بیان شده احساس نکرده باشد، غسل واجب نیست.

(سؤال 1146) بعضی از بانوان بر اثر ملاعبه به حدّ انزال می رسند و یقین می کنند که جنب شده اند ولی رطوبتی از آنها خارج نمی شود، تکلیف آنها چیست؟ و آیا اصلا خروج رطوبت در بانوان شرط جنابت است؟

جواب: در صورتی که منی خارج نشود با فرض عدم تحقق دخول، غسل واجب نمی شود.

(سؤال 1147) آیا وضو گرفتن و یا غسل جنابت قبل از رسیدن وقت نماز به قصد نماز درست است یا نه؟

جواب: ظاهرا درست است.

(سؤال 1148) دختری بالغ مدت یک ماه روزۀ ماه رمضان و نیز نمازهای واجب را انجام داده و پس از

یک ماه مادر دختر متوجه لکه هایی خون بر شلوار دختر می شود که پس از جستجو و تفحص دختر می گوید که این خون قبل از ماه رمضان دیده شده، تکلیف این دختر چیست؟

جواب: اگر یقین کند که خون استحاضۀ کثیره یا متوسطه بوده که باید غسل می کرده و نکرده نمازهایش را باید قضا کند؛ ولی روزه هایش اگر مقصّر در ندانستن مسأله نباشد قضا ندارد. همچنین است اگر یقین به حیض بودن پیدا کرد؛ جز این که قضای نماز روزهایی که یقینا حائض بوده است واجب نیست.

(سؤال 1149) شخصی متوجه وجوب غسل مسّ میّت نبوده و بر او چنین غسلی واجب شده و انجام نداده است، در این بین غسل مستحبی انجام داده و با آن نماز خوانده و روزه گرفته، آیا قضای آنها لازم است؟

جواب: کافی بودن غسل مستحبی از آن محل اشکال است و بنابر احتیاط واجب باید به نیّت غسل مسّ میّت غسل کند و نمازهایی که بعد از مسّ میّت خوانده قضا کند؛

ص: 88

بلی اگر بعد از مسّ میّت غسل جنابت کرده باشد کافی است و نمازهایی که بعد از غسل جنابت خوانده قضا ندارد؛ و در هر صورت روزه هایی که گرفته قضا ندارد.

(سؤال 1150) اگر وقت نماز تنگ باشد و باران ببارد و جایی برای وضو نبوده و تمام بدن تر باشد تکلیف چیست؟

جواب: در فرض سؤال احتیاط آن است که بین وضو و تیمم جمع نماید.

(سؤال 1151) کسی که دو دست او از بازو و بالای مرفق قطع شده، آیا حکم «فاقد الطهورین» «1» را دارد یا باید به هر نحو ممکن وضو بگیرد؟

جواب: حکم فاقد

الطهورین را ندارد و در وضو باید صورت خود را به هر کیفیتی که می تواند گرچه با فرو بردن در آب یا گرفتن زیر شیر آب بشوید؛ و بنابر احتیاط بازوها را بشوید و با آنها مسح بکشد. و همچنین در تیمم بنابر احتیاط بازوها را بر خاک و مانند آن بزند و بر پیشانی و پشت بازوها بکشد و به هر نحوی که می تواند نماز بخواند.

(سؤال 1152) در وضو شستن صورت و دستها در مرتبۀ اول واجب و در مرتبۀ دوم جایز است، اما مرتبۀ سوم که حرام است آیا علاوه بر حرمت تکلیفی، موجب بطلان وضو می شود؟

جواب: در دست چپ، مستلزم مسح با آب خارج است که در نتیجه وضو باطل می شود؛ و در خصوص صورت و دست راست هم اگر به قصد وضو بشوید، از جهت بدعت و تشریع مواجه با اشکال می شود.

(سؤال 1153) شستن بار سوم که در وضو حرام است، آیا مبطل وضو هم هست؟ پس اگر دست راست را سه دفعه و دست چپ را دو دفعه بشوید که در مسح اشکال پیدا نشود، وضو صحیح است یا نه؟

جواب: در فرض سؤال، وضو از جهت تشریع «2» اشکال دارد.


______________________________
(1)- «فاقد الطهورین» کسی است که برای وضو آب، و برای تیمم خاک و مانند آن را نداشته باشد.
(2)- «تشریع» یعنی چیزی را که خارج از شرع است جزو شرع بداند.

ص: 89

(سؤال 1154) زیر چروکهایی که در صورت و یا روی پلک چشم به واسطۀ پیری پدید آمده و یا زیر غبغب که زیر چانۀ بعضی افراد می باشد، آیا هنگام وضو و غسل لازم است شسته

شود یا نه؟

جواب: اگر چروکها و غبغب کم باشد به شکلی که باز و بسته می شود، عرفا حکم ظاهر بدن را دارد و باید شسته شود؛ و اگر به طور کلی به صورت بسته در آمده، شستن ظاهر آن کافی است.

(سؤال 1155) اگر در هنگام مسح، پا در مکان ثابتی قرار نگیرد و مقداری حرکت کند ولی به صورتی نباشد که کلا پا بیش از دست حرکت نماید، آیا وضو دچار مشکل می گردد؟

جواب: حرکت جزئی اشکال ندارد.

(سؤال 1156) مسح پای راست را کشیدم و جوراب را پوشیدم در نتیجه رطوبت دستم کم شد، آیا برای مسح پای چپ اشکالی دارد؟

جواب: اگر در کف دست شما رطوبت به مقداری که مسح با آن صحیح است باقی باشد اشکال ندارد.

(سؤال 1157) در انجام غسل و وضو بیش از حدّ معمول محتاط شده ام.

جواب: اشکال دارد و ممکن است به حدّ وسواس برسد.

(سؤال 1158) شخصی بدنش طبیعتا چرب است، وقتی حمام می رود و غسل می کند احساس می کند که آب روی بدن او نمی ماند. البته با زدن صابون به بدن کمی رفع می شود، ولی بعضی اوقات در اثر کمی وقت یا سردی آب (که صابون زدن فایده ندارد) با همان حال غسل می کند. همین مشکل در شستن سر نیز احساس می شود و آب جذب پوست نمی شود. حال آیا غسل او صحیح است یا باطل؟

جواب: چربی معمولی که در پوست بدن یا سر وجود دارد- و به جهت آن، آب روی پوست توقف نمی کند ولی پوست تر می شود- ضرر ندارد و برطرف کردن آن لازم نیست؛ بله اگر چربی به قدری زیاد باشد که مانع رسیدن آب به پوست بدن یا

سر باشد اشکال دارد.

ص: 90

(سؤال 1159) در دبیرستان خانمی در سخنرانی گفت: گاهی فکرهایی برای جوانها پیش می آید که موجب غسل می شود. من مقصود او را متوجه نشدم؛ آیا این مطالب صحیح است؟

جواب: یکی از محرّمات برای زن و مرد استمناء است؛ یعنی کاری بکنند که از آنان منی خارج شود. بعضی فکرهای شیطانی و تصور صحنه های تحریک آمیز ممکن است موجب خروج منی گردد. پس برای کسی که می داند اگر چنین افکار و تصوراتی را به خود راه دهد منی از او خارج می شود حرام است مرتکب شود. البته در زنها کمتر چنین اتفاقی می افتد و اگر رطوبتی هم در چنین مواقعی پیدا شود تا علامات منی را نداشته باشد حکم منی را ندارد.

(سؤال 1160) ترک نیّت در وضو و غسل یا قسمتی از آنها و یا عدم توجه، موجب بطلان و لزوم اعادۀ آنها خواهد بود یا خیر؟

جواب: همین که به قصد وضو یا غسل مشغول شستن دست و صورت یا بدن می شود کافی است؛ و توجه به نیّت در بین لازم نیست.

(سؤال 1161) جنابت بر اثر تخیّل و تصور و دیدن عکس یا فیلم، استمناء حرام محسوب می شود و موجب غسل خواهد شد یا خیر؟

جواب: بلی اگر می داند که به سبب تخیّل یا تصور یا دیدن فیلم انزال منی می شود استمناء است و نزول منی به هر جهت باشد موجب غسل می باشد.

(سؤال 1162) آیا رنگ خودکار و ماژیک و غیره برای وضو و غسل مانع حساب می شود؟ و اگر بعد از نماز متوجه شد حکمش چیست؟

جواب: هر رنگی اگر جسمیت نداشته باشد که مانع رسیدن آب به پوست

بدن گردد، و فقط عرفا رنگ باشد اشکالی ندارد.

(سؤال 1163) کسی که پنج روز اول از زمان عادت ماهانه را خون می بیند ولی خون در داخل می باشد و به بیرون نمی آید چه حکمی دارد؟ آیا باید حتما خون خارج شود تا حکم حیض جاری شود یا صرف وجود خون در داخل حکم حیض دارد؟

جواب: اگر بکلی خون هنوز خارج نشده حکم حیض را ندارد؛ ولی اگر خارج شده ولی دوام ندارد در حالی که باطن آلوده است حکم حیض دارد.

ص: 91

(سؤال 1164) شخصی مدتها به مجرد دیدن رطوبتی در لباس خود به خیال این که جنب شده غسل جنابت می کرده است و بدون وضو نماز می خوانده، اکنون متوجه شده که هر رطوبتی منی و موجب جنابت نیست، در عین حال نمی داند غسل هایی که به عنوان جنابت می کرده، همۀ آنها جنابت بوده یا بعضی از آنها. تکلیف او نسبت به نمازهایی که خوانده چیست؟

جواب: هر مقدار از نمازهایی را که یقین دارد جنب نبوده و بدون وضو خوانده، باید قضا نماید.

(سؤال 1165) این جانب در پادگانی خدمت می کنم، اگر هوا بسیار سرد باشد، آیا می شود برای نماز بر فرش حسینیّه تیمم کرد؟ و این که چون تمرینات سخت انجام می دهیم و لباسهایمان خونی یا احیانا نجس می شود و آب به شدّت سرد است اگر بگذاریم نجاست خشک شود، می شود با همان لباس نماز خواند؟

جواب: اگر می توانید برای وضو آب گرم تهیه کنید باید وضو بگیرید، و اگر نمی توانید و وضو با آب سرد میسّر نیست می توانید تیمم کنید. و تیمم را بر روی خاک یا سنگ یا شن پاک و تمیز

انجام دهید.

و لباس نجس را اگر می توانید بشویید یا برای نماز عوض کنید باید انجام دهید، و اگر میسّر نیست با همان لباس نجس نماز بخوانید.

(سؤال 1166) می خواستم بدانم علامت بیرون آمدن منی در زنها چیست؟

جواب: در مراحل اولیّۀ شهوت جنسی معمولا در عورت زن رطوبتی پدید می آید که آن منی نیست و پاک می باشد، ولی اگر هنگام هیجان شهوت رطوبتی خارج شد که با خروج آن، هیجان برطرف می شود آن رطوبت منی است، و با شک در خروج منی غسل واجب نیست.

(سؤال 1167) کسی سالها به نحوی غسل کرده است که بعدا معلوم شده غسلش باطل بوده است، ولی او در اثر سوء فهم مسأله، خیال می کرده غسلش صحیح بوده است؛ تکلیف نمازها و روزه هایش چیست؟

جواب: در فرض مزبور که فهمیده غسلش باطل بوده نمازهایش باطل است و باید

ص: 92

قضای آنها را به جا آورد؛ امّا روزه هایش صحیح است، زیرا از قبیل باقی ماندن عمدی بر جنابت نمی باشد.

(سؤال 1168) آیا رنگ کردن مو باعث باطل شدن وضو و غسل می شود؟ استفاده از ژل مو چطور؟

جواب: اگر جسم آن شسته شود و فقط رنگ آن باقی بماند مانند حنایی که به دستها می مالند مانعی ندارد.

(سؤال 1169) آیا استمناء در حال اضطرار که مرد یا زن از زنا بترسد جایز است یا نه؟

جواب: در هیچ حالی استمناء برای مرد یا زن جایز نیست، و ترس از زنا مجوّز شرعی برای جایز بودن استمناء نیست. راه ترک زنا اقدام به ازدواج است هر چند به شکل متعه و موقت.

(سؤال 1170) ترشحاتی که هنگام تحریک جنسی از مرد یا زن دفع می شود،

پاک است یا نجس؟

جواب: ترشحاتی که منی نباشد پاک است؛ و اگر شک در منی بودن باشد نیز محکوم به طهارت می باشد، و موجب غسل نخواهد شد.

(سؤال 1171) علامت منی چیست؟

جواب: علامت منی بودن رطوبت مشکوک سه چیز است: در حال شهوت و با جستن خارج گردد و به دنبال آن سستی حاصل شود.

(سؤال 1172) جنب از حرام می تواند با آب گرم غسل کند یا نه؟ نماز خواندن در لباس آلوده به عرق جنب از حرام چطور؟

جواب: بنابر احتیاط از عرق جنب از حرام باید پرهیز شود؛ بنابراین صحت غسل جنب از حرام- با وجود عرق- قبل از تطهیر بدن مشکل است. همچنین احتیاطا در لباس آلوده به آن نماز خوانده نشود.

(سؤال 1173) در مورد احکام زنها سؤالی داشتم. به غیر از موارد مربوط به خونها در چه موارد دیگری غسل بر زن واجب می شود؟ و این غسلها به چه نیّتی باید انجام شود؟

و در مواردی که مربوط به روابط زن و شوهر می باشد چه وقت غسل واجب می شود؟

ص: 93

جواب:: غیر از غسل حیض و استحاضه و نفاس، غسل جنابت نیز بر زن واجب می شود. و معمولا غسل جنابت بر زن وقتی واجب می شود که عمل جنسی با او انجام شود، چه از جلو و یا از عقب؛ بدین گونه که دخول واقع شود، هر چند منی خارج نشود.

و اگر فرضا زنی با خود یا با شوهر خود بازی کند و بدون دخول منی از او خارج شود نیز بر حسب آنچه از روایات استفاده می شود غسل بر او واجب می گردد، هر چند کمتر اتفاق می افتد.

و اگر زن و مرد

با هم بازی کردند بدون دخول و فقط از مرد منی خارج شد غسل بر مرد واجب می شود، ولی بر زن واجب نیست.

با تماسّ با بدن میّت پس از سرد شدن و قبل از غسل میّت نیز غسل بر مرد و زن واجب می گردد.

(سؤال 1174) در یک مصاحبۀ تلویزیونی از یکی از فقهای لبنان از علت این که ایشان استمناء را برای زنان جایز می داند سؤال شد و ایشان در پاسخ اظهار داشتند: علت صدور این فتوا این است که مقصود از روایاتی که دلالت بر حرمت استمناء دارد مردها هستند، زیرا ایشان از کارشناسان مربوطه و پزشکان متخصّص تحقیق نموده و آنان نظر داده اند که از زنان منی خارج نمی شود. نظر حضرتعالی چیست؟

جواب: این جانب بر چنین نظری از پزشکان متخصّص واقف نشده ام. از طرفی روایات زیادی دلالت دارد بر این که از زن همچون مرد منی خارج می شود و بر او غسل واجب خواهد شد، هر چند شوهر با او نزدیکی نکرده باشد. (وسائل، ج 1، باب 7 از ابواب جنابت). بلی در این رابطه روایات معارضی نیز وجود دارد که فقهای ما به آنها عمل ننموده و اعراض کرده، و یا توجیهاتی نموده اند، و از آن جمله این است که آنها را بر فرضی حمل کرده اند که منی زن از محل خود منتقل و در داخل فرج مستقر شده و به فضای بیرون نرسیده باشد.

و در گذشته زنی با خجالت و حیا از من سؤال نمود که او در دوران جوانی کرارا با خود بازی می نموده و با شهوت از او منی خارج می شده و سپس آرام می گرفت. البته

رساله استفتاءات (منتظری)،

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه