کشانده بودند و در سایه کوتاه دیوارها استراحت می کردند. همه جا داغِ داغ بود. شهر در کوره سوزان خورشید می سوخت و از خاک و ریگِ کفِ کوچه ها حرارت برمی خواست. مردم فقیر شهر با لباسهای کهنه و فرسوده و پای برهنه در رفت و آمد بودند; آنها کف پاهای لُختشان را که مانند چرم، سفت و سخت شده بود بر خاک و ریگ داغ می گذاشتند و به سوی خانه های کوچک خود می رفتند.
گرما و تشنگی، زنها را به طرف چاه زمزم کشیده بود. آنها با کوزه و مشک بر سر چاه ازدحام کرده بودند و چند جوان نیرومند با سطلهای بزرگ در ظرفهای آنها آب می ریختند. زنها به نوبت مشکها و کوزه های پر شده را به روی دست یا بر دوش می گرفتند و در حالی که در دل برای ابوطالب - رئیس مکّه - آرزوی خیر و برکت می کردند به سوی خانه هایشان می شتافتند.
ابوطالب مانند پدرش عبدالمطلب، نگهبان خانه کعبه و چاه زمزم بود. چاهی که یادگار حضرت ابراهیم (علیه السلام) بود و از هزاران سال پیش مانند چشمه ای زلال، آب خنک و گوارا از آن می جوشید و مردم مکّه را سیراب می کرد. او هم مانند پدرش عبدالمطلب در میان قبایل مکّه محبوبیّت زیادی