فقه و حقوق جلد21 صفحه 333

صفحه 333

نظر ابن خلدون

ابن خلدون که پایه گذار جامعه شناسی محسوب می شود، از کسانی است که روی عصبیت خیلی تکیه کرده است و شاید اصالت را برای عصبیت (یعنی همبستگیهای روحی و نژادی و امثال اینها) می داند.

انسان گاهی

به خاطر تعصبی که در زمینۀ نژاد و وطن و خون و عقیده اش دارد، خود را فدا می کند. این که دیگر مافوق گرسنگی است. گرسنگی تا آن وقت حاکم بر انسان است که انسان شرط اولش این باشد که بخواهد به هر شکل که هست زنده بماند؛ بگوید حال که می خواهم زنده بمانم، بدون نان که نمی شود، پس اصل نان است. ولی تاریخ بشر اینجور نیست. تاریخ بشر- لااقل نیمی از آن- می گوید: اول من آقا باشم، آزاد باشم، استقلال داشته باشم، شرف داشته باشم، بعد زندگی کنم؛ من زندگی ای که در آن آزادی و استقلال و شرافت نباشد، زندگی ای که در آن عقیده و ایمانم در هم کوبیده شود، نمی خواهم. این همیشه در بشر بوده، امروز هم هست.

[زمانی که لشکر معاویه آب را بر سپاه علی علیه السلام بسته بود] امیر المؤمنین اصحابش را با این جمله ها چنان به هیجان آورد که در اندک مدتی لشکر معاویه را از شریعۀ فرات دور راندند. ببینید چگونه حس شرافت بشر را تهییج کرد: «الا وَ انَّ مُعاوِیَهَ قادَ لُمَهً مِنَ الْغُواهِ» معاویه عده ای را جمع کرده ... و خلاصه فرمود: اینها شریعه را گرفته اند که تشنه بمانید و از این راه شما را مستأصل کنند: «رَوُّوا السُّیوفَ مِنَ الدِّماءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ» می خواهید سیراب بشوید؟ شمشیرهای خودتان را از خون این ناکسان سیراب کنید، «فَالْمَوْتُ فی حَیاتِکُمْ مَقْهورینَ وَ الْحَیاهُ فی مَوْتِکُمْ قاهِرینَ «1»» زندگی و مردگی این نیست که آدم نفس بکشد یا نکشد. آدم بمیرد و پیروز، زنده است؛ بماند و محکوم، مرده است.

این یک غیرتی است در بشر، یک حسی است در بشر.

شعری هم از فردوسی در این زمینه است، می گوید:

تن مرده و گریۀ دوستان به از زنده و طعنۀ دشمنان

مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی

واقعاً چنین حسی همیشه در بشر بوده است. همیشه بشر همه چیز را با مقیاس


______________________________
(1) نهج البلاغه، خطبۀ 51
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه