حدیث عقل و نفس آدمی در آیینه قرآن صفحه 214

صفحه 214

لحظه ای اندیشه واقع شده است که ثمرات آن گاهی نه تنها خود انسان که فرزندان او را نیز شامل می شود.

سیب با برکت

هوا گرم بود.باغبان لب جوی آبی از درون باغ می گذشت نشسته بود.

میوه ها هم تازه رسیده بودند.همین طور که به آب نگاه می کرد یک مرتبه سیب قرمزی را دید که در آب افتاده است.آن را از آب گرفت و دید عجب خنک است،با خودش فکر کرد هنوز درختان ما سیبش این طور نرسیده!گازی به آن زد و کمی از آن را خورد.خوشمزه بود.در همین لحظه ناگهان به ذهنش خطور کرد که سیب مال چه کسی بود که ما خوردیم؟بنا نبود مال مردم بخوریم.البته،خوردن سیبی که آب می آورد عیبی ندارد،ولی مثبت موشکافی هایی از این دست هم می کند.

خلاصه،برای پیدا کردن صاحب آن سیب مسیر جوی را دنبال کرد و بالاخره باغی که درخت هایش چنین سیب سرخ و سفیدی داشته باشد را پیدا کرد و در زد و سراغ صاحب باغ را گرفت.گفتند او در بازار مغازه دارد.آدرس را گرفت و پیش صاحب باغ رفت و گفت:آقا،ما باغبانیم و سواد زیادی نداریم.لب جوی نشسته بودیم که دیدیم سیبی از باغ شما در آب افتاده.آن را برداشتیم و کمی از آن خوردیم.حالا یا وجهش را قبول کنید یا راضی باشید.گفت:واللّه،نه پولش را می خواهم و نه راضی می شوم.گفت:پس من چه کنم؟پرسید:زن داری؟گفت:نه!گفت:اگر می خواهی رضایت بدهم،باید دختر مرا بگیری.گفت:برای خوردن یک سیب که دختر به آدم نمی دهند!گفت:این که آمدی از من رضایت بگیری نشان می دهد آدم خداترسی هستی و از قیامت هراس داری.من هم راضی نیستم مگر این که دختر مرا بگیری.گفت:من پول ازدواج و عروسی کردن ندارم.گفت:من پول عروسی را خودم می دهم،جلسه را

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه