عقل کلید گنج سعادت صفحه 171

صفحه 171

الاغی رسید و گفت:اعلیحضرت با شما کار مهمی دارد!پرسید:این علیحضرت شما شکم هم پاره می کند؟گفت:نه،مریض است و دیگر قدرت این کارها را ندارد.به هر حال،آن قدر چرب زبانی کرد تا خر را با خود به نزد شیر آورد.به دو قدمی شیر که رسیدند،شیر پرید تا الاغ را بگیرد،اما او فرار کرد.فردا،دوباره روباه پیش الاغ رفت و گفت:پس چرا فرار کردی؟گفت:مگر ندیدی به من حمله کرد؟گفت:او می خواست با تو احوال پرسی کند.گفت:راست می گویی؟گفت:دروغم چیست؟گفت:پس راه بیافت پیش او برویم.این بار،شیر کمی تحمل کرد و در فرصتی مناسب حمله کرد و گلوی حیوان را گرفت و شکمش را پاره کرد.بعد،به روباه گفت:مواظب باش من بروم دستم را بشویم و برگردم مغزش را بخورم.گفت:چشم!وقتی شیر رفت،روباه مغز خر را بیرون آورد و خورد،لذا شیر هرچه دنبال مغز خر گشت آن را پیدا نکرد.به روباه گفت:پس،مغز این کجاست؟گفت:قربان،اگر این مغز داشت که بار دوم پیش شما نمی آمد.همان بار اول می فهمید که می خواهید او را بخورید،می رفت و دیگر نمی آمد.مغز نداشت که بار دوم به این جا آمد.

مقصود از این حکایت آن است...

اگر انسان به واقع مغز داشته باشد،اسیر خواسته های شکمش نمی شود تا همه زندگی اش را خرج آن کند و سر آخر هم او را در قبر بگذارند تا در خاک بپوسد و از بین برود.اگر مغز آدمی کار بکند که عاقبت کارش به این جا نمی کشد.

ادامه ماجرای ملا صدرای شیرازی

ملا صدرا به پدرش گفت:در تجارت خانه بصره که بودم،فکر کردم و

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه