وقایع سال دهم هجرت (از هجرت تا رحلت) صفحه 2

صفحه 2

آنگاه كه رسول خدا صلي الله عليه وآله ازحجة الوداع به مدينه آمد با رسيدن ماه محرم، سال قمري تجديد شد؛ولي چون ابتداي هجرت از ماه ربيع الاول بود، هنوز آن حضرت در سال دهم بودند؛اما مورخين حوادث محرم و ما بعد آن را از سال يازدهم هجري شمرده اند. به هر حال از كارهايي كه آن حضرت (بعد از ماه محرم ظاهرا) انجام داد تشكيل لشكريان اسامة بن زيد بود. مورخان و محدثان شك ندارند كه آن حضرت قبل از رحلت خويش، به اسامه هجده ساله حكم فرماندهي داد و به اصحاب خويش فرمان داد تا آماده پيكار و جهاد با روم باشند و به اسامة بن زيد فرمود: برو به آن محل از شام كه پدرت زيد بن حارثه در آنجا شهيد شده است.بزرگان مهاجر و انصار از قبيل ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و ديگران را جزء لشكريان او كرد، چنان كه حلبي در سيره ج 3، ص 227 و ابن اثير در تاريخ كامل، ج 2، ص 215 و طبرسي در اعلام الوري، ص 133 و ديگران در كتابهاي خود نقل كرده اند، مرحوم شرف الدين در النص و الاجتهاد، ص 11 فرموده: اهل تاريخ و حدي اتفاق دارند، كه ابوبرك و عمر از لشكريان اسامه بودند و آن را به طور ارسال مسلم نقل كرده اند، آن حضرت صلي الله عليه وآله به تشكيل لشكر اسامه و خروج آنها از مدينه كمال ضرورت را مي داد ومكرر مي فرمود: جهزوا جيش اسامه نفذوا جيش اسامه و خود پرچم او را آماده كرده و به دست وي داد، تا جايي كه به نقل النص و الاجتهاد از ملل و نحل شهرستاني حضرت فرمود: لعن الله من تخلف عن جيش اسامة خدا لعنت كند كسي را كه از لشكر اسامه تخلف نمايند و به هر حال اسامه با هزار رزمنده و هزار اسب از مدينه خارج شد و در لشكرگاه جرف اردو زد؛ولي عمر و ابوبكر و ديگران فرمان آن حضرت را اطاعت نكرده و تخلف نمودند؛مرحوم مفيد در اين رابطه در ارشاد، ص 85، چنين فرموده است: منظور حضرت از اخراج جمعي از مشهورين مهاجر و انصار در جيش اسامه آن بود كه به قوت رحلت آن حضرت كساني كه داعيه رياست و رهبري وامارت داشتند در مدينه نباشند و كار خلافت براي كساني كه خود جانشين كرده بود هموار گردد و كسي با وي در كار خلافت منازعه نكند؛لذا در اخراج آنها جديت به خرج داد و مردم را براي حركت ترغيب مي كرد واز تاءخير و امروز و فردا كردن بر حذر مي داشت كه در آن بين مرض وفات او راگرفت. در الصن و الاجتهاد، ص 15، افزوده: علت آن كه اسامه هفده ساله را بر آنها ايمر كرد، آن بود كه اگر يكي از ديگران را امير مي كرد آن را براي خلافت خويش دستاويز مي نمود؛ليكن آنه به مقصود آن حضرت واقف شده و به امارت اسامه از لحاظ كمي سن تن در ندادند و از جرف حركت ننمودند تا حضرت رحلت فرمود.حلبي در سيره خود ج 3، ص 227 پس از نقل اقوال درباره سن اسامه كه 17 و 18 و 19 گفته اند، نقل مي كند: مهدي عباسي، چون داخل بصره شد، اياس بن معاويه را كه در ذكاوت ضرب المثل بود ديد كه او بچه است و چهار صد نفر از علما پشت سرش هستند، گفت: اف بر اين ريشها، آيا جز اين جوان كم سن، بزرگسالي نبود كه بر اينها رياست كند؟! بعد متوجه آن جوان شد و گفت: جوان چند سال داري؟ گفت: سن من به قدر سن اسامة بن زيد است، آنگاه كه رسول خدا صلي الله عليه وآله او را بر قشوني امير كرد كه ابوبكر و عمر نيز جزء قشون او بودند. مهدي گفت: برو پيش، خدا در تو بركت قرار دهد.رسول خدا صلي الله عليه وآله در جواب آنان كه كمي سن اسامه را اشكال گرفتند فرمود: اين چه حرفي است كه از شما درباره امارت اسامه نقل مي كنند؟! شما همانيد كه چون درگذشته پدر او را نيز امير كردم بر اين كار من طعن زديد، به خدا پدرش شايسته امارت بود، پسرش نيز آن شايستگي را دارد به هر حال متخلفين از جيش اسامه فرمان صريح آن حضرت را نقض كرده و عصيان نمودند و قهرا مشمول سخن شهرستاني در ملل و نحل شدند.

زيارت قبور بقيع

چون رسول خدا صلي الله عليه وآله را مرض موت دريافت، در اثناي مرض روزي دست علي بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و عده اي نيز همراه آن دو آمدند. حضرت به سوي قبرستان بقيع رفت و به حاضران فرمود: من ماءمور شده ام براي اهل بقيع استغفار نمايم. مردم با وي آمدند با به كنار قبور رسيدند.حضرت به اهل قبور فرمود: السلام عليك يا اهل القبور گوارا باد مردن براي شما از وضعي كه مردم در آن هستند، فتنه ها مانند تكه هاي ظلماني شب روي بياورند؛اول آنها مانند آخر آنهاست.آنگاه براي اهل بقيع به طور مفصل استغفار كرده و به علي عليه السلام فرمود: جبرئيل قرآن را هر سال يك بار بر من عرضه مي كرد، امسال دوبار عرضه كرده است و اين فقط براي نزديك شدن اجل من مي باشد. بعد فرمود: يا علي من مخير شدم اين كه در دنيا بمانم و خزائن دنيا در اختيارم باشد و اهل بهشت باشم.من ملاقات خدا را در بهشت برگزيدم. چون از دنيا رفتم، مرا غسل بده و عرت مرا بپوشان، هر كس آن را ببيند كور مي شود. بعد به منزلش برگشت و سه روز در تب شديد بود.اين مطلب در سيره حلبي، ج 3 ص 455 در بحارالانوار، ج 21، ص 409 از مويهبه غلام آن حضرت نقل شده كه گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله شب هنگام مرا به بقيع برد و فرمود: من ماءمور شده ام كه براي اهل بقيع استغفار نمايم تا آخر... اين مطلب به خوبي نشان ميدهد كه رسول خدا از آينده و شكست رهبري در اسلام كاملا نگران بوده ولي مي توانست بكند، جز اين كه حجت را با كلمات خود بر گوسفندي بياورد چيزي بنويسم كه بعد ازمن گمراه نشويد. عمربن الخطاب گفت: هذيان مي گويد(نعوذبالله)

ارتحال رسول خدا

شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد چنين مي نويسد: راويان بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله پيش از رحلت خويش، به مردم چنين فرمود: ايهاالناس من پيش از شما از دنيا خواهم رفت و شما بر من وارد خواهيد شد و من از ثقلين (كتب و عترت) از شما خواهم پرسيد ببينيد چطور به جاي من آن دو را حفظ خواهيدكرد خداي لطيف و خيبر به من اطلاع داده كه آن دو را از هم جدا نخواهند شد تا پيش من آيند از خدا اين را خواسته ام و او به من عطا فرموده است.بدانيد كه من كتاب خدا و عترت و اهل بيت خويش را ميان شما مي گذارم بر آنها پيشي نگيريد وگرنه اتفاق از دستتان مي رود، از آنها دور نمانيد وگرنه هلاك مي شويد. به آنها چيز نياموزيد كه آن ها از شما داناترند. ايهاالناس نبينم كه بعد از من از دين خود برگشته و گردن يكديگر را مي زنيد. آنگاه روز قيامت مرا در كتبيه اي مانند درياي سيل جرار ملاقات مي كنيد.بدانيد علي بن ابيطالب برادر من و وصي من است. بعد از من تاءويل قرآن جهاد خواهد كرد، چنان كه من بر تنزيل آن جهاد كردم.آن حضرت در هر مجلس اين كلمات را تكرار مي كرد، آنگاه اسامة بن زيد را فرماندهي داد و فرمود:و با جمهوريت امت از بلاد روم بجايي رود كه پدرش در آن جا كشته شده است... و بعد به زيارت قبور بقيع رفت و بر آنها استغفار فرمود...بعد به منزلش برگشت و سه روز در حال تب شديد بود، پس از سه روز به مسجد آمد، سرش را بسته بود، بعد بالاي منبر رفت و بر آن نشست و به حاضران چنين فرمود: معاشرالناس! رفتن من از ميان شما نزديك شده. به هر كس كه وعده اي كرده ام بيايد و به وعده ام وفا كنم و به هر كس كه مقروض هستم به من اطلاع بدهد. مردم ميان خدا و انسان ها جز عمل صالح چيزي نيست كه با آن خيري بدهد يا شري را دفع كند؛اگر من هم گناه مي كردم هلاك شده بودم؛خدايا شاهد باش كه مطلب را رساندم.بعد از منبر پايين آمد و با مردم نماز خواند، ولي سبك و كوتاه. آنگاه داخل منزلش شد.آنجا منزل ام سلمه بود، كه يك يا دو روز در آنجا بود. عايشه پيش ام سلمه آمد و اجازه خواست تا حضرت را به منزل خويش برده و پرستاري كند، او زنان ديگر حضرت اجازه دادند، حضرت به منزل خودش كه در اختيار عايشه بود منتقل گرديد، مرضش ادامه يافت و سنگين شد، بلال وقت نماز صبح كنار منزل آمد حضرت از مرض در بيهوشي بود، صدا زد الصلوة رحمكم الله.به حضرت گفتند: بلال براي نماز آمده است.فرمود: يكي از مردم نماز بخواند، من به خود مشغولم. عايشه (از فرصت استفاده كرد) گفت: بگوييد پدر ابوبكر بر مردم نماز بخواند.حفصه دختر عمر گفت: بگوييد پدرم عمر بخواند. حضرت چون سخن آن دو را شنيد و بر حرصشان بر امامت پدرشان واقف گرديد، فرمود: ساكت باشيد شما مانند زناني هستيد كه در مجلس يوسف حاضر شدند.حضرت چنان ميدانست كه آن دو در لشكر سامه از شهر خارج شده اند ولي از سخن عايشه و حفصه دانست كه از فرمان وي تخلف كرده و در مدينه مانده اند؛لذا مبادا كه يكي از آن دو بر مردم امامت كند، براي زائله شبهه و دفع فتنه، خود با كمال ضعف و در حالي كه پاهايش مي لرزيد و به دست علي عليه السلام و فضل بن عباس تكيه كرده بود، به مسجد آمد و ديد ابوبكر در محراب ايستاده است، به او اشاره فرمود، كه كنار رود. ابوبكر كنار رفت، و حضرت نماز را از سر شروع كرد و به آنچه ابوبكر خوانده بود اعتنا ننمود، و چون سلام نماز را داد به منزل آمد و ابوبكر و عمر و عده اي را كه در مسجد بودند خواست و فرمود: آيا امر نكرده ام، كه لشكر اسامه را تشكيل و راه اندازي كنيد؟! گفتند: آري، فرمود: پس چرا با او نرفته ايد و امر مرا ناديده گرفته ايد؟!ابوبكر گفت: من از مدينه خارج شده بودم ولي برگشتم تا با شما تجديد عهد كنم. عمر گفت: يا رسول الله من از شهر خارج نشدم؛زيرا خوش نداشتم كه حال تو را از ديگران بپرسم.حضرت فرمود: نفذوا جيس اسامة، نفذوا جيس اسامة سه بار آن را تكرار فرمود: سپس از كثرت درد و ناراحتي و تاءسف كه بر آن حضرت عارض شده بود بيهوش گرديد و ساعتي بيهوش ماند. مسلمانان گريه كردند.شيون زنان و اولاد آن حضرت و زنان ديگر و مسلمانان بلند شد، آنگاه حضرت بهوش آمد.فرمود: دواتي و شانه گوسفندي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم، كه بعد از آن هرگز گمراه نشودي. اين را فرمود و باز بيهوش شد.يكي از حاضران به پا خاست كه دواتي و شانه اي بياورد. عمربن الخطاب گفت: برگرد حضرت هذيان مي گويد(نعوذبالله). او برگشت و حاضران يكديگر را در عدم احضار دوات و شانه ملامت مي كردند كه اين كار مخالفت با حضرت شد. در آن وقت حضرت به هوش آمد، گفتند: دوات و شانه گوسفند بياوريم؟! فرمود: آيا بعد از اينكه سخن را گفتيد و به هذيان نسبت داديد؟ وليكن شما را به اهل بيت خويش وصيت مي كنم كه با آنها نيكي كنيد. بعد از حاضران رو برگردانيد، همه رفتند، فقط علي عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و اهل بيتش ماندند.در اينجا نقل ارشاد مفيد را قطع كرده و درباره دوات و شانه خواستن حضرت توضيحي مي دهيم؛ناگفته نماند، اين سخن كه حضرت دوات وشانه خواست و عمر گفت: كه او هذيان مي گويد، مورد اتفاق شيعه واهل سنت است.بخاري در صحيح خود ج 7، ص 156 كتاب الطب باب قول المريض قواموا عني از ابن عباس نقل كرده: چون رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله رسيد عده اي از مردان از جمله عمربن الخطاب در خانه حضرت بودند. حضرت فرمود: بياييد براي شما نامه اي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمربن الخطاب گفت: مرض پيغمبر غالب شده (هذيان مي گويد) قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را كافي است. حاضران با هم به مخاصمه برخاستند.يكي مي گفت: نزديك برويد، پيامبرتان نامه اي بنويسد كه بعد از وي گمراه نشويد. بعضي ديگر سخني مانند عمربن الخطاب مي گفتند و چون زياد قيل وقال كردند، حضرت فرمود: برخيزيد و برويد. عبيدالله گويد: عبدالله بن عباس مي گفت: بلا و تمام بلا آن است كه نگذاشتند رسول خدا صلي الله عليه وآله آن نامه را بنويسد.مسلم در صحيخ خود ج 2، ص 15 باب ترك الوصية با سه طريق آن را نقل كرده كه عبدالله بن عباس اشك ريزان مي گفت: يوم الخميس و ما يوم الخميس... احمدبن حنبل نيز آن در مسند خود ج 1، 325 نقل مي كند، مرحوم شرف الدين در الراجعات، ص 238، مراجعه 86 فرمايد: كلمه اي كه عمر به كار برد اين بود كه: ان النبي يهجر پيامبر هذيان مي گويد چنان كه عبدالعزيز جوهري در كتاب سقيفه آورده است؛ولي محدثان نقل به معني كرده و گفته اند كه عمر گفت: ان النبي غلبه الوجع مرض بر پيامبر غالب آمده است.مؤ لف گويد: متن هر دو يكي است؛يعني عمر گفت: پيامبر از روي شعور سخن نمي گويد(نعوذبالله) حالا بايد ديد منظور عمر از اين جسارت چه بود؟ مرحوم شرف الدين در المراجعات، ص 241، مراجعه 86، از كنزالعمال، ج 3، ص 138 نقل كرده كه عمربن الخطاب بعدها به ابن عباس گفت: منظور پيامبر از اين كه دوات و شانه خواست آن بود كه خلافت علي بن ابيطالب را تثبيت كند و من جلوش را با آن سخن گرفتم. مشروح سخن را در المراجعات، نامه 86 - 89 و در النص والاجتهاد، ص 80 - 90 ملاحظه فرماييد و قضاوت را در مخالفت صريح عمر با رسول خدا بر عهده خوانندگان مي گذاريم و اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله ديگر چيزي ننوشت و فرمود: آيا بعد از اين سخن كه گفتيد؟! اصلح آن بود كه چيزي ننويسد و اگر مي نوشت در تاريخ الان فصلي باز شده بودكه رسول خدا صلي الله عليه وآله (نعوذبالله) آن را در حال هذيان گويي نوشته است. محدثان و مورخان اكنون در دفاع از خليفه قداست و آبروي رسول خدا صلي الله عليه وآله را لكه دار كرده بودند شلت يد الطغيان والتعدي اكنون به كلام مرحوم مفيد در ارشاد برمي گرديم.چون رسول خدا صلي الله عليه وآله از حاضران روي برتافت، همه رفتند و فقط اهل بيت عليهم السلام در آنجا ماندند. عباس به حضرت گفت: يا رسول الله صلي الله عليه وآله اگر، خلافت در ما خواهد ماند، بشارتمان بده، واگر نه، بفرما چه كار كنيم؟! فرمود: شما بعد از من مستضعفيد. ديگر چيزي نفرمود اهل بيت به حالت گريه برخاسته ورفتند. آنگاه فرمود: برادرم علي و عمويم را برگردانيد. آن دو را در محضرش حاضر كردند. حضرت رو كرد به عباس و فرمود: اي عموي رسول خدا! آيا وصيت مرا قبول مي كني؟ و وعده مرا عمل مي نمايي؟و قرضم را مي دهي؟ عباس گفت: يا رسول الله! عمويت پيرمرد شده، صاحب عيال زياد است و شما مانند وسعت باد، داراي سخا وكرم هستي، و وعده هايي داده اي كه در قدرت عمويت نيست.آن وقت به علي بن ابيطالب رو كرد و فرمود: برادرم آيا وصيت مرا قبول مي كني و وعده هاي مرا انجام ميدهي؟ گفت: آري يا رسلول الله صلي الله عليه وآله.فرمود: نزديك بيا. علي نزديك آمد او را در آغوش گرفت، انگشتر خويش را بيرون آورد و فرمود: آن را در انگشت خود كن شمشير و زره و همه سلاح خويش را خواست و به علي داد و لباسي را كه به وقت جنگ و سلاح پوشيدن بر شكم مي بست، خواست و به وي داد، و فرمود: به ياري خدا برو و به منزلت.از فرداي آن روز ديگر نگذاشتند مردم به محضرش بيايند و مرض كاملا شدت يافت. اميرالمؤ منين عليه السلام از كنار بسترش دور نمي شد مگر به طور ناچاري.آن حضرت در پي كار ضروري رفته بودكه رسول خدا صلي الله عليه وآله به هوش آمد و ديد علي عليه السلام در آنجا نيست؛فرمود: برادر و يار مرا پيش من بخوانيد. به دنبال اين سخن، ضعف وي را گرفت وساكت ماند، عايشه گفت ابوبكر را بخوانيد ابوبكر آمد، و كنار بستر وي نشست. حضرت چشم باز كرد و از ابوبكر روي گردانيد. او برخاست و رفت و گفت: اگر با من كاري داشت مي گفت: چون ابوبكر رفت، حضرت دوباره فرمود: برادرم ويارم را پيش من بخوانيد، حفصه دختر عمر گفت: عمر را پيش او بخوانيد. عمر وارد حجره شد، حضرت با ديدن او روي برتافت، عمر نيز بيرون رفت.رسول خدا صلي الله عليه وآله بار سوم: ادعوا الي اخي و صاحبي ام سلمه گفت: علي را بخوانيد؛او فقط علي را مي خواهد. چون علي عليه السلام را خواندند حضرت به او اشاره كرد، علي عليه السلام سر خويش را كنار دهان حضرت آورد، رسول خدا صلي الله عليه وآله باوي مناجات مفصلي كرد، علي عليه السلام برخاست و در گوشه حجره نشست و رسول خدا صلي الله عليه وآله را خواب برد. آن حضرت از حجره بيرون آمد. مردم گفتند: يا اباالحسن پيامبر چه چيز به شما گفت؟ فرمود:علمني الف باب من العلم فتح لي باب الف باب و اوصاني بماانا قائم به ان شاءالله؛ هزار باب از علم به من تعليم كرد و هر باب هزار باب ديگر بر من گشود و بر من چيزي وصيت كرد كه ان شاء الله به عمل خواهم آورد بعد مرضش باز شدت يافت و علائم مرگ نمايان گرديد و علي عليه السلام در محضرش حاضر بود. فرمود: يا علي! سر مرا در آغوش خود بگير كه امر خدا آمده وچون روح من خارج شد آن را با دستت بگير و به صورت خويش مسح كن. سپس مرا روبه قبله نماز و به تجهيز من مباشرت كن و اول تو بر من نماز بخوان و از من جدا مباش تامرا در قبرم دفن كني و از خداي تعالي مدد بخواه.علي عليه السلام سر آن حضرت را در آغوش گرفت و فاطمه عليهاالسلام سر پايين آورد، به چهره پدرش نگاه كرده و ناله و گريه مي نمود و شعر ابوطالب عليه السلام را مي خواند كه در مدح آن حضرت گفته است.و ابيض يستسقي الغمام بوجهه ثما اليتامي عصمة للاراملرسول خدا صلي الله عليه وآله چشمش را باز كرد وبا صداي ضعيف فرمود: دخترم اين شعر سخن عمويت ابوطال است آن را مخوان و بگو: و محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل فان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم... آنگاه فاطمه عليهاالسلام بسيار گريه كرد. حضرت با اشاره گفت: نزديك بيا، فاطمه! نزديك رفت. حضرت چيزي به طور سري به يو فرمود كه چهره فاطمه باز شد، و آثار شادي در آن مشهود گرديد. بعدها از فاطمه عليهاالسلام پرسيدند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به شما چه فرمود كه اندوه و اضطراب از شما رفت؟ فرمود: پدرم به من خبر داد كه اولين كسي هستم كه از اهل بيتش به او ملحق مي شوم به جدايي ميان او و من طولاني نخواهد بود. لذا اندوه من زايل شد فاطمه عليهاالسلام گفت: پدرجان روز قيامت تو را در كجا خواهم يافت؟ فرمود: در وقت حساب مردم. گفتم: اگر آنجا نيافتم كجا پيدا كنم؟ فرمود: در وقت شفاعت براي امت. گفتم: اگر در وقت شفاعت پيدا نكنم در كجا پيدا نمايم؟ فرمود: در كنار صراط، جبرئيل در طرف راست و ميكايئل در طرف چپ و ملائكه در جلو و پشت سر من بوده و ندا خواهند كرد: خدايا امت محمد را از آتش سلامت بدار و حساب را بر آنان آسان گردان. فاطمه عليهاالسلام گفت: مادرم خديجه در كجاست؟ فرمود در قصري كه درهايش به بهشت باز مي شود حسن و حسين عليهماالسلام خواست آنها را از رسول خدا صلي الله عليه وآله كنار بكشد. حضرت به هوش آمد و فرمود: يا علي بگذار من حسنين را ببويم و آن ها مرا ببويند. من از آنها توشه برگيرم و آنها از من توشه برگيرند. بدان كه آن ها بعد از من مظلوم و مقتول خواهند شد؛لعنت خدا بر ظالمان آنها باد اين را سه دفعه فرمود.در بحارالانوار، ج 22، ص 505، از امالي صدوق از امام سجاد عليه السلام نقل شده... جبرئيل با ملكوت الموت به محضر رسول خدا صلي الله عليه وآله آمدند. جبرئيل گفت: يا احمد اين ملك الموت است از شما اجازه مي خواهد و تا به حال از كسي اجازه نخواسته است و از كسي من بعد اجازه نخواهد خواست. فرمود: به او اذن بده. جبرئيل به او اذن ورود كرد. ملك الموت، به محضر حضرت آمد و گفت: يا احمد خداون مرا پيش توفرستاده و فرموده: اطاعت تو كنم در آنچه مي گويي، اگر بگويي قبض روح مي كنم و اگر بگويي برمي گردم. فرمود: يا ملك الموت اين كار را مي كني؟ گفت: آري ماءمورم از شما اطاعت كنم. در آن حال جبرئيل گفت: يا احمد خداي تبارك و تعالي به ملاقات تو مشتاق است.حضرت فرمود: يا ملك الموت ماءموريت خود را انجام بده او رسول خدا صلي الله عليه وآله را قبض روح كردو بيست و هشتم صفرالخير وقت غروب آفتاب روح مقدسش پركشان به ملكوت اعلي عروج فرمود.

تجهيز رسول الله

چون رسول خدا صلي الله عليه وآله داعي حق را لبيك گفت: اميرالمؤ منين چشمهاي مبارك آن حضرت را بست و به فضل بن عباس فرمود آب بريزيد و خود مشغول غسل حضرت گرديد. نخست پيراهن وي را از طرف سينه تا ناف مباركش پاره كرد، بعد جسد مطهرش را غسل داد و بر اعضاي سجده اش كافور ماليد و حنوط نمود و كفن كرد.كمك وي در اين كار فضل بن عباس بود. پس از آن به تنهايي بر آن حضرت نماز خواند. مسلمانان در مسجد مشغول گفتگو بودند كه چه كسي امام جماعت در نماز ميت باشد و كجا دفن شود؟ حضرت از منزل بيرون آمد و فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله امام و پيشواي ماست در زندگي و در مرگ. گروه گروه داخل شويد و بدون امام بر وي نماز بخوانيد و برگرديد. و نيز خداوند متعال پيامبري را در محلي از دنيا نمي برد مگر آن كه به دفنش در آن جا راضي است. من آن حضرت را در حجره اي كه از دنيا رفته است دفن خواهم كرد. مرم به اين كار تسليم و راضي شدند. آنگاه گروه گروه داخل شده و بدون امام بر جنازه مطهر نماز مي خواندند (و صداي ان الله و ملائكته يصلون علي النبي... فضا را پر كرده بود) پس از تمام شدن نماز عباس عموي آن حضرت پي ابوعبيدة بن الجراح فرستاد كه گور كن اهل مكه بود و قبر ساده مي كند و نيز به دنبال زيدبن سهل فرستاد كه گوركن اهل مدينه بود و در قبر لحد مي كند، زيد بن سهل قبلا رسيد و او براي حضرت قبري كند و لحد گذاشت علي عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و اسامة بن زيد داخل قبر حضرت شدند كه جسد اطهر را در قبر گذارند.انصار از بيرون خانه صدا زدند: يا علي تو را به خدا و به حق ما قسم يك نفر از انصار نيز داخل شود، ما نيز در دفن رسول خدا صلي الله عليه وآله سهمي داشته باشيم، فرمود: اوس بن خولي داخل شود، او از اصحاب بدر و صحابي فاضل از خزرج بود حضرت به او فرمود: داخل قبر شود، او داخل قبر پاك شد، حضرت جسد پاك رسول الله صلي الله عليه وآله را در دست او گذاشت و او حضرت را به قبر گذاشت بعد از آن از قبر حضرت بيرون آمد، اميرالمؤ منين عليه السلام داخل قبر شد و صورت پاك رسول خدا را باز كرد و در خاك گذاشت كه گونه راستش به طرف قبله بر خاك قرار گذاشت و آنگاه خشت ها را بر قبر گذاشته و بر آن خاك ريخت.و آن در روز دوشنبه بيست وهشت صفر سال يازدهم هجرت و آن حضرت در سن شصت و سه بود، اكثر مردم در دفن آن حضرت حاضر شدند و نماز بر آن حضرت از بسياري فوت شد زيرا كه آن ها درباره خلافت به مشاجره پرداخته و مشغول غارت تراث اميرالمؤ منين عليه السلام بودند چنان كه خود در خطبه شقشقيه فرمود: اري تراثي نهباآنها چون ديدند: علي عليه السلام مشغول تجيز رسول الله صلي الله عليه وآله و بني هاشم در مصيبت آن حضرت به چيز ديگري نمي انديشند، از فرصت استفاده كرده هنگامه اي به بار آورد كه تا ظهور حضرت مهدي صلوات الله عليه، عالم اسلامي در آتش آن خواهد سوخت.اللهم صل علي محمد و آل محمد من اول الدنيا الي فنائها والحمدالله و هو خير ختام.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه