از هجرت تا رحلت صفحه 152

صفحه 152

زید بن ارقم گوید: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد، من در خانه ام نشستم و بسیار محزون بودم که مرا دروغگو دانسته و ملامتم کردند و رسول الله صلی الله علیه و آله هم از من حمایت نکرد، باآن که من راستگو بودم ، و چون سوه منافقون نازل گردید، و خداوند مرا تصدیق و عبدالله را تکذیب کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله گوش مرا گرفت و بلندم کرد و فرمود: ای جوان زبانت راست گفته ، گوشهایت راست شنیده ، قلبت راست نگاه داشته است ، خداوند در آنچه خبر دادی آیه نازل فرمود (477)

نزول سوره منافقون

سوره منافقون که شصت و سومنین سوره قرآن و یازده آیه است در رابطه با این جریان نازل گردید، و روی سیاه عبدالله بن ابی را سیاهتر کرد، و پرده از توطئه او برداشت . او خواست میان مسلمانان اختلاف انداخته و آنها را به جان هم اندازد و یا اهل مدینه را وادار کند که جریان به مهاجرین راه ندهند و حتی آن گستاخی را درباره حضرت کرد، ولی خداوند رسوایش نمود، منافق و منافقان پیوسته بوده و خواهند بود، جامعه اسلامی باید پیوسته بیدار باشد، ما درباره منافقان در ذکر پیکار احد مطلب مفصلی آوردیم

.

ماجرای افک و بازی با حیثیت رسول الله صلی الله علیه و آله

من در نوشتن جریان افک از رسول خدا و فاطمه زهرا و ائمه هدی صلوات الله علیهم عذر می خوام اگر این جریان نقل نمی شد به نظر من بهتر بود، زیرا از شنیدن آن موی بر اندام آدمی راست می شود ولی چون واقعیتی است و در قرآن مجید مطرح شده و در اینجا اگر گفته نشود مطالب ناقص می ماند، لذا نقل می کنیم ، ضمنا معلوم می شود بلایی نماند که منافقان و مشرکان بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی آمد، خدا می داند جریان به کجاها می کشید.

طبرسی ؛ در تفسیر آیات 11 - 26 از سوره نور فرموده : رسول خدا صلی الله علیه و آله چون می دانست به سفری برود، میان زنانش قرعه می انداخت به نام هر کس اصابت می کرد او را با خود می برد، در سفر بنی مصطلق قرعه به نام عایشه و ام سلمه اصابت کرده بود. پس ازتمام شدن جنگ ، لشکریان اسلام به مدینه بازگشتند در نزدیکیهای مدینه اردو زدند و به استراحت مشغول بودند، عایشه گوید: کمی به حرکت مانده بود که من به قصد قضای حاجت از اردو کنار رفتم ، وقت برگشتن دست به سینه ام زدم دیدم گردنبندی که از مهرهای ظفار یمن داشتم پاره پاره و افتاده است به محل قضای حاجت برای یافتن گردنبند برگشتم هنوز من برنگشته بودم که لشکریان حرکت کرده ، و هودج مرا نیز به گمان آن که من در هودج هستم به شترم بار کرده و برده بودند. من ضعیف الجثه بودم ، احتمال

نداده بودند که در کجاوه نیستم .

من گردنبند خویش را یافته و به محل اردو برگشتم ولی دیدم همه رفته اند، گفتم ؛ در همین جا بمانم زیرا که بالاخره برای یافتن من خواهند آمد، صلاح آن است که از جای خود تکان نخورم ، درجای خود نشسته بودم که خوابم برد، صفوان بن معطل سلمی که از قشون عقب مانده بود، رسید دید انسانی خوابیده است ، او مرا شناخت من صورت خویش را با لباسم پوشاندم به خدا قسم ، کلمه ای هم با من سخن نگفت و تا شناخت که من همسر رسول خدایم شترش را خوبانید، من سوار شدم ، او پیاده افسار شتر را می کشید تا مراوقت ظهر به لشکر رسانید.

عبدالله بن ابی چون از این جریان مطلع شد دید بهترین فرصتی است برای شکست حیثیت رسولخدا صلی الله علیه و آله و احیانا برای براندازی اسلام ، لذا شروع کرد به شایعه پراکنی و نسبت بی عفتی دادن به عایشه و صفوان به معطل . درمجمع فرموده : مردم دور او را می گرفتند و او می گفت : زن پیامبرتان با نامحرمی شب را به روز می آورد سپس زمامه ناقه او را گرفته به میان مردم می کشد، به خدا قسم عایشه از دست صفوان رها نشده است (لعنه الله علیه )

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه