- انحراف بنيادين در ماجراي سقيفه 1
- عناصر اساسي انحراف سياسي در دهه اول هجري 1
- پيشگفتار 1
- مقدمه 1
- عصر زرين نبوي 1
- پيامدهاي سنگين انحراف در سقيفه و غصب حكومت از امامت 2
- تشديد انحرافات سياسي در عصر خليفه سوم و مواضع امام علي 2
- انحراف اساسي تبديل خلافت به ملوكيت و سلطنت 2
- سياست جعل اسرائيليات و منع كتابت و روايت احاديث 2
- پايان آزادي ابراز عقيده يا زوال حريت رأي 3
- دگرگوني در كيفيت مصرف بيت المال و وضع ماليات 3
- دگرگوني در روش زندگي خلفا 3
- پايان آزادي قوه قضائيه يا زوال حريت قضا 3
- دگرگوني در قانون تعيين خليفه 3
- پايان حكومت شورا 4
- ظهور عصبيتها و تعصبهاي نژادي و قومي 4
- روشهاي تحريفي معاويه در توقف و استحاله مشي نبوي و علوي 4
- زوال سيادت و برتري قانون 4
- جعل احاديث و رواج اكاذيب و شايعات در بدگويي و مذمت امام علي و مشوه نمودن و اخفاي چهره اسلام راستين 4
- اعمال شديد ترين شيوههاي سركوب و اعمال خشونت بويژه عليه شيعيان 5
- اعمال سياست تحميلي تبري جوي از امام علي و اهل بيت 5
- احياي اختلافات نژادي و قبيلهاي 5
- ترويج جبرگرايي جهت توجيه حكومت و ايجاد فرقههاي مجعول مذهبي سياسي به نام اسلام 5
- تحقق شديد نشانهها و شاخصهاي ملوكيت 5
- پاورقي 6
- استنتاج 6
پيشگفتار
مكتب اسلام با ظهور خود در عصر جاهلي، ترقيات عظيم مادي و معنوي به وجود آورد. اما متأسفانه پس از مدتي با موانع و انحرافات عميقي روبه رو شد كه مسير تكاملي جامعه اسلامي را منحرف ساخت. اصلي ترين انحراف سياسي در نيمه اول قرن هجري از ماجراي سقيفه شروع ميشود كه در آن با كنار گذاشتن بيعت منصوص، زمينه خلافت ديگران فراهم آمده است. نويسنده معتقد است اين روند با منع از كتابت و نقل روايات پيامبر (ص) و سپس در دوران بعد جعل احاديث به هدف تقليل نقش و شخصيت اهل بيت (ع) و توجيه حكومت خويش ادامه يافت و در عصر خليفه سوم به شدت به آن دامن زده شد. با افزايش و گسترش انحراف توسط سياستهاي مزورانه معاويه و با تبديل خلافت به سلطنت بر مبناي زور و قدرت، دگرگوني در كيفيت بيت المال، پايان آزادي عقيده و حريت راي و زوال سيادت و برتري قانون، در عصر وي، اين انحرافات به اوج خود رسيد. مقاله نتيجه ميگيرد، معاويه در حالي وفات كرد كه با تبديل خلافت به ملوكيت، فرآيند انحراف اساسي نخستين را كامل كرده با حذف اسوههاي هدايت و تمهيد روي كار آمدن فرزندش يزيد، جهان اسلام را مبتلا به رنجها و مصيبتهايي نمود كه امام حسين (ع) را وا داشت در جهت اصلاح آن و راه احياء سنت نبوي و علوي خون خويش را فدا نموده به اين وسيله حيات مجدد اسلام راستين را تضمين كند.
مقدمه
مكتب انسان ساز و متعالي اسلام با ظهور خود، در عصر جاهلي، تغييرات و ترقيّات عظيم مادي و معنوي در افراد اجتماع آن روز ايجاد كرد. اما متأسفانه اين عصر زرّين ديري نپائيد و حركت تعالي بخش مزبور با موانع و انحرافات عميقي روبه رو شد كه مسير تكاملي جامعه اسلامي را نه تنها كند كرد بلكه آن را منحرف نيز ساخت. بخش اساسي اين انحراف كه به شهادت سه امام نخستين عالم تشيع و بروز فاجعه كربلا - به ترتيب در سالهاي چهل، چهل و نه، و شصت و يك هجري - انجاميد؛ تقريباً در نيمه اول قرن يكم هجري اتفاق افتاد. اين نوشتار در حقيقت به دنبال بازنمايي و تبيين اصلي ترين عناصر اين انحراف، بويژه در عرصه سياست اسلامي در مقطع مزبور است و انحرافات زمينه ساز قيام حسيني بويژه در عصر خلفا و دوران حكومت معاويه را تشريح ميكند.
عصر زرين نبوي
پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد (ص) (23 ه - 40 ق. ه/632 - 570 م) طي بيست و سه مجاهدت، از بعثت تا رحلت مأمور ابلاغ و اجراي اسلام شد و به انقلابي عظيم و تمدن ساز دست زد و در همه ابعاد و زمينه هاي فكري، فرهنگي اقتصادي، اجتماعي و سياسي حركتي عدالت گستر و توحيدي برپا كرد كه با محتواي اصيل و جامع اسلام، به عنوان آخرين و كاملترين دين آسماني، براي همه زمانها و مكانها و همه مردم تناسب داشت. وي با نفي افكار، آئينها و ارزشهاي ظالمانه جاهلي و قومي و قبيلهاي، خوني و نژادي، مالي و طبقاتي و شرك و بت پرستي، و در هم شكستن ساختارها و مناسبات مبتني بر آنها، اساس نظمي عادلانه، نو و انقلابي را پي ريخت. نهضت او كه يك انقلاب تمام عيار بود به تغييرات عميق و اساسي در ذهنيتها و عينيتهاي حاكم انجاميد. پيامبري كه به تعبيرعلي (ع)، «سيرهاش ميانه روي و اعتلال و سنتش رشد و تكامل و سخنش جداكننده (حق از باطل) و حكم و فرمانش به عدل و درستكاري بود». [1] .پيامبر اسلام در قبل و بعد از بعثت، داراي حس عدالتخواهي عميقي بود و هدف توحيدي وي نفي تبعيضهاي ظالمانه جاهلي آن روز و برقراري قسط و عدل بود. جامعهاي كه رعايت عدالت در آن فقط به گونه سلبي همانند تلافي و مجازات و پرداخت خونبها صورت ميگرفت و از شكل عدالت مثبت (انصاف، ميانه روي، و توازن) خبري نبود. رسول اكرم (ص) با شعار «اني بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق»، و با هدف تكميل و تنظيم مكارم اخلاقي، اجراي عدالت را سرلوحه رسالت خويش قرار داد و مساوات و برابري و اخوت را محقق ساخت اما فقط به جنبه اخلاقي و نصيحت و دعوت ايماني بسنده نكرد، بلكه موجبات كينهها و حسدها و انتقامجويي ها، يعني تبعيضات حقوقي را از بين برد و وحدت و اُلفت و يگانگي اجتماعي را در جامعهاي متوازن به وجود آورد. پيامبر بعد از دعوت به توحيد و نفي شرك، متعاقب آن نيز، مستند به آيات قرآن تأكيد كرد كه «گروهي گروه ديگر را، غير خدا، ارباب نگيرند» [2] لذا مساوات و برابري را پيشنهاد كرد مساواتي كه بنا به آيات الهي تعريف ميشد و بر مبناي آن، تقوا [3] ، علم [4] ، جهاد [5] مايه برتري فرد يا افراد بر ديگران ميگشت. بيان پيامبر در حجة الوداع؛ در حقيقت منشور مساوات و ضد تبعيض نژادي است آنجا كه اظهار ميدارد: «اي مردم بدرستي كه پروردگار شما يكي است، و بدرستي كه پدر همه شما يكي است، همه شما فرزند آدم هستيد و آدم نيز از خاك به وجود آمده است [پس همه از خاكيد] عرب بر غير عرب هيچ فضل و برتري ندارد، و برتري فقط به تقوا است.». [6] .سيره عادله نبوي و مساوات خواهي پيامبر جنبههاي عيني و عملي فراواني داشت؛ مثلاً عنايت داشت كه در مجالس، اصحاب گرد و حلقه وار به دور هم بنشينند. و مجلس بالا و پائين نداشته باشد، دستور ميداد و تأكيد ميكرد كه هر وقت وارد مجلس ميشويد هر جا كه خالي است همانجا بنشينيد و نقطهاي معين را براي مكان خودتان تعيين ننماييد. اگر ايشان وارد مجلسي ميشد خوشش نميآمد كه جلوي پاي وي بلند شوند و اين كار را منع ميكرد. حاضر نميشد وقتي سواره هست پيادهاي همراهش حركت كند، آن پياده را سوار ميكرد و يا به او ميگفت جلوتر يا بعد از وي حركت كند بدين ترتيب همواره حركت پيادگان را در ركابش نهي ميكرد. نبي مكرم اسلام به روي خاك مينشست و با دست خودش از بز شير ميدوشيد. [7] كما اينكه ميفرمود؛ «خداوند خوش ندارد كه بندهاش را ببيند در حالي كه او در ميان يارانش براي خود امتيازي نسبت به ديگران قائل شده است.» [8] و يا ميفرمود: «كدام بنده از من بنده تر است؟» [9] .اين سيره مساوات جويانه كه نافي سنتهاي تبعيض گذار جاهلي بود در حوزه عملي و اجرايي در عصر پيامبر باعث شد كه غلامان و غلامزادگان دانشمند و متقي از جمله عبدالله بن مسعود به سيادت و بزرگواري برسند و شخصيتهاي نالايق عصر جاهليت مانند ابو لهبها و وليدبن مغيرهها به خاك ذلت رسيده و سرافكندگي شامل آنها شود. بدين ترتيب سيره نبوي بر محوريت توحيد و عدالت، با به هم ريختن نظم جاهلي سابق، نظام و توازن جديدي بر پاساخت و فرودستهاي سابق به نيروي لياقت، علم و تقوا به فرا دستي رسيدند همچنان كه پيامبر به يكي از اصحاب فقير و سياه پوستش به نام جويبرميفرمايد: «جويبر! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغيير داد. بهاي بسياري چيزها را كه در سابق پائين بود بالا برد و بهاي بسيار چيزها را كه در گذشته بالا بود پائين آورد.بسياري از افراد در نظام غلط جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون كرد و از اعتبار انداخت و بسياري در جاهليت حقير و بيارزش بودند و اسلام آنها را بلند كرد. امروز مردم همانطور شناخته ميشوند كه هستند. اسلام به آن چشم به همه نگاه ميكند كه سفيد و سياه و قرشي و غير قرشي و عرب و عجم همه فرزند آدماند و آدم هم از خاك آفريده شدهاند.» [10] .
عناصر اساسي انحراف سياسي در دهه اول هجري
بديهي است كه در مقابل حركت عظيم و تمدن ساز پيامبر (ص) مقاومتهاي جاهلي در خلال بيست و سه سال مجاهدت ايشان صورت پذيرد و متأسفانه بايد اذعان داشت كه ريشههاي جاهليت، شرك و اشرافيت قريش و باندهاي سياسي - اقتصادي فاسد گذشته همچنان زنده ماند. اين عناصر منحط فرصت طلب و مرتجع، در ساختارهاي جديد يا حل و هضم نشدند و يا اينكه فريبكارانه و رياكارانه خود را جزء گروندگان و مؤمنين به اسلام جا ميزدند. اين حركتهاي منافقانه و ريا محور؛ همواره مايه نگراني پيامبر بود و با ارتحال آن رهبر الهي، همان ريشهها و حركتها دوباره سر برآورد و انقلاب و حركت انسانساز و معنوي نبوي را متوقف و منحرف ساخت. پيامبر مكرم اسلام با پيش بيني چنين وضعي در زمان حيات خويش فرمودهاند: «اسلام باغربت آغاز شد و بزودي غريب ميشود، پس خوشا غريباني كه مصلحند و آنچه را از سنت من پس از من فاسد شده دوباره اصلاح نمايند.» [11] .«اين امت در فرجام و نهايت خويش تنها به واسطه آنچه ابتدا با آن به صلاح رسيده بود، اصلاح گشته و سامان مييابد.» [12] .يكي از مقاطع مهم در دوره رسول خدا (ص)، فتح مكه است. با وارد شدن مكه در حوزه داخل اسلام، قريش اسلام را پذيرفت، گرچه اين پذيرفتن در برخي موارد به هيچ روي از روي صميميت و اعتقاد قلبي نبود. در چنين وضعي جمعيت زيادي با حفظ ساختارهاي قبيلهاي، عرفيات عربي جاهلي و با انگيزههايي كه عمدتاً نا استوار و غير صميمي بود به حوزه اسلام وارد شده بودند. يكي از مشكلات دولت نبوي در مدينه، حسادت برخي از قبايل متنفذي بود كه اساساً تصورشان از اسلام پيروزي قبيلهاي خاص بر قبايل ديگر بود؛ درست به همان صورت كه زماني برخي از قريشيان، مطرح شدن اسلام را بهانهاي از سوي بنيهاشم براي غلبه بر ديگر خاندانهاي قريشي تلقي ميكردند. حتي در سالهاي آخر حيات پيامبر، شورشهايي مانند شورش «اسود عنسي» و «مسيلمه» بر مبناي همين تصورات و انگيزههاي جاهلي بر پا شد. مسيلمه در نامه خود خطاب به پيامبر خواهان مشاركت در نصف حكومت نبوي شد وغلبه اسلام را غلبه قريش تلقي مينمود. از سويي برخي قبايل مانند بنيعامر از همان دوران بعثت در انديشه جانشيني رسول الله (ص) بودند و حتي اسلام آوردن خود را منوط به اين ميدانستند كه پيامبر پس از خويش «امر» و حكومت را به آنان تفويض كند. گرچه عامه مهاجران و تمامي انصار هيچ ترديدي نداشتهاند كه پس از رحلت پيامبر، علي (ع) صاحب امر خواهد بود. اما آنچه مسلم است رقابتهاي آشكار و نهاني حتي در بين صحابه جهت تصاحب جانشيني مزبور وجود داشته است. [13] .پيدايي نبوت در ميان بنيهاشم، نه تنها بني اميه بلكه ساير تيرههاي مهم قريشي مكه را نيز به حسادت وا داشت. اين حسادت تا حدي بود كه رسماً به نبوت پيامبر اعتراض كرده و كسان ديگري را مستحق نبوت ميدانستند. اين گونه مسائل پيشيني بود كه قريش، و يا به تعبيري اكثريت قريش، و يا حتي به تعبير بهتر بني اميه و برخي از همپيمانان آن مثل بني مخزوم را، در برابر اسلام قرار داد. اينان كه نماينده شان - پس از كشته شدن سران آنها در بدر - ابوسفيان بود، هنگام فتح مكه ايمان آوردند و روشن بود كه فقط مصالح موقت بود كه آنان را به پذيرش آنان برگزيده بود. مغضوبيت بنيهاشم در نزد همه جناحهاي قريش بويژه بنياميه، افزون بر سوابق تاريخي پيش از اسلام، به واسطه به هلاكت رسيدن بسياري از افراد و سران اين جناحها به دست علي (ع) و حمزه (ع) عموي پيامبر هم بود، دشمنيهاي قبيلهاي و جاهلي مزبور با بنيهاشم و امام علي (ع) در دمادم ارتحال پيامبر افزوني بيشتر مييافت و شرايط چنان گشت كه رسول الله (ص) در اظهار فرمان الهي درباره امامت و جانشيني علي (ع) با دشواريها و بيم هايي مواجه گشت. همچنان كه گرچه رسول خدا (ص)، علي (ع) را درغدير به جاي خويش تعيين كرد و «نص» برامامت او را از سوي خداي تبارك و تعالي اعلام نمود اما تلاش آن حضرت به ثمر نرسيد و مانع تراشي و توطئه هاي فراوان ديگران مانع از اجراي «نص» شد. حادثه دوم، رخداد واقعه «يوم الخميس» است كه اكثر كتب معتبر اهل سنت آن را نقل كردهاند. بنا به اين روايت؛ پيامبر (ص) در دو ماه پاياني حيات خويش فرمود: «كتاب و دواتي برايم بياوريد تا چيزي بنگارم كه پس از من گمراه نشويد». در اين ميان خليفه دوم برخاست و گفت: «اين مرد گرفتار تب شده [و هذيان ميگويد!]؛ كتاب خدا ما را كفايت ميكند». [14] پس از اين مخالفت رسول الله (ص) فرمود: «برخيزيد و برويد كه نبايد در حضور پيامبري نداي اختلاف برخيزد.» بنا به نقل بخاري و ابن سعد، ابن عباس در حالي كه اشك چونان سيل برگونه هايش جاري بود، ميگفت: «تمام مصيبت و بدبختي همان است كه با اختلاف و شلوغ كاري خود مانع از نوشتن كتاب، توسط رسول خدا (ص) شدند و گفتند كه رسول خدا هذيان ميگويد». [15] اين در حالي بود كه بر همگان آشكار بود كه نبي اسلام قصد داشت به صراحت نام علي (ع) را جهت جانشيني خود مكتوب نمايد. بعد از اين واقعه خليفه دوم در گفتگويي با ابن عباس، بياني دارد كه نشان ميدهد وي اين دستور رسول خدا (ص) را تصميمي خلاف مصلحت و طبعاً غير قابل اطاعت تلقي ميكرده است. وي به ابن عباس درباره امام علي (ع) ميگويد: «آري، از رسول خدا (ص) درباره وي مطلبي بود كه حجت نتواند بود، آن حضرت در هنگام بيماري، سر آن داشت تا به اسم او تصريح كند، اما من به خاطر اسلام از اين كار ممانعت كردم، زيرا هيچ گاه قريش بر او «اجتماع» نميكردند و اگر او بر سر كار ميآمد عرب از سراسر نقاط به مخالفت با او ميپرداخت. رسول خدا (ص) از تصميم دروني من آگاه شد و از اين كار خودداري كرد.»! [16] .ابو جعفر نقيب، استاد ابن ابي الحديد، بر اين باور است كه صحابه [با رياست افرادي مانند خلفاي اول و دوم] خلافت را همچون نماز و روزه از معارف ديني نميدانسته و پيروي از «نص رسول الله» را در اين مورد در صورت تشخيص عدم مصلحت در اطاعت از آنها لازم نميديدند. او ميافزايد كه صحابه متفقاً بسياري از «نصوص» رسول خدا (ص) را با توجه به مصلحتي كه تشخيص ميدادند ترك كردند. [17] همچنين عدم اطاعت از تصريح به امامت علي (ع) از سوي پيامبر در حالي است كه ايشان در نصوص و توصيههاي فراواني مانند «حديث ثقلين» نسبت به حفظ اهل بيت در كنار قرآن و ضرورت دوستداري و تولي آنها بارها تأكيد كرده بود. عدم اطاعت از فرمانهاي پيامبر به همين جا ختم نميشود. در 26 صفر، يعني چند روز قبل از ارتحال پيامبر (ص)، ايشان از باب ضرورت و جهت تثبيت ولايت امام علي (ع)، دستور اعزام سپاه به فرماندهي جواني بيست ساله به نام «اسامه» به سوي «موته» را صادر نمودند؛ با اين حال بسياري از صحابه و از جمله دو خليفه اول، از اين دستور ابا كردند و كم سني فرمانده مزبور را دليل آوردند. رخداد ديگر انكار رحلت پيامبر در زمان درگذشت ايشان توسط خليفه دوم بود كه با مدعاي جلوگيري از آشوب و بر مبناي اين باور جاهلي كه پيامبر پس از تمامي اصحابش خواهد مرد، شكل گرفته بود. موضوع ديگر كه در روزهاي پاياني حيات پيامبر شكل گرفت قصه نماز خواندن ابوبكر به جاي پيامبر و استناد به آن براي نصب خليفه اول است كه در حقيقت نوعي نص سازي براي استخلاف وي از سوي متأخرين بوده است. امام علي (ع) در اين باره بر اين باور بود كه عايشه به ظاهر از طرف رسول خدا (ص) گفته بود كه خليفه اول به جاي او نماز بخواند. [18] مجموعه اين رخدادها، آشفته سازي اوضاع سياسي در ارتباط با مسأله جانشيني توسط مخالفان زعامت امام علي (ع) و توقف و انحراف سياسي نهضت نبوي را نشان ميدهد.