محمد خاتم پیامبران (ص) صفحه 24

صفحه 24

رسول آفریدگان

بی‌گمان در عصری که محمد (ص) در شبه جزیره‌ی عربستان دعوت خود را آشکار کرد هیچ سرزمینی آنچنان استعداد رشد و پرورش چنین دینی را نداشت و هیچ مردمی مانند عرب آماده برای پذیرفتن این دین نبودند.وضع طبیعی و جغرافیایی جزیرةالعرب را کم و بیش می‌دانید. [ صفحه 187] این شبه جزیره سرزمینی است پهناور که نیمی از آن بیابانهای خشک و سوزان است. نقاط آباد آن، قسمتهای کناره‌ی دریای سرخ و یا سرزمینهایی است که اندک آبی در آن یافت می‌شود. در سرزمینهای پست عربستان گاه درجه‌ی حرارت به حدی می‌رسد که زندگی برای مردم آن نیز دشوار می‌شود. در این سرزمین جز در قسمت جنوب غربی باران منظم نمی‌بارد.بدین سبب ساکنان دشتهای پهناور و خشک عربستان ناچار خانه بدوش‌اند. به دنبال گودالی از مانده‌ی آب باران یا علف بوته‌هایی بی‌دوام، باید از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر بروند. پیداست که در چنین محیطی تمدنی به معنی واقعی آن پدید نخواهد آمد، و از مظاهر زندگی اجتماعی نشانی نخواهد بود. هنوز بیشتر مردم این سرزمین همه‌ی خصوصیات صحرا را در خود فراهم دارند، خشکی و سرسختی از یکسو، سادگی و ساده‌دلی و فراخ همتی از سوی دیگر. صحرای وسیع توأم با گردبادهای تند و یا بادهای سوزان کشنده، آثار خود را در چنین مردمی به ودیعت نهاده است. گشادگی خاطر، بذل و بخشش فراوان از یکسو، سرسختی و بی‌رحمی از سوی دیگر. مردی که به خاطر سیر کردن مهمان خود تنها اسب سواری خود را می‌کشد و برای مهمان خوارک آماده می‌کند، مردی که غلام خود را می‌گوید اگر به فروغ آتشی که شب هنگام بر در خیمه می‌افروزی مهمانی به چادر ما درآید تو را آزاد می‌کنم، گاه چنان بی‌عاطفه و درشتخو می‌شود که به خاطر رد سخنی زشت یا رفتاری نکوهیده، همه‌ی خصلتهای نیک خود را فراموش می‌کند و چیزی جز انتقام نمی‌شناسد. حالا بیابانهای خشک و مردم خشکتر از بیابانها را رها می‌کنیم و به مناطق آباد و مردم شهرنشین می‌پردازیم.در حجاز، مکه و مدینه، نقطه‌ی اتصال تجارت هند و مصر و شام [ صفحه 188] بود. بازارهای مکه که بعضی موسمی و بعضی همیشگی برپا می‌شد، انبارهای پر از کالا، رفت و آمد مسافران و خریداران و فروشندگان، بدین شهرها جنب و جوش و رونقی می‌داد. بازار عکاظ و فراهم آمدن شاعران در این بازار، نشانه‌ی آنست که مردم این شهرها زندگی مرفه‌تری داشته‌اند زیرا معلوم است که تا شکم سیر نباشد به شعرخوانی و شعرشنوی توجهی نمی‌شود. قریش به حکم برخورداری از زیرکی و کاردانی به مرور ایام از دیگر قبایل، پیش افتاده و ریاست خود را در مکه استوار ساخته بودند. سالها بود که خدمت کعبه (خانه خدا) و پذیرایی از زائران این خانه، خاص آنان بود، و از این راه نیز درآمد سرشاری داشتند. برخورداری از نعمت و سود بازرگانی سرشار، آنان را به تن‌آسایی و راحت‌جویی و استثمار مردم ناتوان وامی‌داشت و چنانکه لازمه‌ی چنین زندگانی است، برای خود گروهی از غلامان و کنیزان فراهم آورده بودند تا خدمت آنان را به عهده بگیرند. حرص مال‌اندوزی، فشار طبقه‌ی کارفرما را بر کارگر و مزدور بیشتر می‌کرد، فشار بیشتر به خاطر به دست آوردن محصول فراوانتر. از این شرح مختصر می‌توان دانست که نفوذ قبیله‌ی قریش و ثروتمندان قبیله‌های دیگر در داخل شهرهای تجارتی چه جهنمی ساخته بود و چه مردمی در آن بسر می‌بردند. اقلیتی برخوردار از همه چیز، اکثریتی فاقد همه چیز. در این شهرها هر لحظه بیم انفجار و انقلابی بزرگ می‌رفت. طاقت بردگان طاق شده و برای رهایی از این جهنم سوزان دقیقه شماری می‌کردند. سرمایه‌داران نیز با همه‌ی غفلت و نادانی و فراموشکاری که از مشخصات زندگانی توأم با آسایش و ناز و نعمت است تا حدی وخامت اوضاع را فهمیده بودند، لکن بجای چاره‌جویی سختگیری را بیشتر می‌کردند و می‌خواستند [ صفحه 189] انقلاب را در نطفه خفه کنند. در چنین محیطها دین تا حدی موجب تخفیف ستم قوی، نسبت به ضعیف می‌شود. اما در جزیرةالعرب دین به صورت ابزاری برنده در دست سرمایه‌داران بود، و آنگاه دین به مفهوم مقدس آن در آنجا وجود نداشت. حالا بد نیست نظری اجمالی به ادیان جزیرةالعرب بیفکنیم.چنانکه می‌دانیم دین بیشتر مردم جزیره، بت‌پرستی بوده است آنهم بت‌پرستی با همه‌ی تطورات و مظاهر آن. در یمن پرستش ماه و آفتاب رایج بود. ماه را اله و آفتاب را الهه می‌دانستند. نامهای عبدالشمس، عبدالشارق، عبدالنجم، عبدالثریا نمونه‌هایی از وجود این نوع عبادت است. پرستش مفاهیم معنوی و قوای نادیدنی نیز شیوه‌ی گروهی دیگر بود. مناة که مشتق از منیه و مناف که به معنی مقام عالی است و ود که مشتق از مودت است نموداری از این شیوه می‌باشد. در قرآن کریم آمده است و مناة الثالثة الاخری [313] و نیز فرماید و قالوا لا تذرن آلهتکم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا یغوث و یعوق و نسرا. [314] .عبادت سنگ و چوب یکی دیگر از مظاهر بت‌پرستی بود. معبد عزی سه درخت بود، در جایی بین مکه و طائف که آن را نخله می‌گفتند و خالد بن ولید آن را از ریشه برکند. [315] بت بزرگ مردم مکه و قریش هبل بود. داستان قرعه کشیدن عبدالمطلب را در پیشگاه هبل همه می‌دانید و بدان اشارت شد و نیازی به تذکار مجدد آن نداریم. پرستش ارواح آزار کننده مانند جن و غول و عفریت نیز در نقاط مختلف جزیره رایج بود. [ صفحه 190] از بت‌پرستی که بگذریم ادیان آسمانی هم که به مرور ایام تغییر ماهیت داده بود. در قسمتهای مختلف این سرزمین پیروانی داشت، یهودیگری در یمن، وادی‌القری، خیبر و یثرب بین قبایل بنی‌قریظه، بنی‌قینقاع، بنی‌النضیر رواج داشت. قبایل تغلب، غسان و قضاعه در شمال و سرزمین یمن در جنوب مسیحی بودند. زردشتیگری و تعالیم بودا در شمال شرقی و تعالیم صابئیان در یمن و حران و مناطق شمالی عراق شایع بود.اکنون که فهرست اجمالی این ادیان از نظر خوانندگان گذشت می‌توانید انعکاس تعالیمی را که لازم این ادیان است ابتدا در فکر پیروان آن و سپس در جزیرةالعرب دربیابید. هیچ نقطه‌ای در جهان مانند این سرزمین صحنه‌ی برخورد و تضاد آراء و اندیشه‌ها نبود و در هیچ نقطه‌ای تشتت آراء، ستمکاری، خونریزی و وحشت مانند این منطقه وجود نداشت. بتخانه‌ها و معابد با آنچه از قربانی، نذر، زیارت و مظاهر دیگر به دنبال دارد، زد و خوردها که بین اقوام ابتدائی و متعصب بر سر برخورد آراء و عقاید پیش می‌آید، حمایت طبقه‌ی نیرومند از مذهب به خاطر منافع شخصی خود، زندگی مرگباری را بوجود آورده بود. در چنین محیط حتی ثروتمندان نیز آسایش نداشتند زیرا مسلم است که انعکاس این تضادها به درون خانه‌های مجلل و زندگی اشرافی نیز راه یافته بود. بنابراین عجیب نیست که می‌بینیم نجات‌بخش مردم ستمدیده، از چنگال طبقه‌ی اشراف کسی است که خود در شریفترین قبیله یعنی قریش تربیت شده است و نخستین فصل برنامه‌ی رسالت او دعوت خویشاوندان خود به ترک بت‌پرستی، زشتخویی، رباخواری، یعنی ترک همه‌ی عادات و رسومی که آنها را موجب برتری [ صفحه 191] خود بر دیگران می‌شمردند. این سنت طبیعی و قانون پروردگار است؛ موسی در دامان فرعون پرورش یافت؛ محمد در تیره‌ی ابولهب و قریش.محمد (ص) که در کودکی نیز خوبیها و خصلتهایی داشت که او را از دیگر کودکان جدا می‌کرد، در جوانی نیز از آنچه بیشتر قوم او بدان آلوده بودند، برکنار بود.در مجالس غزلخوانی و پایکوبی و دست‌افشانی آنان شرکت نمی‌کرد، می‌خوار نبود، بتها را دشمن می‌داشت، راستگو، درست کردار و امین بود و در نتیجه درونی پاک و روشن و فکری درخشان و ضمیری الهی و نهادی آسمانی داشت. شگفت نیست که این درون پاکیزه و فکر روشن او را از مردم دور کند و به کناره‌گیری و نگریستن در وضع رقت‌بار مردم خود و مردم سراسر جزیره و سرانجام به تفکر در عظمت آفرینش و خدای بزرگ وادارد. در همان ایام گروهی دیگر از مردم پاکدامن پرهیزکار بودند که برای نزدیکی به خدا از مردم دوری می‌کردند و گاهگاه در غارها و کوهستانها با خالق خویش به راز و نیاز می‌پرداختند. آنان بازماندگان دین یکتاپرستی یا شریعت ابراهیم بودند و در لسان قرآن حنفاء خوانده شده‌اند، غارنشینی آنان را تحنث یا تحنف می‌گفتند. [316] .محمد نیز از آن جمله بود. سالی یکماه در حراء تحنث یا تحنف می‌کرد در آن ماه هر مستمندی نزد او می‌رفت او را طعام می‌داد و چون یک ماه سپری می‌شد پیش از اینکه به خانه‌ی خود برگردد به کعبه می‌رفت و هفت مرتبه یا بیشتر طواف می‌کرد و سپس به خانه برمی‌گشت. چون سال بعثت او رسید ماه رمضان بود. محمد به حرا رفت. شب مبعث جبرئیل نزد او آمد. محمد (ص) می‌گوید من خفته بودم جبرئیل با [ صفحه 192] نمطی از دیباج که در آن کتابی بود نزد من آمد گفت بخوان! گفتم خواندن نمی‌دانم! دیگر بار مرا بفشرد چنانکه پنداشتم مرگم رسید سپس مرا رها کرد و گفت بخوان! گفتم چه بخوانم؟ گفت بخوان اقرأ باسم ربک الذی خلق... پس خواندم، او مرا واگذاشت و از خواب بیدار شدم و گویا در دل من کتابی نوشته شده بود. سپس از غار بیرون شدم و چون به وسط کوه رسیدم آوازی از آسمان شنیدم که می‌گفت: ای محمد تو رسول خدایی و من جبرئیلم. پس سر به آسمان کردم جبرئیل را در صورت مردی دیدم که دو گام خود را در افق آسمان نهاده است می‌گفت ای محمد تو رسول خدایی من جبرئیلم. پس ایستادم و او را می‌نگریستم نه پیش می‌رفتم و نه پس. روی خود را از او برگرفتم و در آفاق آسمان می‌نگریستم. در هیچ ناحیتی نگاه نمی‌کردم جز آنکه او را همچنان می‌دیدم. پس همانطور ایستاده بودم نه پیش می‌رفتم نه پس تا آنکه خدیجه کسان خود را در پی من فرستاد. آنان به بالای مکه رسیدند و نزد او بازگشتند و من در جای خود ایستاده بودم. سپس جبرئیل رفت و من به خانه‌ی خود بازگشتم. نزد خدیجه رفتم خود را به او چسباندم. پرسید ابوالقاسم کجا بودی؟ من کسان خود را پی تو فرستادم و ترا نیافتند. من او را از آنچه بر من گذشت، خبر دادم. گفت پسر عم مژده باد تو را و ثابت باش به خدایی که جان خدیجه به دست اوست. امیدوارم تو پیمبر این امت باشی سپس جامه‌های خود را بر خود افکند و نزد ورقة بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی بن قصی پسر عم خود رفت. ورقه به دین ترسایان بوده خدیجه او را از آنچه محمد (ص) دیده و شنیده بود خبر داد. ورقه گفت «قدوس، قدوس» به خدایی که جان ورقه به دست اوست اگر راست بگوئی ناموس اکبر که نزد موسی می‌آمد نزد او آمده است. [ صفحه 193] کی و چه وقت فرمان خدا نازل شد و چند سال از سن پیغمبر می‌گذشت؟ باز مسئله‌ایست که اثر آن، در متن تاریخ خواهد بود نه در تجزیه و تحلیل حوادث وابسته‌ی بدان، اما به خاطر رعایت سنت مورخان باید بگوییم مشهور آنست که پیامبر در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شد. سن چهل، هنگام تعدیل قوای غریزی و دوران حکومت عقل بر طبیعت آدمی است.نوشته‌اند رسول اکرم ابتدا خوابهای راست می‌دید و در همان ایام بود که به دوری از اجتماع، متمایل گشت. چنانکه می‌دانیم شیعیان و سنیان در تاریخ مبعث با یکدیگر اختلاف دارند. مشهور بین شیعه آنست که مبعث رسول خدا در بیست و هفتم رجب و در سن چهل سالگی آن حضرت بود، اما اهل سنت و جماعت مبعث رسول اکرم را در ماه رمضان می‌دانند. [ صفحه 195]

از بعثت تا هجرت

اشاره

دکتر سید جعفر شهیدی [ صفحه 197] اقرأ باسم ربک الذی خلق. خلقالانسان من علق. اقرأ و ربک الاکرمالذی علم بالقلم. علم الانسانما لم یعلم. [317] .به موجب این فرمان، محمد (ص) مأمور شد مردم را به پروردگار خویش بخواند. پروردگاری که جهان را آفرید، آدمی را آفرید، آنچه را نمی‌دانست بدو آموخت. محمد در آغاز، خویشاوندان خود را به شناسایی و پرستش پروردگار خواند. سپس مردم مکه را، آنگاه جزیره‌ی عربستان را. آنگاه خدای او فرمود: و ما ارسلناک الا کآفة للناس بشیرا و نذیرا ولکن اکثر الناس لا یعلمون. [318] .سرانجام گفت من آخرین پیمبرم و پس از من پیمبری نیست و تا جهان باقی است دین من پایدار است. این دعوی بسیار بزرگ است. جهانی بودن دین اسلام آنچنان مهم نیست که جاویدان ماندن آن. حال ببینیم اصلی یا اصولی که محمد دین خود را بر آن بنیان نهاده است چیست؟ چه اصلی است که با گذشت زمان همچنان پایدار [ صفحه 198] و تغییرناپذیر است؟ این سخنی است که به سادگی و آسانی از آن نتوان گذشت. نخست باید ببینیم محمد از مردم چه می‌خواست؟ آنان را به چه خواند؟ روح دعوت وی را باید دقیقا بررسی کنیم تا بدانیم آیا چنین دعوتی می‌تواند جهانی و جاودانی باشد یا نه؟خلاصه‌ی دعوت محمد (ص) اینست: «مردم! پروردگار یگانه را بپرستید. مرا پیمبر بدانید. به روز رستاخیز ایمان آورید.» اینها اصول سه‌گانه‌ایست که مردم را به گرویدن بدان خوانده است.

اصول اعتقادات

اینکه اصول اعتقادات می‌گوییم چون عبادات و معاملات احکام فرعی است. احکام فرعی جنبه‌ی تکلیف انفرادی دارد و به حسب حال اشخاص و زمان و مکان تغییر می‌کند. نماز که رکن اعظم اسلام و عمود دین است بر همه‌ی مکلفان یکسان واجب نیست. تندرست، آن را ایستاده و ناتوان، نشسته و غرقه در آب، به اشارت می‌خواند. مسافر، قصر می‌کند. حاضر، تمام ادا می‌سازد.روزه‌ی ماه رمضان بر بیمار و مسافر واجب نیست. حج بر توانگران است. جهاد از ناتوانان و بیماران ساقط است. پس وقتی سخن از دین به میان می‌آید نخست باید اصول اعتقادات آن را بررسی کرد. اگر این اصول با موازین علمی منطبق باشد آنگاه نوبت به مسائل فرعی می‌رسد. در حقیقت عبادات ریاضتی است به منظور تهذیب نفس و پاکیزه ساختن روح به خاطر ایمان راسخ به اصول معتقدات و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین. [319] . [ صفحه 199] حال یکبار دیگر به اصول اعتقادات اسلامی بپردازیم. گفتیم آنچه محمد مردم را بدان خواند سه اصل است:ایمان به پروردگار جهان. ایمان به پیمبری او. ایمان به روز رستاخیز. محمد (ص) گفت خدا از روز نخست دین اسلام را برای مردم گزیده است. گفت هر کس با ایمان به خدا و روز رستاخیز بمیرد و نیکوکار باشد بر او بیمی نیست. [320] .حال این اصول سه‌گانه را یک یک بررسی می‌کنیم، اصل سوم ایمان به روز رستاخیز است، یعنی ایمان به اینکه روز قیامت، پروردگار مؤمنان را پاداش می‌دهد و کافران را کیفر می‌کند، و کردار هیچکس بی‌اجر یا عقاب نمی‌ماند. حقیقت اینست که این اصل چیزی جز ضمانت اجرا گونه‌ای برای اعتقاد به دو اصل نخستین نیست. ایمان به روز رستاخیز یعنی ایمان به پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران. اعتقاد بدین اصل، پیوسته مسلمان را به کار نیک وامی‌دارد و از کار زشت بازمی‌دارد. پس این اصل نگهبانی درونی و مراقبت نفسانی برای مسلمانان است، و لازم آن پیروی از فرمان رسول و ایمان به خداست.اما معنی اصل دوم (یعنی نبوت) ایمان به پیمبری محمد است. ایمان بدانکه او رسول پروردگار و فرستاده‌ی او و مأمور راهنمایی مردم به خداست. بدین ترتیب نبوت نیز به اصطلاح اصولیان طریقیت دارد نه موضوعیت. پس آنچه محمد مردمان را بدان خوانده است یک اصل بیش نیست. اصل اول و آخر اسلام. اصل ایمان به خدا، ایمان به رب العالمین: قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله [ صفحه 200] فان تولوا فقولوا اشهد و ابانا مسلمون. [321] .هیچ کس و هیچ چیز را جز خدا پروردگار خود ندانید! رب العالمین اوست. هر کس خدا را پروردگار جهان بداند بر او بیمی نیست. اینست یگانه اصل اعتقادی اسلام و اینست حقیقت دین محمدی، ایمان به رب العالمین. حال ببینیم ربوبیت چیست؟ و چرا رب العالمین جز یکی، جز خدای یگانه نیست؟ در آغاز باید بدانیم معنی «رب» چیست؟ زیرا تا ربوبیت را ندانیم ایمان به رب، ایمانی از روی علم نیست. برای دانستن معنی دقیق کلمه‌ی «رب» ناچار باید به قوامیس لغت عرب رجوع کنیم راغب ادیب لغوی معروف، کلمه‌ی «رب» را چنین معنی می‌کند:«رب به معنی تربیت است. تربیت یعنی پدید آوردن و به کمال رساندن هر چیزی تدریجی و پی در پی. رب مطلق جز خدا نیست، اوست که متکفل مصلحت موجودات است.» بدین ترتیب ربوبیت، خلق اسباب و لوازم برای هر موجود است، تا اندک اندک و تدریجی به کمال نهایی خود برسد، و رب العالمین قوه‌ی فعال مطلق و دائمی است که هر لحظه وجود را آنچنان که می‌خواهد به موجودات افاضه می‌کند. هر چیز را می‌آفریند، وسیله‌ی پرورش آن را آماده می‌سازد تا به تدریج به سوی کمال حقیقی خود بشتابد.اگر معنی رب چنین و رب العالمین این است، باید دیگر بار، نظری دقیق و علمی به عالم و موجودات آن بیفکنیم. نتیجه‌ای که از این بررسی علمی به دست می‌آید اینست که آنچه در عالم طبیعت می‌بینیم راه تکامل را می‌پیماید، از کرمکی خرد و ناچیز تا نهنگی عظیم‌الجثه و سنگین وزن، از نهالی نورسته تا درختی کهنسال و تناور، از ذره تا کوه [ صفحه 201] همه پیوسته و در هر حال در تغییر و تبدیل‌اند. اما در این تغییر و تبدیل همه‌ی این موجودات با هر شکل و هیأتی که به خود می‌گیرند به سوی تکامل تدریجی به پیش می‌روند، دنیا و آنچه در دنیاست نه می‌ایستد و نه واپس می‌رود، در طبیعت نه بازگشتی است و نه توقفی. آنچه هست پیشرفت است و تکامل، و هیچ موجودی را از این قانون خلقت، یارای سرپیچی نیست. این قانون طبیعی و سنت لایزال است افغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض طوعا و کرها و الیه یرجعون. [322] .اینست حقیقت اسلام و اینست اصل اعتقادی این دین که محمد مأمور تبلیغ آن شد. ایمان به رب العالمین. ایمان بدانکه خدای یگانه مربی عالم است. ایمان بدانکه جهان پیوسته و به حکم قانون طبیعی که در آن نهفته است به پیش می‌رود و مردم باید این قانون را بپذیرند. پس خلاصه‌ی این اصل اینست که اسلام اعتقاد به پیشرفت جهان است در هر حال، و مبارزه با توقف و ارتجاع در هر زمان. سنة الله التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا. [323] .چنین اعتقادی بر اساس فطرت است و هر فطرت معتدل بدان گواه است. فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لا یعلمون. [324] .چنین اصلی طبیعی و ثابت و اعتقاد بدان فطری و ضروری است و تا جهان باقی است این اصل دگرگون نخواهد شد. زیرا جهان از راهی که پیش دارد - راه تکامل - باز نمی‌گردد. اینست اسلام که قرآن آن را دین آغاز و انجام بشر خوانده است و همه‌ی پیمبران موظف [ صفحه 202] بوده‌اند کسانی را که از فطرت خود منحرف شده و به عقیده‌ای دیگر گرویده‌اند به دین فطری بازگردانند. بدیهی است که هرگاه اسلام این باشد مسلم است که دین نژادی یا محلی یا موسمی و فصلی نیست.این دین نه از آن عرب است و نه از آن عجم، بلکه هم برای عرب است و هم برای عجم. نه به اول زمان مخصوص است و نه به آخر زمان، ولی هم برای اول زمان است و هم برای آخر زمان. از اینجاست که خطابهای قرآن نیز چنانکه می‌بینیم با الفاظی صادر شده است که همه‌ی جهانیان را شامل گردد و به ملتی خاص و نژادی معین و یا زمانی محدود مخصوص نگردد:یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه [325] . یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة [326] یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم [327] .

مسلمانان صدر اول

خدیجه نخستین زن و نخستین کسی است که به محمد (ص) گروید خدیجه زن باایمان و یار وفادار و همسر مهربان شوی خود بود. هر گاه دشمنان محمد را آزار می‌کردند وی را دلداری می‌داد. شگفت نیست که رسول خدا سالها پس از مرگ این زن، چون به یاد او می‌افتاد، اندوهناک می‌شد.علی بن ابیطالب نخستین مردی است که به محمد ایمان آورد. [328] . [ صفحه 203] سالها پیش از بعثت رسول اکرم در خانه‌ی او می‌زیست و محمد تربیت او را به عهده داشت. آنگاه اندک اندک کسانی به دین تازه گرویدند. زید بن حارثه، ابوبکر بن ابی‌قحافه، عثمان بن عفان، زبیر بن العوام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی‌وقاص و طلحة بن عبیدالله. با اختلافی که بین مورخان در اندک تقدم و تأخر اسلام هر یک از آنان دیده می‌شود در زمره‌ی سابقان اسلام بشمارند. دعوت محمد (ص) مدت سه سال پنهانی بود [329] و مسلمانان نیز پوشیده از مردم، نماز می‌خواندند. روزی سعد بن ابی‌وقاص با تنی چند در دره‌ای از دره‌های مکه نماز می‌خواند گروهی از مشرکان آنان را در حال نماز دیدند و بر ایشان خرده گرفتند. کار به جدال کشید. سعد با استخوان فک شتر، به روی مردی از مشرکان کوفت و سر او شکست و خون سرازیر شد. این نخستین خونی بود که در اسلام به زمین ریخت. [330] . آنگاه فرمان خدا نازل شد فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین [331] . طبق این فرمان محمد مأمور شد آشکارا مردم را به دین خود بخواند و بایست نخست خویشاوندان خود را دعوت کند و انذر عشیرتک الاقربین [332] .روایت طبری در چگونگی اجرای این فرمان مختلف است به روایتی که سعید بن جبیر از ابن‌عباس نقل می‌کند:«رسول خدا به کوه صفا بالا رفت و مردم را نزد خود»«خواند قریش سوی او فراهم آمدند. محمد گفت مردم!»«اگر به شما بگویم دشمن، بامداد یا شامگاه سر وقت شما»«می‌آید مرا راستگو می‌دانید؟ گفتند آری. گفت من شما» [ صفحه 204] «را از عذابی سخت بیم می‌دهم ابولهب گفت تبالک، برای»«همین ما را خواندی؟ سوره‌ی «تبت» در نکوهش و تأدیب این»«مرد بی‌ادب نازل شد.» [333] .به روایت دیگری که طبری از عبدالله بن حارث از ابن‌عباس نقل می‌کند، علی چنین گفت:«چون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» نازل شد رسول خدا»«آن را خواند و گفت پروردگار مرا فرموده است تا خویشاوندان»«نزدیک خود را بترسانم، و این کار بر من دشوار بود، تا آنکه»«جبرئیل گفت اگر چنین نکنی پروردگار ترا عذاب می‌کند.»«اکنون تو طعامی آماده کن و فرزندان عبدالمطلب را بخوان»«تا امر خدا را به آنان ابلاغ کنم. من چنین کردم. شمار آنان»«که در این دعوت فراهم آمدند چهل تن یا یکی بیش و کم»«بود. ابوطالب و حمزه و ابولهب در آن جمع بودند.»«چون طعام خوردند و ابولهب دید که آن خوراک اندک»«همگان را کفایت کرد و چیزی هم از آن باقی ماند، گفت»«محمد جادوگر است. در این مجلس محمد نتوانست دعوت»«خود را ابلاغ کند. روز دیگر آنان را خواند و گفت:»«فرزندان عبدالمطلب! هیچکس از عرب بهتر از آنچه»«من برای شما آورده‌ام نیاورده است. من برای شما خیر»«دنیا و آخرت را آورده‌ام. خدا فرموده است شما را»«بدو بخوانم. کدامیک از شما مرا یاری می‌کند تا برادر»«من و وصی من و خلیفه‌ی من در بین شما باشد؟ هیچیک» [ صفحه 205] «پاسخ ندادند. من از همه خردسالتر بودم گفتم یا رسول الله»«من ترا یاری می‌کنم محمد پشت گردن مرا گرفت»«گفت این برادر من و وصی من و خلیفه‌ی من در بین شماست»«سخن او را بشنوید و بپذیرید.» [334] .ابن‌هشام و دیگر مورخان نوشته‌اند در آغاز که محمد مردم را به خدا خواند قریش بدو اعتراض نکردند، تا وقتی که خدایان آنان را به بدی نام برد؛ آنگاه در دشمنی با او همداستان گشتند. سخن این مورخان بسیار طبیعی می‌نماید. سران قریش از دعوت مردم به خدا نگران نبودند، زیرا آنان جز به کار تجارت یا رباخواری و یا سودی که از این کار می‌بردند توجهی نداشتند. دین برای آنان مفهومی معنوی نداشت. دین یکی از صدها ابزار استیفای منافع بود و تا این منفعت به خطر نیفتاده است، ضرورتی ندارد که محمد و بنی‌هاشم را از خود برنجانند. مسلما مردانی چون ابولهب و ابوجهل و ولید بن عقبه تا این حد از ادراک طبیعی بهره‌مند بودند که بدانند بتهای چوبی و سنگی که ساخته‌ی دست کارگران ایشانست برای آنها سود و زیانی ندارد. اما آنان بت و بتخانه را برای سرگرم نگاهداشتن مردم می‌خواستند.

رژیم سرمایه‌داری به خطر می‌افتد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه