ترجمه فارسی الغارات صفحه 206

صفحه 206

خاست و گفت:یا امیر المؤمنین،من نیز آمادۀ پیکارم.علی(علیه السلام)گفت:خدا تو را برکت عطا کند تو نیز بسیج نبرد کن و از منبر به زیر آمد.

علی(علیه السلام)جاریه بن قدامه را پیش خواند و فرمود که رهسپار بصره شود و با دو هزار تن بیرون آید خثعمی نیز دو هزار تن از کوفه بسیج کرد.علی(علیه السلام)آن دو را گفت:در طلب بسر بن ابی ارطاه بیرون روید.در هر جا که به او رسیدید پیکار را آغاز کنید و چون عزم پیکار کردید جاریه ابن قدامه فرمانده باشد.این دو در طلب بسر بیرون آمدند.وهب بن مسعود از کوفه بیرون شد و جاریه به بصره رفت و از بصره رهسپار نبرد شد.در سرزمین حجاز به هم رسیدند و به طلب بسر در حرکت آمدند.

عبد الرحمن بن عبید گوید:چون به علی(علیه السلام)خبر رسید که بسر به سرزمین حجاز داخل شده و پسران عبید اللّه بن عباس را و عبد اللّه بن عبد المدان و مالک بن عبد اللّه را کشته است،مرا با نامه ای در پی جاریه بن قدامه فرستاد و هنوز خبر چیره شدن بسر بر صنعاء و بیرون آمدن عبید اللّه و ابن نمران را نشنیده بود.من نامه را بر گرفتم و به جاریه پیوستم.جاریه نامه را گشود و چنین خواند:

«اما بعد،تو را به همان راهی که در پیش گرفته ای فرستاده ام.تو را به ترس از خدا وصیت می کنم و ترس از پروردگارمان که مجموعه همۀ خیرات است و سر هر کاری.پیش از این همه چیز را عینا برای تو نگفتم و اکنون آنها را شرح می دهم باشد که دریابی اش.به برکت و یاری خداوند به پیش برو تا به دشمن برسی.مباد کسی از بندگان خدا را تحقیر کنی یا شتر و خر کسی را به زور بستانی اگر چه پیاده و برهنه پای باشی و چون بر سر آبی رسی خود را بر صاحبان آن آب ترجیح منه و تا خشنود نباشند از آبشان منوش و مرد و زن مسلمانی را دشنام مده و بر معاهد یا غیر معاهد ستم روا مدار و نماز خود به وقت بگزار و خدا را در شب و روز یاد کن.پیادگان خود را سوار کن و از هر چه دارید به دیگران که ندارند سهمی دهید.و در رفتن شتاب کن تا با دشمنت رو به روی شوی.آنان را از بلاد یمن بران و خوار و زبون بازگردان -ان شاء اللّه- و السلام علیک و رحمه اللّه و برکاته.»

داستان وائل بن حجر حضرمی

کلبی گوید:وائل بن حجر به بسر بن ابی ارطاه نوشت که نیمی از مردم حضرموت شیعیان علی هستند.بشتاب.در آنجا کسی که راه بر تو گیرد،نیابی.بسر رهسپار حضرموت شد.

چون نزدیک شد وائل بن حجر با ساز و برگ بسیار برسید و از او پرسید می خواهی با مردم حضرموت چه کنی؟گفت:می خواهم از هر چهار یکی را بکشم.وائل گفت:اگر تو را چنین قصدی است نخست عبد اللّه بن ثوابه را بکش که او به تنهایی ربع همه مردم است.بسر به حضرموت در آمد و عبد اللّه بن ثوابه را بدید و از جایگاهی که داشت فرو کشید و با آنکه

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه