- مقدمه 1
- قسمت اول 2
- قسمت دوم 12
- قسمت سوم 21
- قسمت چهارم 30
- قسمت پنجم 41
- قسمت ششم 50
- قسمت هفتم 58
- قسمت هشتم 71
- قسمت نهم 83
- قسمت دهم 95
- قسمت یازدهم 107
- اشاره 117
- نویسنده، کتب، ناشر 117
- سامانه پیامکوتاه 30004569 117
- کتب نویسنده 118
- کتب فارسی 118
- رمان مذهبی 119
- آموزههای دینی 121
- کتب عربی 123
- نشر وثوق 125
- تلفکس: 700 35 77-0253 125
- خرید کتابهای فارسی نویسنده 125
- همراه: 39 58 252 0912 126
- سامانه پیام کوتاه نشر وثوق 30004657735700 126
- منابع 126
بار دیگر ترس در وجود همه مینشیند ، شمشیرها در دست هواداران خلیفه میچرخد ! همه مردم آرام میشوند ، هر کس بخواهد اعتراض کند با شمشیرهای برهنه روبرو خواهد بود .
صدای گریه به گوش میرسد . این صدای گریه از کجاست ؟
نگاه کن ، حسن و حسین(ع) که سخن عُمَر را شنیدهاند گریه میکنند . علی(ع) نگاهی به فرزندان خود میکند و به آنها میگوید: «گریه نکنید عزیزانم !» .137
فرشتگان از دیدن اشک چشمان حسن و حسین(ع) به گریه افتادهاند .
قسمت ششم
عُمَر رو به علی(ع) میکند و میگوید: «تو هیچ چارهای نداری ، تو حتماً باید خلیفه بیعت کنی» .138
علی(ع) رو به او میکند و میگوید: «شیرِ خلافت را خوب بدوش که نیمی از آن برای خودت است ، به خدا قسم ، حرصِ امروز تو ، برای ریاست فردای خودت است» .139
آنگاه رو به جمعیّت میکند و میگوید: «اگر یاورانی وفادار داشتم هرگز کار من به اینجا نمیکشید» .140
در این هنگام یکی از میان جمعیّت بلند میشود و نزد علی(ع) میآید و چنین میگوید: «ای علی ! ما هرگز علم و مقام تو را انکار نمیکنیم ، ما میدانیم که تو از همه ما به پیامبر نزدیکتر بودی ، امّا تو هنوز جوان هستی ! نگاه کن ، ابوبکر پیرمرد و ریش سفید ماست و امروز شایستگی خلافت را دارد ، تو امروز با او بیعت کن ، وقتی که پیر شدی نوبت تو هم میرسد ، آن روز ، هیچکس با خلافت تو مخالفت نخواهد کرد .141
آری ، اشکال در این است که علی(ع) جوان است ، سنّ زیادی ندارد ، ریشهای صورتش سفید نشده است .