فریاد مهتاب صفحه 50

صفحه 50

بار دیگر ترس در وجود همه می‌نشیند ، شمشیرها در دست هواداران خلیفه می‌چرخد ! همه مردم آرام می‌شوند ، هر کس بخواهد اعتراض کند با شمشیرهای برهنه روبرو خواهد بود .

صدای گریه به گوش می‌رسد . این صدای گریه از کجاست ؟

نگاه کن ، حسن و حسین(ع) که سخن عُمَر را شنیده‌اند گریه می‌کنند . علی(ع) نگاهی به فرزندان خود می‌کند و به آنها می‌گوید: «گریه نکنید عزیزانم !» .137

فرشتگان از دیدن اشک چشمان حسن و حسین(ع) به گریه افتاده‌اند .

قسمت ششم

عُمَر رو به علی(ع) می‌کند و می‌گوید: «تو هیچ چاره‌ای نداری ، تو حتماً باید خلیفه بیعت کنی» .138

علی(ع) رو به او می‌کند و می‌گوید: «شیرِ خلافت را خوب بدوش که نیمی از آن برای خودت است ، به خدا قسم ، حرصِ امروز تو ، برای ریاست فردای خودت است» .139

آنگاه رو به جمعیّت می‌کند و می‌گوید: «اگر یاورانی وفادار داشتم هرگز کار من به اینجا نمی‌کشید» .140

در این هنگام یکی از میان جمعیّت بلند می‌شود و نزد علی(ع) می‌آید و چنین می‌گوید: «ای علی ! ما هرگز علم و مقام تو را انکار نمی‌کنیم ، ما می‌دانیم که تو از همه ما به پیامبر نزدیک‌تر بودی ، امّا تو هنوز جوان هستی ! نگاه کن ، ابوبکر پیرمرد و ریش سفید ماست و امروز شایستگی خلافت را دارد ، تو امروز با او بیعت کن ، وقتی که پیر شدی نوبت تو هم می‌رسد ، آن روز ، هیچ‌کس با خلافت تو مخالفت نخواهد کرد .141

آری ، اشکال در این است که علی(ع) جوان است ، سنّ زیادی ندارد ، ریش‌های صورتش سفید نشده است .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه