- مقدمه 1
- قسمت اول 2
- قسمت دوم 12
- قسمت سوم 21
- قسمت چهارم 30
- قسمت پنجم 41
- قسمت ششم 50
- قسمت هفتم 58
- قسمت هشتم 71
- قسمت نهم 83
- قسمت دهم 95
- قسمت یازدهم 107
- سامانه پیامکوتاه 30004569 117
- اشاره 117
- نویسنده، کتب، ناشر 117
- کتب نویسنده 118
- کتب فارسی 118
- رمان مذهبی 119
- آموزههای دینی 121
- کتب عربی 123
- خرید کتابهای فارسی نویسنده 125
- نشر وثوق 125
- تلفکس: 700 35 77-0253 125
- منابع 126
- سامانه پیام کوتاه نشر وثوق 30004657735700 126
- همراه: 39 58 252 0912 126
فدک از آنِ فاطمه(س) شد ، پیامبر همه غنیمتهای فدک را تحویل او داد .
فاطمه(س) به فقرای مدینه خبر داد تا به خانه او بیایند و همه آن غنائم را بین آنها تقسیم کرد . همه فقیران خوشحال شدند ، آری ، تا فاطمه(س) هست، دیگر هیچ فقیری، غم و غصّه ندارد .
این قصّه فدک بود که برایت گفتم . اکنون میدانی که فاطمه(س) ثروتی بس بزرگ دارد .
درست است که فاطمه(س) در بستر بیماری است ، امّا امروز میخواهد با ثروت خود ، حق را یاری نماید . همین روزهاست که کارگزار او از فدک بیاید و درآمد امسال فدک را به او تحویل بدهد. فاطمه(س) با این پول میتواند کارهای زیادی بکند .
در گوشهای از مدینه جلسهای تشکیل شده است . در این جلسه خلیفه همراه با عُمَر و جمع دیگری حضور دارند . عُمَر مشغول سخن گفتن با خلیفه است:
ــ ای خلیفه ! تو میدانی که مردم بنده دنیا هستند و همه به پول علاقه دارند ، تو باید فدک را از فاطمه بگیری تا مردم به این خاندان علاقمند نشوند .158
ــ امّا فدک از آنِ فاطمه است ، همه مردم این را میدانند ، سه سال است که فدک در دست اوست .
ــ من فکر همه چیز را کردهام ، فقط کافی است نماینده و کارگزار فاطمه را از فدک بیرون کنی .
ابوبکر سخن عُمَر را قبول میکند ، عدّهای را مأمور میکند تا به فدک بروند و کارگزار فاطمه(س) را از آنجا بیرون کنند .