طاووس

منها في صفة الجنة

وصف ويژگى هاى بهشت

خطبه 165: طاووس

و من خطبة له (عليه السلام) يذكر فيها عجيب خلقة الطاوس

از خطبه هاي اميرالمومنين ع در مورد طاووس، (برخى از شارحان نوشتند كه اين خطبه در شهر كوفه ايراد شد)

خلقة الطيور

آفرينش پرندگان

ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ

خداوند پديده هاى شگفتى از جانداران حركت كننده، و بى جان، برخى ساكن و آرام، بعضى حركت كننده و بى قرار، آفريده است،

وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ

و شواهد و نمونه هايى از لطافت صنعت گرى و قدرت عظيم خويش بپاداشته، چندان كه تمام انديشه ها را به اعتراف واداشته، و سر به فرمان او نهاده اند،

وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ

و در گوش هاى ما بانگ براهين يكتايى او پيچيده است

وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ الَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلَامِهَا

آنگونه كه پرندگان گوناگون را بيافريد، و آنان را در شكاف هاى زمين، و رخنه درّه ها و فراز كوه ها مسكن داد،

مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ

با بال هاى متفاوت و شكل و هيأتهاى گوناگون،

مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ

كه زمام آنها به دست اوست، پرندگانى كه با بالهاى خود در لابلاى جوّ گسترده و فضاى پهناور پرواز مى كنند.

كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ

آنها را از ديار نيستى در شكل و ظاهرى شگفت آور بيافريد، و استخوان هاشان را از درون در مفصل هاى پوشيده از گوشت به هم پيوند داد.

وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي الْهَوَاءِ خُفُوفاً

برخى از پرندگان را كه جثّه سنگين داشتند از بالا رفتن و پروازهاى بلند و دور بازداشت،

وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً

آنگونه كه آرام و سنگين در نزديكى زمين بال مى زنند.

الطاوس

شگفتى هاى آفرينش طاووس

وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ

و در يك سو ساق پايش ناخنكى مخفى روييده است.

وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلَافِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ

پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش، در رنگ هاى گوناگون با زيبايى خاصّى رنگ آميزى كرد،

فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لَا يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ

گروهى از آنها را تنها با يك رنگ بياراست كه رنگ ديگرى در آن راه ندارد،

وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلَافِ مَا صُبِغَ بِهِ

دسته اى ديگر را در رنگ مخالف آن فرو برد، جز اطراف گردنشان كه چونان طوقى آويخته، مخالف رنگ اندامشان است.

وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُسُ الَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ

و از شگفت انگيزترين پرندگان در آفرينش، طاووس است، كه آن را در استوارترين شكل موزون بيافريد، و رنگ هاى پر و بالش را به نيكوترين رنگ ها بياراست،

بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ

با بال هاى زيبا كه پرهاى آن به روى يكديگر انباشته و دم كشيده اش

إِذَا دَرَجَ إِلَى الْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ وَ سَمَا بِهِ

كه چون به سوى مادّه پيش مى رود آن را چونان چترى گشوده

مُطِلًّا عَلَى رَأْسِهِ كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ

و بر سر خود سايبان مى سازد، گويا بادبان كشتى است كه نا خدا آن را بر افراشته است. طاووس به رنگهاى زيباى خود مى نازد، و خوشحال و خرامان دم زيبايش را به اين سو و آن سو مى چرخاند، و سوى مادّه مى تازد،

يُفْضِي كَإِفْضَاءِ الدِّيَكَةِ وَ يَؤُرُّ بِمَلَاقِحِهِ أَرَّ الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ

چون خروس مى پرد، و چون حيوان نر مست شهوت با جفت خويش مى آميزد،

أُحِيلُكَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مُعَايَنَةٍ لَا كَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ

اين حقيقت را از روى مشاهده مى گويم، نه چون كسى كه بر اساس نقل ضعيفى سخن بگويد:

وَ لَوْ كَانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَيْ جُفُونِهِ

اگر كسى خيال كند: «بار دار شدن طاووس به وسيله قطرات اشكى است كه در اطراف چشم نر حلقه زده

وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِكَ ثُمَّ تَبِيضُ لَا مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى الدَّمْعِ الْمُنْبَجِسِ

و طاووس مادّه آن را مى نوشد آنگاه بدون آميزش با همين اشك ها تخمگذارى مى كند» افسانه بى اساس است

لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ الْغُرَابِ

ولى شگفت تر از آن نيست كه مى گويند: «زاغ نر طعمه به منقار ماده مى گذارد كه همين عامل بار دار شدن زاغ است».

تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ الْعِقْيَانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ

گويا نى هاى پر طاووس چونان شانه هايى است كه از نقره ساخته، و گردى هاى شگفت انگيز آفتاب گونه كه به پرهاى اوست از زر ناب و پاره هاى زبرجد بافته شده است.

فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ قُلْتَ جَنًى جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبِيعٍ

اگر رنگ هاى پرهاى طاووس را به روييدنى هاى زمين تشبيه كنى، خواهى گفت: دسته گلى است كه از شكوفه هاى رنگارنگ گلهاى بهارى فراهم آمده است،

وَ إِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلَابِسِ فَهُوَ كَمَوْشِيِّ الْحُلَلِ أَوْ كَمُونِقِ عَصْبِ الْيَمَنِ

و اگر آن را با پارچه هاى پوشيدنى همانند سازى، پس چون پارچه هاى زيباى پر نقش و نگار يا پرده هاى رنگارنگ يمن است،

وَ إِنْ شَاكَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ الْمُكَلَّلِ

و اگر آن را با زيور آلات مقايسه كنى چون نگين هاى رنگارنگى است كه در نوارى از نقره با جواهرات زينت شده است.

يَمْشِي مَشْيَ الْمَرِحِ الْمُخْتَالِ وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ

طاووس، چون به خود بالنده مغرور راه مى رود، دم و بال هاى زيبايش را بر انداز مى كند،

فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِيغِ وِشَاحِهِ

پس با توجه به زيبايى جامه و رنگ هاى گوناگون پرو بالش قهقهه سر مى دهد،

فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلًا بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ

امّا چون نگاهش به پاهاى او مى افتد، بانگى برآورد كه گويا گريان است، فرياد مى زند گويا كه دادخواه است، و گواه صادق دردى است كه در درون دارد،

لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ الدِّيَكَةِ الْخِلَاسِيَّةِ

زيرا پاهاى طاووس چونان ساق خروس دو رگه (هندى و پارسى) باريك و زشت

وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ

بر فراز گردن طاووس به جاى يال، كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار روييده،

وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ كَالْإِبْرِيقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ الْوَسِمَةِ الْيَمَانِيَّةِ أَوْ كَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ وَ كَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ

و بر آمدگى گردنش چونان آفتابه اى نفيس و نگارين است، و از گلوگاه تا روى شكمش به زيبايى وسمه يمانى رنگ آميزى شده، يا چون پارچه حرير برّاق يا آيينه اى شفّاف كه پرده بر روى آن افكندند. در اطراف گردنش گويا چادرى سياه افكنده

إِلَّا أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ أَنَّ الْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ

كه چون رنگ آن شاداب و بسيار مى باشد، پندارى با رنگ سبز تندى در هم آميخته است

وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فِي لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ أَبْيَضُ يَقَقٌ فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِكَ يَأْتَلِقُ

كه در كنار شكاف گوش جلوه خاصّى دارد.

وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلَّا وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ

كمتر رنگى مى توان يافت كه طاووس از آن در اندامش نداشته باشد،

وَ عَلَاهُ بِكَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ

يا با شفّافيّت و صيقل فراوان و زرق و برق جامه اش آن را جلاى برترى نداده باشد.

فَهُوَ كَالْأَزَاهِيرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ وَ لَا شُمُوسُ قَيْظٍ

طاووس چونان شكوفه هاى پراكنده اى است كه باران بهار و گرماى آفتاب را در پرورش آن نقش چندانى نيست،

وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ وَ يَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ فَيَسْقُطُ تَتْرَى وَ يَنْبُتُ تِبَاعاً فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الْأَغْصَانِ

و شگفت آور آن كه هر چند گاهى از پوشش پرهاى زيبا بيرون مى آيد، و تن عريان مى كند، پرهاى او پياپى فرو مى ريزد و از نو مى رويند، پرهاى طاووس چونان برگ خزان رسيده مى ريزند

ثُمَّ يَتَلَاحَقُ نَامِياً حَتَّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ

و دوباره رشد مى كنند و به هم مى پيوندند، تا ديگر بار شكل و رنگ زيباى گذشته خود را باز مى يابد،

لَا يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لَا يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَكَانِهِ

بى آن كه ميان پرهاى نو و ريخته شده تفاوتى وجود داشته باشد يا رنگى جابجا برويد،

وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً وَ أَحْيَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً

اگر در تماشاى يكى از پرهاى طاووس دقت كنى، لحظه اى به سرخى گل، و لحظه اى ديگر به سبزى زبرجد، و گاه به زردى زرناب جلوه مى كند.

فَكَيْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ الْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ الْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِينَ

راستى، هوشهاى ژرف انديش و عقل هاى پر تلاش چگونه اين همه از حقائق موجود در پديده ها را مى توانند درك كنند و چگونه گفتار توصيف گران، به نظم كشيدن اين همه زيبايى را بيان توانند كرد

وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ

و در درك كمترين اندام طاووس، گمانها از شناخت درمانده و زبان ها از ستودن آن در كام مانده اند

فَسُبْحَانَ الَّذِي بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلَّاهُ لِلْعُيُونِ

پس ستايش خداوندى را سزاست كه عقل ها را از توصيف پديده اى كه برابر ديدگان جلوه گرند ناتوان ساخت،

صغار المخلوقات

شگفتى آفرينش جانداران كوچك

إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ الْحِيتَانِ وَ الْفِيَلَةِ

از ماهيان دريا، و پيلان عظيم الجثّه را نيز آفريد،

فَأَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً

پديده محدودى كه او را با تركيب پيكرى پر نقش و نگار، با رنگ ها و مرزهاى مشخص مى شناسد،

وَ أَعْجَزَ الْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ

باز هم از تعريف فشرده اش زبان ها عاجز و از وصف واقعى آن در مانده اند (حال چگونه خدا را مى توانند درك كنند)

وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ الذَّرَّةِ وَ الْهَمَجَةِ

پاك و برتر است خدايى كه در اندام مورچه، و مگس ريز، پاها پديد آورد ، و جانداران، بزرگتر از آنها،

وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلَّا يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِيهِ الرُّوحَ إِلَّا وَ جَعَلَ الْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ الْفَنَاءَ غَايَتَهُ

و بر خود لازم شمرد، كه هيچ كالبد جاندارى را وانگذارد و به درستى اداره اش نمايد، جز آن كه ميعادگاهش را مرگ و پايان راهش را نيستى قرار داد.

فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا

اگر با چشم دل به آنچه كه از بهشت براى تو وصف كرده اند بنگرى، از آنچه در دنياست دل مى كنى، هر چند شگفتى آور و زيبا باشد، و از خواهش هاى نفسانى و خوشى هاى زندگانى و منظره هاى آراسته و زيباى آن كناره مى گيرى،

وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ الْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا

و اگر فكرت را به درختان بهشتى مشغول دارى كه شاخه هايشان همواره به هم مى خورند، و ريشه هاى آن در توده هاى مشك پنهان، و در ساحل جويباران بهشت قرار گرفته آبيارى مى گردند،

وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا

و خوشه هايى از لؤلؤ آب دار به شاخه هاى كوچك و بزرگ درختان آويخته،

وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا

و ميوه هاى گوناگونى كه از درون غلاف ها و پوشش ها سر بيرون كرده اند، سرگردان و حيرت زده مى گردى:

تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ

شاخه هاى پر ميوه بهشت كه بدون زحمتى خم شده در دسترس قرار گيرند، تا چيننده آن هر گاه كه خواهد بر چيند، مهمانداران بهشت گرد ساكنان آن و پيرامون كاخ هايشان در گردشند و آنان را با عسلهاى پاكيزه و شراب هاى گوارا پذيرايى كنند.

قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ

آنها كسانى هستند كه همواره از كرامت الهى بهره مند تا آنگاه كه در سراى ثابت خويش فرود آيند و از نقل و انتقال سفرها آسوده گردند.

فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا

اى شنونده اگر دل خود را به منظره هاى زيبايى كه در بهشت به آن مى رسى مشغول دارى، روح تو با اشتياق فراوان به آن سامان پرواز خواهد كرد،

وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا

و از اين مجلس من با شتاب به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت.

جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ

خداوند با لطف خود من و شما را از كسانى قرار دهد كه با دل و جان براى رسيدن به جايگاه نيكان تلاش مى كنند.

تفسير بعض ما في هذه الخطبة من الغريب قال السيد الشريف رضي الله عنه قوله (عليه السلام) يؤر بملاقحه الأر

مى گويم: (كلام امام كه فرمود «يؤرّ بملاقحه، الار»

كناية عن النكاح يقال أر الرجل المرأة يؤرها إذا نكحها.

كنايه از نكاح و آميزش است. هنگامى گفته مى شود «ار الرجل المرأة يؤرها» كه با همسرش همبستر شود.

و قوله (عليه السلام) كأنه قلع داري عنجه نوتيه القلع شراع السفينة و داري منسوب إلى دارين و هي بلدة على البحر يجلب منها الطيب

و اين فرمايش امام «كانه قلع دارىّ عنجه نؤتيه» بايد توجّه داشت «قلع» بادبان كشتى است و «دارى» منسوب به «دارين» شهرى است كه در كنار دريا كه از آنجا عطريات مى آورند (و بادبان هايش معروف است) .

و عنجه أي عطفه يقال عنجت الناقة كنصرت أعنجها عنجا إذا عطفتها و النوتي الملاح.

و «عنجه» به معنى كشيدن به سوى خويش است هنگامى كه گفته مى شود «عنجت الناقه اعنجها عنجا» يعنى آن را به سوى خود كشيدم. و «النؤتى» به معنى «كشتيبان» است.

و قوله (عليه السلام) ضفتي جفونه أراد جانبي جفونه و الضفتان الجانبان.

و اما تعبير «صفتى جفونه» منظور دو طرف پلك هاى چشم است. زيرا «ضفتان» به معنى دو طرف مى باشد

و قوله (عليه السلام) و فلذ الزبرجد الفلذ جمع فلذة و هي القطعة.

و اينكه فرمود: «و فلذا الزبرجد» بايد دانست كه «فلذا» جمع «فلذه» به معنى قطعه است كه معنى آن قطعه هايى از زبرجد است.

و قوله (عليه السلام) كبائس اللؤلؤ الرطب الكباسة العذق و العساليج الغصون واحدها عسلوج

امّا تعبير به «كبائس اللؤلؤ الرطب» به معنى خوشه هاى لؤلؤ تر همچون خوشه هاى خرما است زيرا «الكباسه» به معنى خوشه و «العساليج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است) .