قبل از جنگ با ناكثين

خطبه 33 : قبل از جنگ با ناكثين

فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذَا النَّعْلِ

تا مرا ديد، فرمود: قيمت اين كفش چقدر است

فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا

گفتم بهايى ندارد.

ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ

آنگاه از خيمه بيرون آمد و براى مردم چنين خطبه خواند»

حكمة بعثة النبي

آثار بعثت پيامبر اسلام

و من خطبة له (عليه السلام) عند خروجه لقتال أهل البصرة

(در سال 36 هجرى به هنگام عزيمت به شهر بصره، جهت جنگ با ناكثين در سرزمين ذى قار، فرمود)

و فيها حكمة مبعث الرسل، ثم يذكر فضله و يذم الخارجين

در آن از حکمت بعثت انبياء و فضائلشان و همچنين مذمت خوارج بحث شده است

قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ

«ابن عباس مى گويد در سرزمين «ذى قار»، خدمت امام رفتم كه داشت كفش خود را پينه مى زد،

فَقَالَ (عليه السلام) وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا

فرمود: به خدا سوگند، همين كفش بى ارزش نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است مگر اينكه حقّى را با آن به پا دارم، يا باطلى را دفع نمايم.

إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى الله عليه وآله)

همانا خداوند هنگامى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مبعوث فرمود

وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً

كه هيچ كس از عرب، كتاب آسمانى نداشت،

وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً

و ادّعاى پيامبرى نمى كرد.

فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم جاهلى را تا به جايگاه كرامت انسانى پيش برد

وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ

و به رستگارى رساند،

فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ

كه سر نيزه هايشان كندى نپذيرفت و پيروز شدند

وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ

و جامعه آنان استحكام گرفت.

فضل علي

فضائل امام على عليه السّلام

أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَفِي سَاقَتِهَا

به خدا سوگند من از پيشتازان لشكر اسلام بودم

حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا

تا آنجا كه صفوف كفر و شرك تار و مار شد.

مَا عَجَزْتُ وَ لَا جَبُنْتُ

هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم،

وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا لِمِثْلِهَا

هم اكنون نيز همان راه را مى روم،

فَلَأَنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ

پرده باطل را مى شكافم تا حق را از پهلوى آن بيرون آورم.

توبيخ الخارجين عليه

شكوه از فتنه گرى قريش

مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ

مرا با قريش چه كار.

وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ

به خدا سوگند، آن روز كه كافر بودند با آنها جنگيدم، و هم اكنون كه فريب خورده اند، با آنها مبارزه مى كنم.

وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ

ديروز با آنها زندگى مى كردم و امروز نيز گرفتار آنها مى باشم.

وَ اللَّهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ إِلَّا أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا عَلَيْهِمْ

به خدا سوگند قريش از ما انتقام نمى گيرد جز به آن علّت كه خداوند ما را از ميان آنان برگزيد و گرامى داشت.

فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي حَيِّزِنَا

ما هم آنان را در زندگى خود پذيرفتيم،

فَكَانُوا كَمَا قَالَ الْأَوَّلُ

پس چنان بودند كه شاعر گفته است:

أَدَمْتَ لَعَمْرِي شُرْبَكَ الْمَحْضَ صَابِحاً وَ أَكْلَكَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرَا

«به جان خودم سوگند، هر صبح از شير صاف نوشيدى. و سر شير و خرماى بى هسته خوردى.

وَ نَحْنُ وَهَبْنَاكَ الْعَلَاءَ وَ لَمْ تَكُنْ

ما اين مقام و عظمت را به تو بخشيديم در حالى كه بلند مرتبت نبودى.

عَلِيّاً وَ حُطْنَا حَوْلَكَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا

و در اطراف تو با سواران خود تا صبح نگهبانى داديم و تو را حفظ كرديم»