وَ مَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا وَ يَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَ مُسۡتَوۡدَعَهَا كُلّٞ فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ
6و هيچ جنبدهاى در زمين نيست مگر اينكه روزى او برخداست، و [او] قرارگاه واقعى و جايگاه موقت آنان را مىداند؛ همه در كتابى روشن ثبت است.
وَ هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ وَ كَانَ عَرۡشُهُۥ عَلَى ٱلۡمَآءِ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا وَ لَئِن قُلۡتَ إِنَّكُم مَّبۡعُوثُونَ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡمَوۡتِ لَيَقُولَنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِينٞ
7و او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، در حالى كه تخت فرمانروايىاش بر آب [كه زيربناى حيات است] قرار داشت، تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد؟ و اگر بگويى: [اى مردم!] شما يقينا پس از مرگ برانگيخته مىشويد، بىترديد كافران مىگويند: اين سخنان جز جادويى آشكار نيست.
وَ لَئِنۡ أَخَّرۡنَا عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابَ إِلَىٰٓ أُمَّةٖ مَّعۡدُودَةٖ لَّيَقُولُنَّ مَا يَحۡبِسُهُۥٓ أَلَا يَوۡمَ يَأۡتِيهِمۡ لَيۡسَ مَصۡرُوفًا عَنۡهُمۡ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ
8و اگر عذاب را از آنان تا مدتى اندك به تأخير اندازيم، مسلما [از روى استهزا] خواهند گفت: چه عاملى آن را [از آمدن] باز مىدارد؟! آگاه باشيد! روزى كه عذاب به آنان رسد، از آنان بازگشتنى و بازداشتنى نيست و عذابى را كه همواره مسخره مىكردند، آنان را فراخواهد گرفت.
وَ لَئِنۡ أَذَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِنَّا رَحۡمَةٗ ثُمَّ نَزَعۡنَٰهَا مِنۡهُ إِنَّهُۥ لَئَُوسٞ كَفُورٞ
9و اگر از سوى خود رحمتى [چون سلامتى، ثروت، اولاد و امنيت] به انسان بچشانيم، سپس آن را [به علتى حكيمانه] از او سلب كنيم [نسبت به آينده زندگى] بسيار نوميد شونده و [نسبت به نعمت هايى كه دارا بود] بسيار كفران كننده است.
وَ لَئِنۡ أَذَقۡنَٰهُ نَعۡمَآءَ بَعۡدَ ضَرَّآءَ مَسَّتۡهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ ٱلسَّئَِّاتُ عَنِّيٓ إِنَّهُۥ لَفَرِحٞ فَخُورٌ
10و اگر پس از گزند و آسيبى كه به او رسيده خوشى و رفاهى به او بچشانيم، قطعا خواهد گفت: همه [گزندها و] آسيبها از فضاى زندگىام رفت [و ديگر آسيبى نمىبينم و] مسلما در آن حال [كه غافل از حوادث آينده است] بسيار شادمان و خودستا خواهد بود.
إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَ عَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَ أَجۡرٞ كَبِيرٞ
11مگر كسانى كه [در خوشىها و آسيبها] شكيبايى ورزيدند و كارهاى شايسته انجام دادند، اينانند كه براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ است.
فَلَعَلَّكَ تَارِكُۢ بَعۡضَ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ وَ ضَآئِقُۢ بِهِۦ صَدۡرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ جَآءَ مَعَهُۥ مَلَكٌ إِنَّمَآ أَنتَ نَذِيرٞ وَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٌ
12ممكن است به سبب آنكه [دشمنان] مىگويند: چرا گنجى بر او نازل نشده، يا فرشتهاى همراهش نيامده؟ برخى از آنچه را به تو وحى مىشود ترك كنى وسينهات [از ابلاغ و اظهار آن] تنگ شود [به سبب موضعگيرىهاى دشمنان از ابلاغ پيام حق خوددارى مكن] تو فقط بيم دهندهاى و خدا بر هر چيز نگهبان است.
أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُ قُلۡ فَأۡتُواْ بِعَشۡرِ سُوَرٖ مِّثۡلِهِۦ مُفۡتَرَيَٰتٖ وَ ٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ
13بلكه [در برابر همه قرآن مىايستند و] مىگويند: او اين قرآن را از نزد خود ساخته [و به خدا نسبت مىدهد] بگو: اگر راستگوييد، شما هم ده سوره مانند آن بياوريد و هر كس را غير خدا مىتوانيد به يارى خود دعوت كنيد.
فَإِلَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِ وَ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ
14پس اگر آنان دعوت شما را اجابت نكردند [كه هرگز اجابت نمىكنند] بدانيد كه آنچه نازل شده به دانش خداست وهيچ معبودى جز او نيست، پس آيا تسليم [حق] مىشويد؟
مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِيهَا وَ هُمۡ فِيهَا لَا يُبۡخَسُونَ
15كسانى كه زندگى دنيا و زيور و زينتش را بخواهند، ثمره تلاششان را به طور كامل در [همين] دنيا به آنان مىدهيم و در آن چيزى از آنان كاسته نخواهد شد.
أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيۡسَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَ بَٰطِلٞ مَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ
16اينان كسانى هستند كه در آخرت، سهمى جز آتش براى آنان نيست و آنچه [در دنيا از كار خير] كردهاند، در آخرت تباه و بىاثر مىشود، و آنچه همواره [رياكارانه] انجام مىدادند، باطل است.
أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ وَ يَتۡلُوهُ شَاهِدٞ مِّنۡهُ وَ مِن قَبۡلِهِۦ كِتَٰبُ مُوسَىٰٓ إِمَامٗا وَ رَحۡمَةً أُوْلَٰٓئِكَ يُؤۡمِنُونَ بِهِۦ وَ مَن يَكۡفُرۡ بِهِۦ مِنَ ٱلۡأَحۡزَابِ فَٱلنَّارُ مَوۡعِدُهُۥ فَلَا تَكُ فِي مِرۡيَةٖ مِّنۡهُ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَ لَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يُؤۡمِنُونَ
17آيا كسانى كه از سوى پروردگارشان بر دليلى روشن [از بصيرت و بينش] متكى هستند و شاهدى از سوى او [چون قرآن براى تأييد] آن [دليل روشن] از پى درآيد و پيش از قرآن [هم] كتاب موسى در حالى كه [براى مؤمنان] پيشوا و رحمت بود [بر حقانيت قرآن گواهى داده مانند كسانى مىباشند كه چنين نيستند] اينان [كه متكى بر دليل روشناند] به قرآن ايمان مىآورند، و هر كس از گروهها [چه يهود، چه نصارى و چه مشركان] به آن كفر ورزد، وعدهگاهش آتش است؛ پس [اى انسان!] درباره قرآن در ترديد مباش كه آن از سوى پروردگارت حق است، ولى بيشتر مردم [به خاطر كبر باطنى، لجاجت و جهل] ايمان [به آن] نمىآورند.
وَ مَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أُوْلَٰٓئِكَ يُعۡرَضُونَ عَلَىٰ رَبِّهِمۡ وَ يَقُولُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ
18و ستمكارتر از كسانى كه به خدا دروغ بندند چه كسى است؟ اينان [در قيامت] بر پروردگارشان عرضه خواهند شد، وگواهان [اعمال] مىگويند: اينان كسانى هستند كه بر پروردگارشان دروغ بستند؛ آگاه باشيد! لعنت خدا بر ستمكاران باد.
ٱلَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَ يَبۡغُونَهَا عِوَجٗا وَ هُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ
19هم آنان كه مردم را از راه خدا باز مىدارند و مىخواهند آن را [با وسوسه و اغواگرى] كج نشان دهند و به آخرت كافرند.
أُوْلَٰٓئِكَ لَمۡ يَكُونُواْ مُعۡجِزِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَ مَا كَانَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِنۡ أَوۡلِيَآءَۘ يُضَٰعَفُ لَهُمُ ٱلۡعَذَابُ مَا كَانُواْ يَسۡتَطِيعُونَ ٱلسَّمۡعَ وَ مَا كَانُواْ يُبۡصِرُونَ
20اينان در زمين، عاجزكننده [خدا] نيستند تا [بتوانند از دسترس قدرت او بيرون روند]، و براى آنان سرپرستان و ياورانى جز خدا نيست، عذابشان [در روز قيامت] دو چندان خواهد شد؛ آنان [به سبب بسيارى گناه] تاب وتوان شنيدن [حق را] نداشتند و [با چشم بصيرت، حقيقت را] نمىديدند.
أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَ ضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ
21اينان كسانى هستند كه سرمايه وجودشان را تباه كردند، و آنچه را همواره به دروغ [به عنوان شريكان خدا به خدا] نسبت مىدادند [گم و نابود شد و] از دستشان رفت.
لَا جَرَمَ أَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَ
22ثابت و يقينى است كه اينانند كه در آخرت از همه زيانكارترند.
إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَ أَخۡبَتُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ
23قطعا كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و به پروردگارشان آرامش و اطمينان يافتند، اهل بهشتاند و در آن جاودانهاند.
مَثَلُ ٱلۡفَرِيقَيۡنِ كَٱلۡأَعۡمَىٰ وَ ٱلۡأَصَمِّ وَ ٱلۡبَصِيرِ وَ ٱلسَّمِيعِ هَلۡ يَسۡتَوِيَانِ مَثَلًا أَفَلَا تَذَكَّرُونَ
24وصف اين دو گروه [مشرك و مؤمن] همانند نابينا و كر و بينا و شنواست؛ آيا [اين دو گروه] در صفت و حال يكسانند؟ پس آيا متذكر نمىشويد؟
وَ لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ إِنِّي لَكُمۡ نَذِيرٞ مُّبِينٌ
25بىترديد نوح را به سوى قومش فرستاديم [كه به آنان بگو:] من براى شما بيم دهندهاى آشكارم.
أَن لَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ عَذَابَ يَوۡمٍ أَلِيمٖ
26كه جز خدا را نپرستيد؛ من بر شما از عذاب روزى دردناك بيمناكم.
فَقَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ مَا نَرَىٰكَ إِلَّا بَشَرٗا مِّثۡلَنَا وَ مَا نَرَىٰكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِينَ هُمۡ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ ٱلرَّأۡيِ وَ مَا نَرَىٰ لَكُمۡ عَلَيۡنَا مِن فَضۡلِۢ بَلۡ نَظُنُّكُمۡ كَٰذِبِينَ
27اشراف و سران كافر قومش گفتند: ما تو را جز بشرى مانند خود نمىبينيم، و كسى را جز فرومايگان كه نسنجيده و بدون انديشه از تو پيروى كرده باشند مشاهده نمىكنيم، و براى شما هيچ برترى و فضيلتى بر خود نمىبينيم، بلكه شما را دروغگو مىپنداريم.
قَالَ يَٰقَوۡمِ أَرَءَيۡتُمۡ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّي وَ ءَاتَىٰنِي رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِهِۦ فَعُمِّيَتۡ عَلَيۡكُمۡ أَنُلۡزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمۡ لَهَا كَٰرِهُونَ
28نوح گفت: اى قوم من! مرا خبر دهيد: اگر من بر دليل روشنى از سوى پروردگارم متكى باشم و مرا از نزد خود رحمتى عطا كرده باشد كه بر شما مخفى مانده [باز هم نبوت مرا تكذيب مىكنيد؟] آيا [در صورتى كه اجبارى در پذيرش دين نيست] مىتوان شما را به پذيرش آن دليل روشن در حالى كه آن را خوش نداريد، وادار كنيم؟
وَ يَٰقَوۡمِ لَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مَالًا إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ وَ مَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَ لَٰكِنِّيٓ أَرَىٰكُمۡ قَوۡمٗا تَجۡهَلُونَ
29و اى قوم من! من از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هيچ پاداشى نمىخواهم؛ پاداشم فقط بر عهده خداست، و من [براى به دست آوردن دل شما] طرد كننده كسانى كه ايمان آوردهاند [و شما آنان را فرومايه مىدانيد] نخواهم بود؛ زيرا اينان ديداركنندگان [پاداش و مقام قرب] پروردگار خويشاند. ولى من شما را گروهى مىبينم كه جهالت مىورزيد.
وَ يَٰقَوۡمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ ٱللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ
30و اى قوم من! اگر آنان را از خود طرد كنم، چه كسى مرا در برابر [عذاب] خدا يارى مىدهد؟ آيا متذكر نمىشويد؟
وَ لَآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَ لَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَ لَآ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٞ وَ لَآ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزۡدَرِيٓ أَعۡيُنُكُمۡ لَن يُؤۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ خَيۡرًا ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِيٓ أَنفُسِهِمۡ إِنِّيٓ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ
31و من به شما نمىگويم كه گنجينههاى [عنايات و الطاف] خدا نزد من است [تا به طور مستقل بتوانم حاجات شما را برآورم و هر تصرفى را كه مايل باشم در آسمانها و زمين بنمايم]، و ادعا نمىكنم كه غيب هم مىدانم، و نمىگويم كه من فرشتهام و درباره آنان كه چشمانتان فرومايه و خوارشان مىنگرد، نمىگويم كه خدا هرگز خيرى به آنان نخواهد داد؛ خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است؛ اگر چنين گويم از ستمكاران خواهم بود.
قَالُواْ يَٰنُوحُ قَدۡ جَٰدَلۡتَنَا فَأَكۡثَرۡتَ جِدَٰلَنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ
32گفتند: اى نوح! با ما جدال و ستيزه كردى و بسيار هم جدال و ستيزه كردى، نهايتا اگر از راستگويانى آنچه را [از عذاب] به ما وعده مىدهى، برايمان بياور.
قَالَ إِنَّمَا يَأۡتِيكُم بِهِ ٱللَّهُ إِن شَآءَ وَ مَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِينَ
33گفت: جز اين نيست كه اگر خدا بخواهد آن را براى شما مىآورد و شما عاجز كننده [خدا] نيستيد [تا بتوانيد از دسترس قدرت او بيرون رويد.]
وَ لَا يَنفَعُكُمۡ نُصۡحِيٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَكُمۡ إِن كَانَ ٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغۡوِيَكُمۡ هُوَ رَبُّكُمۡ وَ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ
34و اگر بخواهم براى شما خيرخواهى كنم در صورتى كه خدا بخواهد شما را [به كيفر گناهانتان] گمراه كند، خيرخواهى من سودى به شما نخواهد داد، او پروردگار شماست و به سويش بازگردانده مىشويد.
أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُ قُلۡ إِنِ ٱفۡتَرَيۡتُهُۥ فَعَلَيَّ إِجۡرَامِي وَ أَنَا۠ بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُجۡرِمُونَ
35آيا مشركان مىگويند: پيامبر، اين قرآن را از نزد خود به دروغ ساخته [و به خدا نسبت داده] بگو: اگر آن را به دروغ ساخته باشم، گناهم فقط بر عهده خود من است، و من از گناهانى كه شما مرتكب مىشويد، بيزارم.
وَ أُوحِيَ إِلَىٰ نُوحٍ أَنَّهُۥ لَن يُؤۡمِنَ مِن قَوۡمِكَ إِلَّا مَن قَدۡ ءَامَنَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ
36و به نوح وحى شد كه از قوم تو جز كسانى كه [تاكنون] ايمان آوردهاند، هرگز كسى ايمان نخواهد آورد؛ بنابراين از كارهايى كه همواره [بر ضد حق] انجام مىدادند، اندوهگين مباش.
وَ ٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡكَ بِأَعۡيُنِنَا وَ وَحۡيِنَا وَ لَا تُخَٰطِبۡنِي فِي ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ إِنَّهُم مُّغۡرَقُونَ
37و با نظارت ما و [بر اساس] وحى ما كشتى را بساز، و با من درباره كسانى كه ستم كردهاند، سخن مگو كه يقينا آنان غرق شدنى هستند.
وَ يَصۡنَعُ ٱلۡفُلۡكَ وَ كُلَّمَا مَرَّ عَلَيۡهِ مَلَأٞ مِّن قَوۡمِهِۦ سَخِرُواْ مِنۡهُ قَالَ إِن تَسۡخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسۡخَرُ مِنكُمۡ كَمَا تَسۡخَرُونَ
38و [نوح] كشتى را مىساخت و هرگاه گروهى از [اشراف و سران] قومش بر او عبور مىكردند، او را به مسخره مىگرفتند. گفت: اگر شما ما را مسخره مىكنيد، مسلما ما هم شما را [به هنگام پديد آمدن توفان] همان گونه كه ما را مسخره مىكنيد، مسخره خواهيم كرد.
فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ مَن يَأۡتِيهِ عَذَابٞ يُخۡزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيۡهِ عَذَابٞ مُّقِيمٌ
39به زودى خواهيد دانست كه چه كسى را [در دنيا] عذابى خواركننده و [در آخرت عذابى] پايدار خواهد رسيد.
حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَمۡرُنَا وَ فَارَ ٱلتَّنُّورُ قُلۡنَا ٱحۡمِلۡ فِيهَا مِن كُلّٖ زَوۡجَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِ وَ أَهۡلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيۡهِ ٱلۡقَوۡلُ وَ مَنۡ ءَامَنَ وَ مَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٞ
40[رويارويى نوح و قومش همچنان ادامه داشت] تا هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد و تنور فوران كرد، گفتيم: از هر [نوع حيوانى] يك زوج دوتايى [يك نر و يك ماده] و نيز خاندانت و آنان را كه ايمان آوردهاند، در كشتى سوار كن مگر كسى كه پيشتر فرمان غرق شدن را بر ضد او لازم كردهايم. و جز اندكى همراه او ايمان نياوردند.
وَ قَالَ ٱرۡكَبُواْ فِيهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَ مُرۡسَىٰهَآ إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ
41و نوح گفت: در آن سوار شويد كه حركت كردنش و لنگر انداختنش فقط به نام خداست، يقينا پروردگارم بسيار آمرزنده و مهربان است.
وَ هِيَ تَجۡرِي بِهِمۡ فِي مَوۡجٖ كَٱلۡجِبَالِ وَ نَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُۥ وَ كَانَ فِي مَعۡزِلٖ يَٰبُنَيَّ ٱرۡكَب مَّعَنَا وَ لَا تَكُن مَّعَ ٱلۡكَٰفِرِينَ
42آن كشتى آنان را در ميان موجهايى كوهآسا حركت مىداد، و نوح فرزندش را كه در كنارى بود، بانگ زد كه اى پسرم! همراه ما سوار شو و با كافران مباش.
قَالَ سََٔاوِيٓ إِلَىٰ جَبَلٖ يَعۡصِمُنِي مِنَ ٱلۡمَآءِ قَالَ لَا عَاصِمَ ٱلۡيَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ وَ حَالَ بَيۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِينَ
43گفت: به زودى به كوهى كه مرا از [اين] آب نگه دارد، پناه مىبرم. نوح گفت: امروز در برابر عذاب خدا هيچ نگه دارندهاى نيست مگر كسى كه [خدا بر او] رحمكند. و موج ميان آن دو حايل شد و پسر از غرقشدگان گرديد. و
وَ قِيلَ يَٰٓأَرۡضُ ٱبۡلَعِي مَآءَكِ وَ يَٰسَمَآءُ أَقۡلِعِي وَ غِيضَ ٱلۡمَآءُ وَ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَ ٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعۡدٗا لِّلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ
44[پس از هلاك شدن كافران] گفته شد: اى زمين! آب خود را فرو بر، و اى آسمان! [از ريختن باران] باز ايست، و آب كاستى گرفت و كار پايان يافت و كشتى بر [كوه] جودى قرار گرفت و گفته شد: دورى [از رحمت خدا] بر گروه ستمكاران باد.
وَ نَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَ إِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَ أَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ
45و نوح [پيش از توفان] پروردگارش را ندا داد و گفت: پروردگارا! به راستى كه پسرم از خاندان من است و يقينا وعدهات [به نجات خاندانم] حق است و تو بهترين داورانى.
قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖ فَلَا تَسَۡٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ
46خدا فرمود: اى نوح! به يقين او از خاندان تو نيست، او [داراى] كردارى ناشايسته است، پس چيزى را كه به آن علم ندارى از من مخواه، همانا من تو را اندرز مىدهم كه مبادا از ناآگاهان باشى.
قَالَ رَبِّ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِكَ أَنۡ أَسَۡٔلَكَ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞ وَ إِلَّا تَغۡفِرۡ لِي وَ تَرۡحَمۡنِيٓ أَكُن مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ
47نوح گفت: پروردگارا! من از اينكه چيزى را كه به آن علم ندارم از تو بخواهم به تو پناه مىبرم و اگر مرا نيامرزى و بر من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.
قِيلَ يَٰنُوحُ ٱهۡبِطۡ بِسَلَٰمٖ مِّنَّا وَ بَرَكَٰتٍ عَلَيۡكَ وَ عَلَىٰٓ أُمَمٖ مِّمَّن مَّعَكَ وَ أُمَمٞ سَنُمَتِّعُهُمۡ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٞ
48گفته شد: اى نوح! با سلام و بركاتى از سوى ما بر تو و امتهايى كه با تواند [از كشتى] فرود آى و امتهايى [از نسل همراهانت به وجود مىآيند] كه به زودى آنان را [از نعمت هاى خود] برخوردار مىكنيم، سپس آنان را از سوى ما [به سبب كفران نعمت] عذابى دردناك خواهد رسيد.
تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَ لَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا فَٱصۡبِرۡ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ
49اينها از خبرهاى غيبى است كه آن را به تو وحى مىكنيم، نه تو آنها را پيش از اين مىدانستى و نه قوم تو؛ پس [در ابلاغ پيام ما با بهرهگرفتن از اين خبرها] شكيبايى ورز؛ يقينا فرجام [نيك] براى پرهيزكارن است.
وَ إِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗا قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا مُفۡتَرُونَ
50و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را [فرستاديم] گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه شما را جز او هيچ معبودى نيست، شما [كه شريكانى براى خدا قرار دادهايد] جز مردمى دروغپرداز نيستيد.
يَٰقَوۡمِ لَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِي فَطَرَنِيٓ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ
51اى قوم من! از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هيچ پاداشى نمىخواهم، پاداشم فقط بر عهده كسى است كه مرا آفريده؛ آيا نمىانديشيد؟
وَ يَٰقَوۡمِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِ يُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَيۡكُم مِّدۡرَارٗا وَ يَزِدۡكُمۡ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمۡ وَ لَا تَتَوَلَّوۡاْ مُجۡرِمِينَ
52اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، آن گاه به سوى او بازگرديد، [تا] براى شما باران فراوان و پى در پى فرستد و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد، و مجرمانه روى [از حق] برمگردانيد.
قَالُواْ يَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَيِّنَةٖ وَ مَا نَحۡنُ بِتَارِكِيٓ ءَالِهَتِنَا عَن قَوۡلِكَ وَ مَا نَحۡنُ لَكَ بِمُؤۡمِنِينَ
53گفتند: اى هود! دليل روشنى [كه پسند خاطر ما باشد] براى ما نياوردى، و ما به گفته تو رهاكننده معبودهاى خود نيستيم، و ما به تو ايماننمىآوريم.
إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعۡتَرَىٰكَ بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءٖ قَالَ إِنِّيٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَ ٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ
54[ما درباره تو] جز اين نمىگوييم كه: برخى از معبودهاى ما به تو گزند و آسيب [روحى] رساندهاند [به همين سبب سخنان جنونآميز و بىمنطق مىگويى]. هود گفت: من خدا را گواه مىگيرم و شما هم گواه باشيد كه يقينا من از آنچه شريك او قرار مىدهيد، بيزارم.
مِن دُونِهِۦ فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ
55[آرى، از هر معبودى] به غير او [بيزارم] پس همه شما بر ضد من نيرنگ بزنيد، سپس مهلتم ندهيد.
إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ
56يقينا من بر خدا كه پروردگار من و پروردگار شماست توكل كردم؛ هيچ جنبندهاى نيست مگر اينكه او مهارش را به دست [قدرت و فرمانروايى خود] گرفته است، مسلما پروردگارم بر راهى راست است.
فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقَدۡ أَبۡلَغۡتُكُم مَّآ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦٓ إِلَيۡكُمۡ وَ يَسۡتَخۡلِفُ رَبِّي قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ وَ لَا تَضُرُّونَهُۥ شَيًۡٔا إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَفِيظٞ
57پس اگر روى [از حق] برگردانيد [زيانش متوجه خود شماست] يقينا آنچه را كه من براى آن به سوى شما فرستاده شدهام به شما ابلاغ كردم، و پروردگارم گروهى غير از شما را جايگزين [شما] خواهد كرد، و نمىتوانيد هيچ زيانى به او رسانيد؛ زيرا پروردگارم بر همه چيز نگهبان است.
وَ لَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا هُودٗا وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَ نَجَّيۡنَٰهُم مِّنۡ عَذَابٍ غَلِيظٖ
58و هنگامى كه فرمان ما [بر عذاب آنان] فرا رسيد، هود و آنان را كه با او ايمان آورده بودند با رحمتى از سوى خود نجات داديم و آنان را از عذابى سخت رهايى بخشيديم.
وَ تِلۡكَ عَادٞ جَحَدُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَ عَصَوۡاْ رُسُلَهُۥ وَ ٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٖ
59و اينان قوم عاد بودند كه آيات پروردگارشان را انكار كردند، و از پيامبران او نافرمانى نمودند، و فرمان هر سركش ستيزهجويى را پيروى كردند.
وَ أُتۡبِعُواْ فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا لَعۡنَةٗ وَ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَلَآ إِنَّ عَادٗا كَفَرُواْ رَبَّهُمۡ أَلَا بُعۡدٗا لِّعَادٖ قَوۡمِ هُودٖ
60و در اين دنيا و روز قيامت با لعنتى بدرقه شدند. آگاه باشيد كه [قوم] عاد به پروردگارشان كافر شدند، هان! دورى [از رحمت خدا] بر عاد، قوم هود باد.
وَ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗا قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَ ٱسۡتَعۡمَرَكُمۡ فِيهَا فَٱسۡتَغۡفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٞ مُّجِيبٞ
61و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را [فرستاديم] گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد؛ شما را جز او هيچ معبودى نيست، و او شما را از زمين به وجود آورد و از شما خواست كه در آن آبادانى كنيد؛ بنابراين از او آمرزش بخواهيد، سپس به سوى او بازگرديد؛ زيرا پروردگارم [به بندگانش] نزديك و اجابت كنندهدعاى آنان است.
قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدۡ كُنتَ فِينَا مَرۡجُوّٗا قَبۡلَ هَٰذَآ أَتَنۡهَىٰنَآ أَن نَّعۡبُدَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا وَ إِنَّنَا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ
62گفتند: اى صالح! پيش از اين در ميان ما [به عنوانانسانى عاقل و خردمند] مورد اميد بودى، آيا ما را از پرستيدن آنچه پدرانمان مىپرستيدند، باز مىدارى؟ و ما بىترديد در [درستى و صحت] تعاليمى كه به آن دعوتمان مىكنى در شكى شديد و سخت هستيم [چنان شكى كه در خردمندى تو نيز دچار ترديديم.]
قَالَ يَٰقَوۡمِ أَرَءَيۡتُمۡ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّي وَ ءَاتَىٰنِي مِنۡهُ رَحۡمَةٗ فَمَن يَنصُرُنِي مِنَ ٱللَّهِ إِنۡ عَصَيۡتُهُۥ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيۡرَ تَخۡسِيرٖ
63گفت: اى قوم من! مرا خبر دهيد اگر من بر دليلى روشن از سوى پروردگارم متكى باشم و از سوى خود رحمتى به من عطا كرده باشد، چنانچه [در ابلاغ پيامش] از او نافرمانى كنم، چه كسى مرا [از عذابش] نجات مىدهد؟ پس شما [در صورتى كه خواستههاى بىجايتان را بپذيرم] چيزى جز خسارت بر من نمىافزاييد.
وَ يَٰقَوۡمِ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَكُمۡ ءَايَةٗ فَذَرُوهَا تَأۡكُلۡ فِيٓ أَرۡضِ ٱللَّهِ وَ لَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَيَأۡخُذَكُمۡ عَذَابٞ قَرِيبٞ
64و اى قوم من! اين ناقه خداست كه براى شما [در اثبات صدق نبوت من] نشانهاى [عظيم] است، پس بگذاريدش در زمين خدا بچرد، و هيچ آسيب و گزندى به او نرسانيد كه عذابى زود هنگام شما را خواهد گرفت.
فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِي دَارِكُمۡ ثَلَٰثَةَ أَيَّامٖ ذَٰلِكَ وَعۡدٌ غَيۡرُ مَكۡذُوبٖ
65پس آن را [از روى طغيان و سركشى] پى كردند. پس صالح گفت: سه روز [فرصت داريد كه] در خانههايتان از زندگى برخوردار باشيد. اين وعدهاى بىدروغ است.
فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا صَٰلِحٗا وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَ مِنۡ خِزۡيِ يَوۡمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡعَزِيزُ
66پس هنگامى كه فرمان ما [بر عذاب آنان] فرا رسيد، صالح و آنان را كه همراه او ايمان آورده بودند با رحمتى از سوى خود نجات داديم، و از خوارى و رسوايى آن روز [رهايى بخشيديم]. مسلما فقط پروردگارت نيرومند و تواناى شكستناپذير است.
وَ أَخَذَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ ٱلصَّيۡحَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِي دِيَٰرِهِمۡ جَٰثِمِينَ
67و كسانى را كه ستم كردند، فرياد مرگبار فروگرفت، پس در خانه هايشان به رو درافتاده جسمى بىجان شدند.
كَأَن لَّمۡ يَغۡنَوۡاْ فِيهَآ أَلَآ إِنَّ ثَمُودَاْ كَفَرُواْ رَبَّهُمۡ أَلَا بُعۡدٗا لِّثَمُودَ
68گويى در آنجا اقامت نداشتند. آگاه باشيد! قطعا قوم ثمود به پروردگارشان كافر شدند. هان! دورى [از رحمت خدا] بر قوم ثمود باد.
وَ لَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُواْ سَلَٰمٗا قَالَ سَلَٰمٞ فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِيذٖ
69و به راستى فرستادگان ما ابراهيم را مژده آورده سلام گفتند، او هم گفت: سلام [بر شما]. و درنگ نكرد تا گوسالهاى بريان [براى آنان] آورد.
فَلَمَّا رَءَآ أَيۡدِيَهُمۡ لَا تَصِلُ إِلَيۡهِ نَكِرَهُمۡ وَ أَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗ قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖ
70و چون ديد دستهايشان به سوى غذا دراز نمىشود، آنان را ناشناس يافت و از آنان احساس ترس و دلهره كرد، گفتند: مترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم.
وَ ٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَ مِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ
71پس همسرش در حالى كه ايستاده بود [از شنيدن گفتگوى فرشتگان با ابراهيم] خنديد. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق به يعقوب مژده داديم.
قَالَتۡ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَ أَنَا۠ عَجُوزٞ وَ هَٰذَا بَعۡلِي شَيۡخًا إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عَجِيبٞ
72[همسر ابراهيم] گفت: اى واى بر من! آيا فرزند آورم در حالى كه من پيرزنم و اين شوهر من است كه در سن سالخوردگى است؟ يقينا اين چيزى بسيار شگفت است!!
قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَ بَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ
73گفتند: آيا از كار خدا شگفتى مىكنى؟ [در حالى كه] رحمت خدا و بركاتش بر شما خانواده است. يقينا او ستوده و بزرگوار است.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنۡ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلرَّوۡعُ وَ جَآءَتۡهُ ٱلۡبُشۡرَىٰ يُجَٰدِلُنَا فِي قَوۡمِ لُوطٍ
74پس هنگامى كه ترس و دلهره از ابراهيم برطرف شد و آن مژده به او رسيد، با ما درباره قوم لوط [به قصد دفع عذاب از آنان] به گفتگو پرداخت.
إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّٰهٞ مُّنِيبٞ
75به راستى كه ابراهيم بسيار بردبار و دلسوز و روى آورنده [به سوى خدا] بود.
يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَآ إِنَّهُۥ قَدۡ جَآءَ أَمۡرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمۡ ءَاتِيهِمۡ عَذَابٌ غَيۡرُ مَرۡدُودٖ
76اى ابراهيم! از اين [گفتگو] درگذر؛ زيرا فرمان پروردگارت [بر عذاب قوم لوط] فرا رسيده و يقينا آنان را عذابى بدون بازگشت خواهد آمد.
وَ لَمَّا جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِيٓءَ بِهِمۡ وَ ضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗا وَ قَالَ هَٰذَا يَوۡمٌ عَصِيبٞ
77و هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به سبب آمدنشان تنگدل و اندوهگين شد؛ [زيرا خود را براى دفع خطر از مهمانانش در برابر قوم تبهكارش توانمند نيافت،] وگفت: اين روز سخت و دشوارى است.
وَ جَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ وَ مِن قَبۡلُ كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ قَالَ يَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَ لَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلٞ رَّشِيدٞ
78و قومش شتابان به سويش آمدند [تا به خيال خود به مهمانانش دستدرازى كنند، آن قومى] كه پيش از آن كارهاى زشت و ناپسند مرتكب مىشدند، گفت: اى قوم من! اينان دختران من هستند، اينان [از نظر ازدواج] براى شما پاكيزهترند، از خدا پروا كنيد و مرا در ميان مهمانانم رسوا نكنيد؛ آيا از ميان شما مردى راه يافته نيست؟
قَالُواْ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنۡ حَقّٖ وَ إِنَّكَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِيدُ
79گفتند: مسلما دانستهاى كه ما را به دخترانت هيچ حاجت و نيازى نيست و خوب مىدانى كه ما چه مىخواهيم!!
قَالَ لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنٖ شَدِيدٖ
80گفت: اى كاش براى مبارزه با شما قدرت و نيرويى داشتم يا به پناهگاهى استوار مأوى مىگرفتم.
قَالُواْ يَٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوٓاْ إِلَيۡكَ فَأَسۡرِ بِأَهۡلِكَ بِقِطۡعٖ مِّنَ ٱلَّيۡلِ وَ لَا يَلۡتَفِتۡ مِنكُمۡ أَحَدٌ إِلَّا ٱمۡرَأَتَكَ إِنَّهُۥ مُصِيبُهَا مَآ أَصَابَهُمۡ إِنَّ مَوۡعِدَهُمُ ٱلصُّبۡحُ أَلَيۡسَ ٱلصُّبۡحُ بِقَرِيبٖ
81[ميهمانان] گفتند: اى لوط! ما فرستادگان پروردگار توايم، آنان هرگز به تو دسترسى پيدا نمىكنند، پس خانوادهات را در پارهاى از همين شب حركت ده و نبايد هيچ يك از شما به سوى شهر بازگردد، اما همسرت را با خود مبر زيرا عذابى كه به تبهكاران مىرسد به او هم خواهد رسيد. يقينا وعدهگاهشان [براى دچار شدن به عذاب] صبح [فردا] است، آيا صبح نزديك نيست؟
فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا جَعَلۡنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا وَ أَمۡطَرۡنَا عَلَيۡهَا حِجَارَةٗ مِّن سِجِّيلٖ مَّنضُودٖ
82پس هنگامى كه عذاب ما فرا رسيد، بالاترين آن [سرزمين آلوده] را فروترينش نموديم و بر آن سنگهايى از نوع سنگ گل لايه لايه فرو ريختيم.
مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ وَ مَا هِيَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ بِبَعِيدٖ
83[سنگهايى] كه نزد پروردگارت نشانهدار بود و آن سنگها از ستمكاران دور نيست.
وَ إِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗا قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥ وَ لَا تَنقُصُواْ ٱلۡمِكۡيَالَ وَ ٱلۡمِيزَانَ إِنِّيٓ أَرَىٰكُم بِخَيۡرٖ وَ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ عَذَابَ يَوۡمٖ مُّحِيطٖ
84و به سوى [مردم] مدين، برادرشان شعيب را [فرستاديم.] گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد، شما را جز او هيچ معبودى نيست؛ و از پيمانه و ترازو مكاهيد، همانا من شما را در توانگرى و نعمت [ى كه بىنياز كننده از كم فروشى است] مىبينم و بر شما از عذاب روزى فراگير بيمناكم.
وَ يَٰقَوۡمِ أَوۡفُواْ ٱلۡمِكۡيَالَ وَ ٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِ وَ لَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَ لَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ
85و اى قوم من، پيمانه و ترازو را عادلانه [و منصفانه] كامل و تمام بدهيد، و اجناس مردم را [هنگام خريدن] كمشمارتر و كمارزشتر [از آنچه كه هست] به حساب نياوريد و در زمين تبهكارانه فتنه و آشوب برپا نكنيد.
بَقِيَّتُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ وَ مَآ أَنَا۠ عَلَيۡكُم بِحَفِيظٖ
86آنچه خدا [در كسب و كارتان از سود و بهره پس از پرداخت حق مردم] باقى مىگذارد، براى شما بهتر است اگر مؤمن باشيد، و من بر شما نگهبان نيستم.
قَالُواْ يَٰشُعَيۡبُ أَصَلَوٰتُكَ تَأۡمُرُكَ أَن نَّتۡرُكَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآ أَوۡ أَن نَّفۡعَلَ فِيٓ أَمۡوَٰلِنَا مَا نَشَٰٓؤُاْ إِنَّكَ لَأَنتَ ٱلۡحَلِيمُ ٱلرَّشِيدُ
87گفتند: اى شعيب! آيا نمازت به تو فرمان مىدهد كه آنچه را پدرانمان مىپرستيدند رها كنيم؟ يا از اينكه در اموالمان به هر كيفيتى كه مىخواهيم تصرف كنيم دستبرداريم؟ به راستى كه تو [انسانى] بردبار و راهيافتهاى [پس چرا مىخواهى در برابر آزادى ما نسبت به بتپرستى وهزينه كردن اموالمان به هر كيفيتى كه بخواهيم بايستى؟!]
قَالَ يَٰقَوۡمِ أَرَءَيۡتُمۡ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّي وَ رَزَقَنِي مِنۡهُ رِزۡقًا حَسَنٗا وَ مَآ أُرِيدُ أَنۡ أُخَالِفَكُمۡ إِلَىٰ مَآ أَنۡهَىٰكُمۡ عَنۡهُ إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُ وَ مَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَ إِلَيۡهِ أُنِيبُ
88گفت: اى قوم من! مرا خبر دهيد اگر من بر دليل روشنى از سوى پروردگارم متكى باشم و از جانب خود رزق نيكويى به من داده باشد [آيا رواست كه خلاف خواسته او عمل كنم؟] و من نمىخواهم آنچه كه شما را از آن باز مىدارم خود مرتكب شوم؛ تا جايى كه قدرت دارم جز اصلاح [شما را] نمىخواهم؛ و توفيقم فقط به [يارى] خداست؛ بر او توكل كردم و به سوى او باز مىگردم.
وَ يَٰقَوۡمِ لَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شِقَاقِيٓ أَن يُصِيبَكُم مِّثۡلُ مَآ أَصَابَ قَوۡمَ نُوحٍ أَوۡ قَوۡمَ هُودٍ أَوۡ قَوۡمَ صَٰلِحٖ وَ مَا قَوۡمُ لُوطٖ مِّنكُم بِبَعِيدٖ
89اى قوم من! دشمنى و مخالفت با من، شما را به جايى نرساند، كه [عذابى] مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد، و قوم لوط از شما [چه از جهت زمان و چه از جهت مكان] چندان دور نيست.
وَ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٞ وَدُودٞ
90از پروردگارتان آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد؛ زيرا پروردگارم مهربان و بسيار دوستدار [توبهكنندگان] است.
قَالُواْ يَٰشُعَيۡبُ مَا نَفۡقَهُ كَثِيرٗا مِّمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَرَىٰكَ فِينَا ضَعِيفٗا وَ لَوۡلَا رَهۡطُكَ لَرَجَمۡنَٰكَ وَ مَآ أَنتَ عَلَيۡنَا بِعَزِيزٖ
91گفتند: اى شعيب! بسيارى از مطالبى كه مىگويى نمىفهميم، و به راستى تو را در [مقايسه با] خود، ناتوان و ضعيف مىبينيم، و اگر عشيرهات نبودند، بىترديد سنگسارت مىكرديم، وتو بر ما پيروز نيستى.
قَالَ يَٰقَوۡمِ أَرَهۡطِيٓ أَعَزُّ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَ ٱتَّخَذۡتُمُوهُ وَرَآءَكُمۡ ظِهۡرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ
92گفت: اى قوم من! آيا عشيره كوچكم نزد شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر قرار داده و فراموشش كردهايد؟! يقينا پروردگارم به همه اعمالى كه انجام مىدهيد، احاطه دارد.
وَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡمَلُواْ عَلَىٰ مَكَانَتِكُمۡ إِنِّي عَٰمِلٞ سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ مَن يَأۡتِيهِ عَذَابٞ يُخۡزِيهِ وَ مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ وَ ٱرۡتَقِبُوٓاْ إِنِّي مَعَكُمۡ رَقِيبٞ
93و اى قوم من! به اندازهاى كه در قدرت و توان شماست، عمل كنيد، من [هم] بىترديد [به وظيفه الهى خود] عمل مىكنم؛ به زودى خواهيد دانست، چه كسى را عذاب رسوا كننده خواهد آمد و دروغگو كيست؟! و منتظر بمانيد كه من هم با شما منتظرم.
وَ لَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّيۡنَا شُعَيۡبٗا وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَ أَخَذَتِ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ ٱلصَّيۡحَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِي دِيَٰرِهِمۡ جَٰثِمِينَ
94و هنگامى كه عذاب ما رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، با رحمتى از سوى خود نجات داديم، و كسانى را كه [به آيات ما] ستم كردند، فرياد مرگبار فرا گرفت، پس در خانههايشان به رو در افتاده جسمى بىجان شدند.
كَأَن لَّمۡ يَغۡنَوۡاْ فِيهَآ أَلَا بُعۡدٗا لِّمَدۡيَنَ كَمَا بَعِدَتۡ ثَمُودُ
95گويى در آنجا اقامت نداشتند. آگاه باشيد! مدين [از رحمت خدا] دور باد، همان گونه كه ثمود دور شد.
وَ لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بَِٔايَٰتِنَا وَ سُلۡطَٰنٖ مُّبِينٍ
96همانا موسى را با نشانههاى خود و برهانى روشن فرستاديم،
إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَ مَلَإِيْهِۦ فَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ فِرۡعَوۡنَ وَ مَآ أَمۡرُ فِرۡعَوۡنَ بِرَشِيدٖ
97به سوى فرعون و اشراف و سران [قوم] او، ولى [آنان براى حفظ مقام و مال خود] از فرمان فرعون پيروى كردند، در حالى كه فرمان فرعون راهنماى به سوى سعادت و خوشبختى نبود.
يَقۡدُمُ قَوۡمَهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَأَوۡرَدَهُمُ ٱلنَّارَ وَ بِئۡسَ ٱلۡوِرۡدُ ٱلۡمَوۡرُودُ
98[فرعون] روز قيامت پيشاپيش قومش مىرود، پس آنان را به آتش درمىآورد، و بد نصيب و سهمى است [آتشى] كه در آن وارد مىشود.
وَ أُتۡبِعُواْ فِي هَٰذِهِۦ لَعۡنَةٗ وَ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ بِئۡسَ ٱلرِّفۡدُ ٱلۡمَرۡفُودُ
99و در اين دنيا و روز قيامت به لعنتى بدرقه شدند [و آن لعنت] بد عطيهاى است كه به آنان مىدهند.
ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡقُرَىٰ نَقُصُّهُۥ عَلَيۡكَ مِنۡهَا قَآئِمٞ وَ حَصِيدٞ
100اين از گزارشهاى شهرها [و اهل آنها] است كه آن را بر تو حكايت مىكنيم، برخى از آن [شهر] ها هنوز برجايند، و برخى درو شده بر باد رفتهاند!
وَ مَا ظَلَمۡنَٰهُمۡ وَ لَٰكِن ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَمَآ أَغۡنَتۡ عَنۡهُمۡ ءَالِهَتُهُمُ ٱلَّتِي يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٖ لَّمَّا جَآءَ أَمۡرُ رَبِّكَ وَ مَا زَادُوهُمۡ غَيۡرَ تَتۡبِيبٖ
101و ما بر آنان ستم نكرديم، ولى آنان بر خويشتن ستم ورزيدند، پس هنگامى كه عذاب پروردگارت فرا رسيد، معبودانى كه به جاى خدا مىپرستيدند، چيزى [از عذاب را] از آنان دفع نكردند، و به آنان جز خسارت و هلاكت نيفزودند.
وَ كَذَٰلِكَ أَخۡذُ رَبِّكَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَ هِيَ ظَٰلِمَةٌ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِيمٞ شَدِيدٌ
102و چنين است مؤاخذه كردن پروردگارت، هنگامى كه [مردم] آبادىها را در آن حال كه ستمكارند مؤاخذه مىكند. بىترديد مؤاخذه او دردناك و سخت است.
إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّمَنۡ خَافَ عَذَابَ ٱلۡأٓخِرَةِ ذَٰلِكَ يَوۡمٞ مَّجۡمُوعٞ لَّهُ ٱلنَّاسُ وَ ذَٰلِكَ يَوۡمٞ مَّشۡهُودٞ
103يقينا در آن مؤاخذهها براى كسى كه از عذاب آخرت مىترسد، عبرت است، [و] آن روزى است كه مردم را براى آن گرد مىآورند، و آن روزى است كه [همه صحنههاى آن] مورد مشاهده است.
وَ مَا نُؤَخِّرُهُۥٓ إِلَّا لِأَجَلٖ مَّعۡدُودٖ
104و ما آن روز را جز براى مدتى اندك به تأخير نمىاندازيم.
يَوۡمَ يَأۡتِ لَا تَكَلَّمُ نَفۡسٌ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦ فَمِنۡهُمۡ شَقِيّٞ وَ سَعِيدٞ
105روزى كه چون فرا رسد، هيچ كس جز به اجازه او سخن نمىگويد؛ پس برخى تيرهبخت و برخى نيكبختاند.
فَأَمَّا ٱلَّذِينَ شَقُواْ فَفِي ٱلنَّارِ لَهُمۡ فِيهَا زَفِيرٞ وَ شَهِيقٌ
106اما تيرهبختان [كه خود سبب تيرهبختى خود بودهاند] در آتشاند، براى آنان در آنجا نالههاى حسرتبار و عربده و فرياد است.
خَٰلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَ ٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ
107در آن تا آسمانها و زمين پابرجاست جاودانهاند، مگر آنچه را كه مشيت پروردگارت اقتضا كرده است؛ بىترديد پروردگارت هر چه را اراده مىكند، انجام مىدهد.
وَ أَمَّا ٱلَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَ ٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَ عَطَآءً غَيۡرَ مَجۡذُوذٖ
108اما نيكبختان [كه به توفيق سعادت يافتهاند] تا آسمانها و زمين پابرجاست، در بهشت جاودانهاند مگر آنچه را مشيت پروردگارت اقتضا كرده، [بهشت] عطايى قطع ناشدنى و بىپايان است.
فَلَا تَكُ فِي مِرۡيَةٖ مِّمَّا يَعۡبُدُ هَٰٓؤُلَآءِ مَا يَعۡبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُهُم مِّن قَبۡلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمۡ نَصِيبَهُمۡ غَيۡرَ مَنقُوصٖ
109پس در باطل بودن معبودانى كه مشركان مىپرستند، شك نداشته باش؛ اينان نمىپرستند مگر به همان صورت كه پدرانشان پيش از اين مىپرستيدند [و آن پرستشى از روى جهل و بىخردى بود]. و ما سهمشان را [از عذاب] به طور كامل و بىكم و كاست خواهيم داد.
وَ لَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَى ٱلۡكِتَٰبَ فَٱخۡتُلِفَ فِيهِ وَ لَوۡلَا كَلِمَةٞ سَبَقَتۡ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيۡنَهُمۡ وَ إِنَّهُمۡ لَفِي شَكّٖ مِّنۡهُ مُرِيبٖ
110و به راستى به موسى كتاب داديم، پس در آن اختلاف شد، و اگر از سوى پروردگارت [به سبب اتمام حجت] مهلتى براى انسان تا اجل معينش مقدر نشده بود، يقينا ميانشان [به عذاب] داورى شده بود [و هيچ كس از آنان پس از آن داورى زنده نمىماند] و اين يهودىها [ى عصر تو] درباره تورات [كه بخشى از آياتش تحريف شده و پارهاى از مطالبش آميخته با خرافات و قسمتى از نوشتههايش دور از فطرت و غير قابل اجراست] در ترديدى آميخته با بدگمانىاند.
وَ إِنَّ كُلّٗا لَّمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمۡ رَبُّكَ أَعۡمَٰلَهُمۡ إِنَّهُۥ بِمَا يَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ
111و يقينا پروردگارت [پاداش] اعمال همه آنان را [در قيامت] كامل و تمام پرداخت خواهد كرد؛ زيرا او به آنچه انجام مىدهند، آگاه است.
فَٱسۡتَقِمۡ كَمَآ أُمِرۡتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لَا تَطۡغَوۡاْ إِنَّهُۥ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ
112پس همان گونه كه فرمان يافتهاى ايستادگى كن؛ و نيز آنان كه همراهت به سوى خدا روى آوردهاند [ايستادگى كنند] و سركشى مكنيد كه او به آنچه انجام مىدهيد، بيناست.
وَ لَا تَرۡكَنُوٓاْ إِلَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ ٱلنَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ
113و به كسانى كه [به آيات خدا، پيامبر و مردم مؤمن] ستم كردهاند، تمايل و اطمينان نداشته باشيد و تكيه مكنيد كه آتش [دوزخ] به شما خواهد رسيد ودر آن حال شما را جز خدا هيچ سرپرست ويارى نخواهد بود.
وَ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَ زُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِ ذَٰلِكَ ذِكۡرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ
114و نماز را در دو طرف روز و ساعات نخستين شب برپا دار كه يقينا نيكىها بدىها را از ميان مىبرند، اين براى يادكنندگان تذكر و يادى است.
وَ ٱصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ
115و شكيبايى كن كه يقينا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند.
فَلَوۡلَا كَانَ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مِن قَبۡلِكُمۡ أُوْلُواْ بَقِيَّةٖ يَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡفَسَادِ فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّنۡ أَنجَيۡنَا مِنۡهُمۡ وَ ٱتَّبَعَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَآ أُتۡرِفُواْ فِيهِ وَ كَانُواْ مُجۡرِمِينَ
116پس چرا در ميان امتهايى كه پيش از شما بودند، مصلحانى دلسوز نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين بازدارند؟ مگر اندكى كه [به سبب بازداشتن مردم از فساد] نجاتشان داديم. و آنان كه ستم كردند دنبالهرو [و دل بسته] چيزى از نعمت و ثروت شدند كه در آن به سركشى و طغيان افتادند، و آنان گنهكار بودند.
وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهۡلِكَ ٱلۡقُرَىٰ بِظُلۡمٖ وَ أَهۡلُهَا مُصۡلِحُونَ
117و پروردگارت بر آن نبوده است كه شهرهايى را در حالى كه مردمش درستكارند، ظالمانه هلاك كند.
وَ لَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَ لَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ
118اگر پروردگارت مىخواست يقينا تمام مردم را [از روى اجبار، در مسير هدايت] امت واحدى قرار مىداد، [ولى نخواست به همين سبب] همواره [در امر دين] در اختلافاند.
إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡ وَ تَمَّتۡ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَ ٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ
119مگر كسانى كه پروردگارت به آنان رحم كرده و به همين سبب آنان را آفريده است. و فرمان حتمى پروردگارت تحقق يافت كه همانا دوزخ را از همه جن و انس [كه راه كفر و عناد را برگزيدند] پر خواهم كرد.
وَ كُلّٗا نَّقُصُّ عَلَيۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِۦ فُؤَادَكَ وَ جَآءَكَ فِي هَٰذِهِ ٱلۡحَقُّ وَ مَوۡعِظَةٞ وَ ذِكۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ
120و هر سرگذشتى از سرگذشتهاى [پندآموز] پيامبران را كه برايت مىخوانيم، حقيقتى است كه دل تو را به آن پابرجا و استوار كنيم، و براى تو در اين سرگذشتها حق و براى بهره بردن مؤمنان پند و تذكرى آمده است.
وَ قُل لِّلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ ٱعۡمَلُواْ عَلَىٰ مَكَانَتِكُمۡ إِنَّا عَٰمِلُونَ
121و به كسانى كه ايمان نمىآورند، بگو: به آن اندازه كه در قدرت شماست عمل كنيد، و ما هم [بىترديد به وظايف الهى خود] عمل مىكنيم.
وَ ٱنتَظِرُوٓاْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ
122و [به خاطر اعمال ناهنجارتان] به انتظار [عذاب] بمانيد كه ما هم [عذاب شما را] منتظريم.
وَ لِلَّهِ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلۡأَرۡضِ وَ إِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُۥ فَٱعۡبُدۡهُ وَ تَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ وَ مَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ
123نهان آسمانها و زمين فقط در سيطره دانش خداست، همه كارها به او باز گردانده مىشود؛ پس او را بندگى كن و بر او توكل داشته باش، و پروردگارت از آنچه انجام مىدهيد، بىخبر نيست.
سوره یوسف
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ الٓر تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ
1به نام خدا كه رحمتش بىاندازه است و مهربانىاش هميشگى؛ الر- اين است آيات كتاب روشنگر.
إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ
2ما آن را قرآنى به زبان عربى نازل كرديم تا شما [درباره حقايق، مفاهيم، اشارات و لطايفش] تعقل كنيد.
نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَ إِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ
3ما بهترين داستان را با وحى كردن اين قرآن بر تو مىخوانيم و تو يقينا پيش از آن از بىخبران بودى.
إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَ ٱلشَّمۡسَ وَ ٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ
4[ياد كن] آن گاه كه يوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه برايم سجده كردند!
قَالَ يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًا إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ
5[پدر] گفت: اى پسرك من! خواب خود را براى برادرانت مگو كه نقشهاى خطرناك بر ضد تو به كار مىبندند، بدون شك شيطان براى انسان دشمنى آشكار است.
وَ كَذَٰلِكَ يَجۡتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَ عَلَىٰٓ ءَالِ يَعۡقُوبَ كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَيۡكَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِيمَ وَ إِسۡحَٰقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٞ
6و اين چنين پروردگارت تو را برمىگزيند و از تفسير خوابها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و بر آل يعقوب تمام مىكند، چنانكه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد؛ يقينا پروردگارت دانا و حكيم است.
لَّقَدۡ كَانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخۡوَتِهِۦٓ ءَايَٰتٞ لِّلسَّآئِلِينَ
7بىترديد [در داستان] يوسف و برادرانش نشانههايى [از ربوبيت، رحمت و لطف خدا] براى مردم كنجكاو است.
إِذۡ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِينَا مِنَّا وَ نَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ
8[ياد كن] هنگامى را كه برادران گفتند: با اينكه ما گروهى نيرومنديم، يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوبترند، و قطعا پدرمان در اشتباه روشن و آشكارى است.
ٱقۡتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا يَخۡلُ لَكُمۡ وَجۡهُ أَبِيكُمۡ وَ تَكُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِينَ
9[يكى گفت:] يوسف را بكشيد و يا او را در سرزمين نامعلومى بيندازيد، تا توجه و محبت پدرتان فقط معطوف به شما شود. و پس از اين گناه [با بازگشت به خدا و عذرخواهى از پدر] مردمى شايسته خواهيد شد.
قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ لَا تَقۡتُلُواْ يُوسُفَ وَ أَلۡقُوهُ فِي غَيَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ يَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّيَّارَةِ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ
10يكى از آنان گفت: يوسف را نكشيد، اگر مىخواهيد كارى بر ضد او انجام دهيد، وى را در مخفىگاه آن چاه اندازيد، كه برخى رهگذران او را برگيرند [و با خود ببرند!!]
قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا مَالَكَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ
11گفتند: اى پدر! تو را چه شده كه ما را نسبت به يوسف امين نمىدانى با اينكه ما بدون ترديد خيرخواه اوييم.
أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا يَرۡتَعۡ وَ يَلۡعَبۡ وَ إِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ
12فردا او را با ما روانه كن تا [در دشت و صحرا] بگردد و بازى كند، قطعا ما حافظ ونگهبان او خواهيم بود.
قَالَ إِنِّي لَيَحۡزُنُنِيٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَ أَخَافُ أَن يَأۡكُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَ أَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ
13گفت: بردن او مرا سخت اندوهگين مىكند، ومىترسم شما از او غفلت كنيد و گرگ، او را بخورد.
قَالُواْ لَئِنۡ أَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَ نَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ
14گفتند: اگر با بودن ما كه گروهى نيرومنديم، گرگ او را بخورد، يقينا ما در اين صورت زيانكار و بىمقداريم.
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَ أَجۡمَعُوٓاْ أَن يَجۡعَلُوهُ فِي غَيَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ وَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَ هُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ
15پس هنگامى كه وى را بردند و تصميم گرفتند كه او را در مخفى گاه آن چاه قرارش دهند [تصميم خود را به مرحله اجرا گذاشتند] و ما هم به او الهام كرديم كه از اين كارشان آگاهشان خواهى ساخت در حالى كه آنان نمىفهمند [كه تو همان يوسفى.]
وَ جَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ يَبۡكُونَ
16وشبانگاه گريه كنان نزد پدر آمدند.
قَالُواْ يَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَ تَرَكۡنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَ مَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَ لَوۡ كُنَّا صَٰدِقِينَ
17گفتند: اى پدر! ما يوسف را در كنار بار و كالاى خود نهاديم و براى مسابقه رفتيم؛ پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصديق نخواهى كرد اگرچه راست بگوييم!
وَ جَآءُو عَلَىٰ قَمِيصِهِۦ بِدَمٖ كَذِبٖ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَكُمۡ أَنفُسُكُمۡ أَمۡرٗا فَصَبۡرٞ جَمِيلٞ وَ ٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ
18و خونى دروغين بر پيراهنش آوردند [تا يعقوب مرگ يوسف را باور كند]. گفت: چنين نيست كه مىگوييد، بلكه نفس شما كارى [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در اين حال صبرى نيكو [مناسبتر است]؛ و خداست كه بر آنچه شما [از وضع يوسف] شرح مىدهيد از او يارى خواسته مىشود.
وَ جَآءَتۡ سَيَّارَةٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥ قَالَ يَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞ وَ أَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗ وَ ٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِمَا يَعۡمَلُونَ
19و كاروانى آمد، پس آبآورشان را فرستادند، او دلوش را به چاه انداخت، گفت: مژده! اين پسرى نورس است! و او را به عنوان كالا [ى تجارت] پنهان كردند؛ و خدا به آنچه مىخواستند انجام دهند، دانا بود.
وَ شَرَوۡهُ بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَ كَانُواْ فِيهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِينَ
20و او را به بهايى ناچيز، درهمى چند فروختند و نسبت به او بىرغبت بودند.
وَ قَالَ ٱلَّذِي ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَكۡرِمِي مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا وَ كَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَ لِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ وَ ٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَ لَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ
21آن مرد مصرى كه يوسف را خريد، به همسرش گفت: جايگاهش را گرامى دار، اميد است [در امور زندگى] به ما سودى دهد، يا او را به فرزندى انتخاب كنيم. اين گونه يوسف را در سرزمين مصر مكانت بخشيديم [تا زمينه فرمانروايى وحكومتش فراهم شود] و به او از تعبير خوابها بياموزيم؛ و خدا بر كار خود چيره و غالب است، ولى بيشتر مردم نمىدانند.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَيۡنَٰهُ حُكۡمٗا وَ عِلۡمٗا وَ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ
22و هنگامى كه يوسف به سن كمال رسيد، حكمت و دانش به او عطا كرديم، و ما نيكوكاران را اينگونه پاداش مىدهيم.
وَ رَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِي هُوَ فِي بَيۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَ غَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَ قَالَتۡ هَيۡتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ
23و آن [زنى] كه يوسف در خانهاش بود، از يوسف با نرمى و مهربانى خواستار كامجويى شد، و [در فرصتى مناسب] همه درهاى كاخ را بست و به او گفت: پيش بيا [كه من در اختيار توام] يوسف گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، جايگاهم را نيكو داشت، [من هرگز به پروردگارم خيانت نمىكنم] به يقين ستمكاران رستگار نمىشوند.
وَ لَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦ وَ هَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦ كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَ ٱلۡفَحۡشَآءَ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ
24بانوى كاخ [چون خود را در برابر يوسف پاكدامن، شكست خورده ديد با حالتى خشمآلود] به يوسف حمله كرد و يوسف هم اگر برهان پروردگارش را [كه جلوه ربوبيت و نور عصمت و بصيرت است] نديده بود [به قصد دفاع از شرف و پاكىاش] به او حمله مىكرد [و در آن حال زد و خورد سختى پيش مىآمد و با مجروح شدن بانوى كاخ، راه اتهام بر ضد يوسف باز مىشد، ولى ديدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوى بانوى كاخ بر او بسته شد]. [ما] اينگونه [يوسف را يارى داديم] تا زد و خورد [ى كه سبب اتهام مىشد] و [نيز] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانيم؛ زيرا او از بندگان خالص شده ما [از هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى] بود.
وَ ٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَ قَدَّتۡ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَ أَلۡفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ
25و هر دو به سوى در كاخ پيشى گرفتند، و بانو پيراهن يوسف را از پشت پاره كرد و [در آن حال] در كنار [آستانه] در به شوهر وى برخوردند؛ بانو به شوهرش گفت: كسى كه نسبت به خانوادهات قصد بدى داشته باشد، كيفرش جز زندان يا شكنجه دردناك [چه خواهد بود؟!]
قَالَ هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِي وَ شَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَ هُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ
26يوسف گفت: او از من خواستار كام جويى شد. و گواهى از خاندان بانو چنين داورى كرد: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده، بانو راست مىگويد و يوسف دروغگوست.
وَ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَ هُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ
27و اگر پيراهنش از پشت پاره شده، بانو دروغ مىگويد و يوسف راستگوست.
فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن كَيۡدِكُنَّ إِنَّ كَيۡدَكُنَّ عَظِيمٞ
28پس همسر بانو چون ديد پيراهن يوسف از پشت پاره شده، گفت: اين [فتنه و فساد] از نيرنگ شما [زنان] است، بىترديد نيرنگ شما بزرگ است.
يُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَا وَ ٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِِٔينَ
29يوسفا! اين داستان را نديده بگير. و تو [اى بانو!] از گناهت استغفار كن؛ زيرا تو از خطاكارانى.
وَ قَالَ نِسۡوَةٞ فِي ٱلۡمَدِينَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ
30و گروهى از زنان در شهر شايع كردند كه: همسر عزيز [مصر] در حالى كه عشق آن نوجوان در درون قلبش نفوذ كرده از او درخواست كام جويى مىكند؛ يقينا ما او را در گمراهى آشكارى مىبينيم.
فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَكۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَيۡهِنَّ وَ أَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّكَٔٗا وَ ءَاتَتۡ كُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِكِّينٗا وَ قَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَيۡهِنَّ فَلَمَّا رَأَيۡنَهُۥٓ أَكۡبَرۡنَهُۥ وَ قَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ وَ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ
31پس هنگامى كه بانوى كاخ گفتار مكرآميز آنان را شنيد [براى آنكه به آنان ثابت كند كه در اين رابطه، سخنى نابجا دارند] به مهمانى دعوتشان كرد، و براى آنان تكيهگاه آماده نمود و به هر يك از آنان [براى خوردن ميوه] كاردى داد و به يوسف گفت: به مجلس آنان در آى. هنگامى كه او را ديدند به حقيقت در نظرشان بزرگ [و بسيار زيبا] يافتندش و [از شدت شگفتى و حيرت به جاى ميوه] دستهايشان را بريدند و گفتند: حاشا كه اين بشر باشد! او جز فرشتهاى بزرگوار نيست.
قَالَتۡ فَذَٰلِكُنَّ ٱلَّذِي لُمۡتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَ وَ لَئِن لَّمۡ يَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَيُسۡجَنَنَّ وَ لَيَكُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِينَ
32بانوى كاخ گفت: اين همان كسى است كه مرا درباره عشق او سرزنش كرديد. به راستى من از او خواستار كام جويى شدم، ولى او در برابر خواست من به شدت خوددارى كرد، و اگر فرمانم را اجرا نكند يقينا خوار و حقير به زندان خواهد رفت.
قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ وَ إِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ وَ أَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ
33يوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از عملى كه مرا به آن مىخوانند، و اگر نيرنگشان را از من نگردانى به آنان رغبت مىكنم و از نادانان مىشوم.
فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ
34پس پروردگارش خواستهاش را اجابت كرد و نيرنگ زنان را از او بگردانيد؛ زيرا خدا شنوا و داناست.
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ
35آن گاه آنان پس از آنكه نشانهها [ى پاكى و پاكدامنى يوسف] را ديده بودند، عزمشان بر اين جزم شد كه تا مدتى او را به زندان اندازند.
وَ دَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗا وَ قَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِي خُبۡزٗا تَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِنۡهُ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِيلِهِۦٓ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ
36و دو غلام [پادشاه مصر] با يوسف به زندان افتادند. يكى از آن دو نفر گفت: من پى در پى خواب مىبينم كه [براى] شراب، [انگور] مىفشارم، و ديگرى گفت: من خواب مىبينم كه بر سر خود نان حمل مىكنم [و] پرندگان از آن مىخورند، از تعبير آن ما را خبر ده؛ زيرا ما تو را از نيكوكاران مىدانيم.
قَالَ لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ قَبۡلَ أَن يَأۡتِيَكُمَا ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّيٓ إِنِّي تَرَكۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَ هُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ
37گفت: هيچ جيره غذايى براى شما نمىآيد مگر آنكه من شما را پيش از آمدنش از تعبير آن خواب آگاه مىكنم، اين از حقايقى است كه خدا به من آموخته است؛ زيرا من آيين مردمى را كه به خدا ايمان ندارند و به سراى آخرت كافرند، رها كردهام.
وَ ٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَ إِسۡحَٰقَ وَ يَعۡقُوبَ مَا كَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِكَ بِٱللَّهِ مِن شَيۡءٖ ذَٰلِكَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَيۡنَا وَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَ لَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ
38و [از ابتدا] از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردهام، براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم. اين از فضل خدا بر ما و بر مردم است، ولى بيشتر مردم ناسپاسند.
يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ
39اى دو يار زندان! آيا معبودان متعدد و متفرق بهتر است يا خداى يگانه مقتدر؟
مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَ ءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَ لَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ
40شما به جاى خدا نمىپرستيد جز نامهايى [بىاثر و بىمعنى] كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد، و خدا هيچ دليلى بر [حقانيت وپرستش] آنها نازل نكرده است. حكم فقط ويژه خداست، او فرمان داده كه جز او را نپرستيد. دين درست و راست و آيين پابرجا و حق همين است، ولى بيشتر مردم [حقايق را] نمىدانند.
يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسۡقِي رَبَّهُۥ خَمۡرٗا وَ أَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَيُصۡلَبُ فَتَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِي فِيهِ تَسۡتَفۡتِيَانِ
41اى دو يار زندان! اما يكى از شما [از زندان رهايى مىيابد و] سرور خود را شراب مىنوشاند، اما ديگرى به دار آويخته مىشود و پرندگان از سر او خواهند خورد. تعبير خوابى كه از من جويا شديد، تحققش قطعى و انجامش حتمى شده است.
وَ قَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡكُرۡنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ ذِكۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِي ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِينَ
42و به يكى از آن دو نفر كه دانست آزاد مىشود، گفت: مرا نزد سرور خود ياد كن. ولى شيطان ياد كردن از يوسف را نزد سرورش از ياد او برد؛ در نتيجه چند سالى در زندان ماند.
وَ قَالَ ٱلۡمَلِكُ إِنِّيٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَ سَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَ أُخَرَ يَابِسَٰتٖ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِي فِي رُءۡيَٰيَ إِن كُنتُمۡ لِلرُّءۡيَا تَعۡبُرُونَ
43و پادشاه [مصر به بارگاهنشينانش] گفت: پى در پى در خواب مىبينم كه هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را مىخورند، و نيز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك را مشاهده مىكنم؛ شما اى بزرگان! اگر تعبير خواب مىدانيد درباره خوابم نظر دهيد.
قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖ وَ مَا نَحۡنُ بِتَأۡوِيلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِينَ
44گفتند: [اين] خوابهايى پريشان و آشفته است و ما به تعبير خوابهاى پريشان و آشفته دانا نيستيم.
وَ قَالَ ٱلَّذِي نَجَا مِنۡهُمَا وَ ٱدَّكَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُكُم بِتَأۡوِيلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ
45از آن دو زندانى آنكه آزاد شده بود و پس از مدتى [يوسف را] به ياد آورد گفت: من يقينا شما را از تعبير آن آگاه مىكنم، پس [مرا به زندان] بفرستيد.
يُوسُفُ أَيُّهَا ٱلصِّدِّيقُ أَفۡتِنَا فِي سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَ سَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَ أُخَرَ يَابِسَٰتٖ لَّعَلِّيٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَعۡلَمُونَ
46[سپس به زندان نزد يوسف رفت و گفت:] تو اى يوسف! اى راستگوى [راست كردار!] درباره هفت گاو فربه كه هفت [گاو] لاغر آنان را مىخورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشك ديگر نظرت را براى ما بيان كن. اميد است نزد مردم برگردم باشد كه [از تعبير اين خواب عجيب] آگاه شوند.
قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِينَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِي سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تَأۡكُلُونَ
47گفت: هفت سال با تلاش پىگير زراعت مىكنيد، پس آنچه را درو كرديد جز اندكى كه خوراك شماست در خوشهاش باقى گذاريد.
ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ سَبۡعٞ شِدَادٞ يَأۡكُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ
48سپس بعد از آن هفت سال سخت و دشوار [پيش] مىآيد كه آنچه را براى آن [سالها] ذخيره كردهايد مگر اندكى كه براى كاشتن نگهدارى مىكنيد، مىخوريد.
ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ عَامٞ فِيهِ يُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَ فِيهِ يَعۡصِرُونَ
49آن گاه بعد از آن [دوره سخت و دشوار] سالى مىآيد كه مردم در آن باران [فراوان] يابند و در آن [سال از محصولات كشاورزى] عصاره ميوه مىگيرند.
وَ قَالَ ٱلۡمَلِكُ ٱئۡتُونِي بِهِۦ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّكَ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِي قَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيۡدِهِنَّ عَلِيمٞ
50و پادشاه [مصر] گفت: يوسف را نزد من آوريد. هنگامى كه فرستاده [پادشاه] نزد يوسف آمد، يوسف گفت: نزد سرورت بازگرد و از او بپرس حال و داستان زنانى كه دستهاى خود را بريدند، چه بود؟ يقينا پروردگارم به نيرنگ آنان داناست.
قَالَ مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ
51[پادشاه به زنان] گفت: داستان شما هنگامى كه يوسف را به كام جويى دعوت كرديد چيست؟ [زنان] گفتند: پاك و منزه است خدا! ما هيچ بدى در او سراغ نداريم. همسر عزيز گفت: اكنون حق [پس از پنهان ماندنش] به خوبى آشكار شد، من [بودم كه] از او درخواست كام جويى كردم، يقينا يوسف از راستگويان است.
ذَٰلِكَ لِيَعۡلَمَ أَنِّي لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَيۡبِ وَ أَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي كَيۡدَ ٱلۡخَآئِنِينَ
52[من به پاكى او و گناه خود اعتراف كردم] و اين اعتراف براى اين است كه يوسف بداند من در غياب او به وى خيانت نورزيدم و اينكه خدا نيرنگ خيانتكاران را به نتيجه نمىرساند.