هيچ جنبندهاى در زمين نيست جز آنكه روزى وى به عهده خداست، قرارگاه و محل نقل و انتقال آنها را مىداند، همه در كتابى آشكار است.
اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و حكومت او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كدامتان در عمل بهتريد و اگر گويى كه شما بعد از مرگ زنده خواهيد شد، كافران گويند، اين جز جادويى آشكار نيست.
اگر عذاب موعود را از آنها تا مدتى تأخير بياندازيم گويند: چه چيز مانع آمدن آنست بدانيد روزى عذاب براى آنها كه برگشتنى نيست و عذابى كه آن را مسخره مىكردند آنها را خواهد گرفت.
و اگر به انسان رحمتى بچشانيم و سپس از او بگيريم او نااميد و ناسپاس خواهد بود.
و اگر پس از سختى كه باو رسيده نعمتى بر او برسانيم، گويد: بلاها از من دور شد، او متكبر و فخر فروش است.
مگر كسانى كه استقامت ورزيده و اعمال شايسته انجام دادهاند براى آنهاست آمرزش و پاداش بزرگ.
پس شايد تو بعض از آنچه به تو وحى مىشود ترك كنى و سينهات از آن تنگ باشد مبادا كه بگويند: چرا بر او گنجى نازل نمىشود يا با او ملكى (براى تصديق) نمىآيد، تو فقط انذار كنندهاى، خدا كارساز هر چيز است.
بلكه مىگويند: آن را از خود جعل كرده بگو: ده سوره مجعول مانند آن را بياوريد و جز خدا هر كه را توانستيد به يارى بخوانيد اگر راست مىگوئيد.
اگر شما را اجابت نكردند بدانيد كه قرآن با علم مخصوص خدا نازل گشته و جز او معبودى نيست آيا تسليم مىشويد
هر كه دنيا و زينت آن را بخواهد، اثر اعمالشان را به طور كامل در دنيا مىدهيم كه چيزى در آن كاسته نشوند.
آنها كسانى هستند كه در آخرت جز آتش ندارند آنچه در دنيا كردهاند بى اثر و اعمالشان پوچ خواهد بود.
آيا آنكه از جانب خدا در بصيرت است و شاهدى از خود در پى اوست (مانند كسى است كه چنين نيست) و پيش از او كتاب موسى است كه پيشوا و رحمت بود، آنان به قرآن ايمان مىآورند، هر كه از احزاب به آن كفر ورزد وعده او آتش است، در قرآن شك مكن آن حق و از جانب خداست ليكن بيشتر مردم ايمان نمىآورند.
كيست ظالمتر از آنكه به خدا دروغ بندد، آنها بر آتش نشان داده مىشوند، گواهان گويند: اينان بر پروردگارشان دروغ گفتهاند بدانيد كه نعمت خدا بر ستمكاران است.
كسانى كه از راه خدا اعراض كرده و آن را كج مىروند و آنها به آخرت منكرانند.
آنها در زمين عاجز كننده خدا نبودند و جز خدا سرپرستانى نداشتند، عذاب بر آنها مضاعف مىشود، قدرت شنيدن نداشتند و آيات حق را نمىديدند.
آنها كسانى هستند كه خود را بضرر انداختند و آنچه به دروغ شريك خدا مىدانستند از آنها گم شدند.
حقا كه آنها در آخرت زيانكارتر مىباشند.
آنها كه ايمان آوردند و اعمال نيكو انجام دادند و به خدايشان دل بستند آنها اهل بهشتند و در آن جاودانانند.
حكايت اين دو گروه مانند نابينا و ناشنوا و بينا و شنواست، آيا اين دو در وصف برابرند آيا پند نمىگيريد؟
نوح را به سوى قومش فرستاديم، به آنها گفت كه من انذار كننده آشكارم.
بندگى نكنيد مگر خدا را كه من بر شما از عذاب روز دردناكى مىترسم.
گروه اشراف از قوم او كه كافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشرى مانند خود نمىبينيم و نمىبينيم كه جز فرومايگان ما ناپخته از تو پيروى كردهاند و شما را به خويشتن برترى نمىبينيم بلكه گمان مىكنيم كه دروغگويان هستيد.
گفت: اى قوم به من بگوئيد: اگر از جانب پروردگار نبوت دارم و از جانب خودش به من رحمتى و شريعتى داده و بر شما نامعلوم است، آيا شما را بر قبول آن اجبار كنيم با آنكه خوش نداريد.
اى قوم، من براى پيغمبرى از شما مالى نمىخواهم كه مزد من فقط بر عهده خداست و كسانى را كه ايمان آوردهاند طرد نمىكنم كه آنها خدا را ملاقات مىكنند ليكن شما را گروهى نادان مىبينم.
اى قوم، اگر آنها را طرد كنم كدام كس مرا از عذاب خدا نجات مىدهد آيا بيدار نمىشويد؟
نمىگويم كه خزائن خدا پيش من است، غيب نمىدانم و نمىگويم كه من فرشتهام و درباره كسانى كه در چشم شما حقير مىنمايند نمىگويم كه خدا به آنها خيرى نخواهد داد، خدا به آنچه در ضمير آنهاست آگاه است، من آن وقت از ستمگران خواهم بود.
گفتند: اى نوح با ما مجادله كردى و مجادله را طولانى كردى اگر تو و يارانت راستگوييد عذابى را كه به ما وعده مىدهى بياور.
گفت: خدا اگر بخواهد عذاب را مىآورد و شما نمىتوانيد خدا را عاجز كنيد.
و نصيحت من به شما سودى نمىدهد آن گاه كه بخواهم شما را نصيحت كنم اگر خدا بخواهد گمراهتان كند كه او پروردگار شماست و به سوى او باز مىگرديد.
آيا مىگويند كه قرآن را از خود ساخته است؟ بگو اگر از خود ساخته باشم گناه من بر عهده من است و من از گناه شما بكنارم.
به نوح وحى شد كه از قوم تو جز كسانى كه ايمان آوردهاند كسى ايمان نخواهد آورد، لذا از آنچه مىكنند غصه مخور.
كشتى معين را زير مراقبت و با راهنمايى ما بساز و درباره ظالمان با من سخن مگوى كه آنها غرق خواهند شد.
نوح كشتى را مىساخت، هر گاه جمعى از قومش بر او مىگذشتند مسخرهاش مىكردند گفت: اگر ما را مسخره مىكنيد ما نيز شما را همان طور مسخره مىكنيم.
به زودى مىدانيد كدام است آنكه عذاب خوار كننده به او مىرسد و عذاب دائم بر او وارد مىشود.
تا وقتى كه فرمان (يا عذاب) آمد و تنور فوران كرد گفتيم: از هر حيوان يك جفت (دو تا) در آن حمل كن، خانوادهات را نيز سوار كن مگر آنكه كه وعده عذاب بر او گذشته است و نيز سوار كن كسى را كه ايمان آورده است، با او ايمان نياورده بود مگر اندكى.
نوح به آنها گفت: در كشتى سوار شويد، حركت و ايستادن آن بيارى خداست كه كه خدايم آمرزنده و مهربان است.
كشتى، آنها را در موجى همچون كوهها راه مىبرد، نوح پسرش را كه در كنارى بود ندا كرد و گفت: پسرم با ما سوار شو و از كافران مباش.
گفت: به زودى به كوهى پناه مىبرم كه مرا از سيل محفوظ مىكند نوح گفت: امروز از عذاب خدا حافظى نيست مگر آنكه خدا رحمتش كرده است موج ميان نوح و پسرش حايل شد و جزء غرق شدگان گرديد.
فرمان رسيد: اى زمين آبت را فرو بر و اى آسمان قطع كن، آب فرو رفت، كار تمام شد، كشتى در جودى استقرار يافت و گفته شد: دور شوند ظالمان از رحمت خدا.
نوح خدايش را ندا كرد كه خدايا پسرم از خانواده من است، وعده تو حق است، تو عادلترين داوران هستى.
خدا گفت: اى نوح او از خانواده تو نيست او عمل ناصالح است آنچه را كه به آن علم ندارى از من مپرس، من تو را موعظه مىكنم مبادا از جاهلان باشى.
نوح گفت: پروردگارا من به تو پناه مىبرم از آنكه از تو چيزى را بخواهم كه به آن علم ندارم اگر مرا نبخشى و رحم نكنى از زيانكاران مىشوم.
گفته شد: اى نوح فرود آى بسلامت و با فائدههايى بر تو و بر امتهايى از كسانى كه با تواند. امتهايى نيز هست كه متاعشان مىدهيم سپس از ما به آنها عذاب خواهد رسيد.
اينها از خبرهاى غيبى است كه بر تو وحى مىكنيم نه تو آنها را مىدانستى و نه قوم تو، صبر كن كه پايان كار به نفع پرهيزكاران است.
به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت اى قوم من خدا را عبادت كنيد كه جز او معبودى نداريد، شما در بت پرستى جز دروغسازان نيستيد.
اى قوم من، از شما بر رسالت خود مزدى نمىخواهم مزد من فقط بر عهده كسى است كه مرا آفريده است آيا نمىفهميد؟
اى قوم من، از خدايتان آمرزش بخواهيد و به سوى او توبه كنيد تا باران فراوان بر شما فرستد و بر نيرويتان بيافزايد به حالت گناهكار برنگرديد.
گفتند: اى هود دليلى پيش ما نياوردهاى و ما خدايان خود را با حرف تو ترك نخواهيم كرد و ما به تو ايمان نخواهيم آورد.
فقط اين را مىگوئيم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيب رسانده است گفت: خدا را شاهد مىگيرم شما نيز بدانيد كه من از آنچه به خدا شريك مىدانيد، بيزارم.
چون جز خدا هستند، همهتان بمن حيله كنيد و سپس مهلتم ندهيد.
من تكيه كردهام بر الله كه پروردگار من و شماست هيچ جنبندهاى نيست مگر آنكه خدا ناصيه او را گرفته است همانا پروردگار من بر راه راست است.
اگر از قبول دعوت من برگرديد آنچه را كه مأمورم به شما تبليغ كردهام، خدايم قومى غير از شما را مىآورد و باو ضررى نتوانيد زد، همانا خداى من حافظ هر چيز است.
چون عذاب ما آمد هود و مؤمنان را با رحمت خاصى نجات داديم و آنها را از عذاب سختى نجات داديم.
آنها قوم عاد هستند كه آيات خدايشان را انكار كردند و پيامبرانش را نافرمانى كردند و از دستور هر ستمكار لجوج اطاعت نمودند.
در دنيا و آخرت با لعنت تعقيب شدند بدانيد كه عاد به خدايشان كافر شدند و بدانيد كه عاد به طور كامل از رحمت خدا دور شدند.
به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم گفت: اى قوم من خدا را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد، او شما را از زمين آفريده و در زمين از شما آباد كردن خواسته است، از او آمرزش بخواهيد و سپس به سوى او توبه كنيد كه خداى من به شما نزديك است و اجابت كننده است.
گفتند: اى صالح پيش از اين بر ما مورد اميد بودى، ما را نهى مىكنى از اينكه معبودهاى پدرانمان را بپرستيم، ما در آنچه ما را بآن مىخوانى در شك هستيم، شكى تهمت آور.
صالح گفت: اى قوم به من بگوئيد اگر من از جانب خدايم در جوار معجزهاى باشم و به من شريعت بدهد (در اين صورت) اگر او را نافرمانى كنم كدام كس مرا از خدا نجات مىدهد؟ شما جز تباهى بر من نمىافزائيد.
اى قوم من اين ناقه خداست و علامت نبوت من براى شماست، بگذاريد در زمين بچرد و به او آسيبى نرسانيد كه شما را عذاب نزديكى خواهد گرفت.
ناقه را كشتند، صالح گفت: سه روز در خانههايتان بهرهمند شويد آن عذاب وعدهايست بدون دروغ (وعده راست).
چون عذاب ما آمد، صالح و كسانى را كه با او به خدا ايمان آورده بودند، از عذاب و از رسوايى آن روز نجات داديم كه پروردگار تو نيرومند و تواناست.
كسانى را كه ظلم كرده بودند صيحه آسمانى گرفت و در خانههاى خود ساقط شدند.
گويا از اول در آن ديار نبودهاند، بدانيد كه ثمود به خدايشان كافر شدند، بدانيد كه ثمود به طور كامل از رحمت خدا دور شدند.
چون فرستادگان ما بشارت اسحاق را به ابراهيم آوردند به او سلام گفتند، او گفت: سلام عليكم ديگر درنگ نكرد تا گوساله بريانى (پيش آنها) آورد
چون ديد دستشان به آن نمىرسيد، آنها را نشناخت و از آنها احساس ترس كرد، گفتند: نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم.
زنش ايستاده بود كه حائض شد، به او مژده اسحاق را داديم و پس از اسحاق يعقوب را.
گفت: واى بر من آيا فرزند مىزايم با آنكه پير زنم و اين شوهرم كه پير مردى است اين عجيب است.
ملائكه گفتند: آيا از كار خدا تعجب مىكنى حال آنكه رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت است و او پسنديده و با عظمت است.
چون خوف از ابراهيم رفت و مژده بر وى آمد، با ما درباره قوم لوط مجادله مىكرد.
كه ابراهيم بردبار و متضرع و توبه كار است.
اى ابراهيم از اين خواهش در گذر كه كه دستور خدايت آمده و آنها را عذاب غير قابل برگشت رسيده است.
چون فرستادگان ما پيش لوط آمدند به علت آمدن آنها غمگين شد و در كارشان فرو ماند و گفت: اين روز سختى است.
قومش به طرف او آمدند كه در آمدن شتاب مىكردند و پيش از آن كارهاى ناشايست مىكردند گفت: اى قوم اينست دختران من كه براى شما پاكتر هستند از خدا بترسيد و مرا درباره ميهمانم خوار نكنيد آيا از شما مرد كاملى نيست؟!
گفتند: مىدانى كه ما را در دختران تو حقى نيست و تو مىدانى كه ما چه مىخواهيم.
گفت: اى كاش كه به سبب شما (بر عليه آنها) نيرويى داشتم و يا به خانواده نيرومندى لاحق مىشدم.
گفتند: اى لوط ما فرستاده خداى تو هستيم اينها هرگز به تو نمىرسند، با خانواده خودت در پاسى از شب خارج شو و كسى از شما به پشت نگاه نكند زنت را مبر كه عذاب اينها به او هم خواهد رسيد وعده آنها در اين صبح است آيا اين صبح نزديك نيست؟
چون عذاب ما آمد روى آن ديار را زير آن كرديم و بر آن سنگهايى از سجيل پى در پى بارانديم.
آن سنگها پيش خدايت علامتدار بودند و آن ديار از ظالمان مكه دور نيست.
به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت: اى قوم من: خدا را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد، از پيمانه و ترازو كم نكنيد، من شما را در نعمت مىبينم، من بر شما از عذاب روزى كه همه را احاطه مىكند بيمناكم.
واى قوم من، پيمانه و ترازو را به عدالت تمام بدهيد و اجناس مردم را بد تعريف نكنيد، و در اين سرزمين براى فساد تلاش نكنيد.
نفع حلال خدا براى شما اگر مؤمن باشيد بهتر است و من نگهبان شما نيستم.
گفتند: اى شعيب آيا نماز تو دستور مىدهد كه عبادت پدرانمان را ترك كنيم يا از آنچه مىخواهيم در اموالمان دست برداريم، تو كه عاقل و كامل هستى.
شعيب گفت: اى قوم به من بگوئيد اگر از خدا معجزه داشته باشم و به من رزق خوبى بدهد مىتوانم شما را تبليغ نكنم، و من نمىخواهم با شما در آنچه از آن نهى مىكنم مخالف باشم، آنچه مىتوانم جز اصلاح نمىخواهم، موفق بودنم فقط با خداست، بر او اعتماد كردم و به او انابه مىكنم.
اى قوم: عداوت من بر مخالفت وادارتان نكند كه مبادا عذابى مانند عذاب قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح به شما برسد و قوم لوط از شما دور نيست.
از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و به سوى او برگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار است.
گفتند: اى شعيب بسيارى از آنچه را كه مىگويى نمىفهميم و اگر عشيره تو نبود سنگبارانت مىكرديم تو بر ما گرانقيمت نيستى.
گفت: اى قوم آيا اقوام من بر شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر انداختهايد (با آنكه) خدايم به آنچه مىكنيد احاطه دارد.
اى قوم آنچه مىتوانيد به عمل خود ادامه دهيد من نيز به كار خود ادامه مىدهم، زود مىدانيد كدام است آنكه عذاب خوارش مىكند و كى دروغگوست منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظرم.
و چون عذاب ما آمد شعيب را با مؤمنان به رحمت مخصوص خود نجات داديم، ظالمان را صيحه گرفت و در ديار خود ساقط شدند.
گويى كه هرگز در آن شهر نبودهاند، بدانيد كه مدين به طور كامل همچون ثمود از رحمت خدا بدور شدند.
موسى را با آيههاى خود و دليل آشكار فرستاديم.
به سوى فرعون و قوم او (ولى آنها) به دستور فرعون اطاعت كردند، دستور فرعون كمال بخش نيست.
روز قيامت پيش قوم خود مىافتد و آنها را به آتش وارد مىكند كه بد محل وارد شدهاى است.
در اين دنيا با لعنت تعقيب شدند و در آخرت با لعنت تعقيب مىشوند (و آن) عطاى بدى است كه داده شده.
اينها از خبرهاى شهرهاست كه بر تو حكايت مىكنيم بعضى از آنها اثرش باقى و بعض از آنها محو شده است.
ما به آنها ظلم نكرديم ليكن آنها به خود ظلم كردند، آن گاه كه عذاب خدا آمد، خدايانى كه جز خدا مىخواندند هيچ چيز از آنها كفايت نكردند و جز تباهى و هلاك بر آنها نيافزودند.
اين چنين است عقوبت پروردگار تو آن گاه كه مردمان را عقوبت كرد كه عقوبت او دردآور و سخت است.
در اينها عبرت هست به آنكه از عذاب آخرت بترسد، آن روزى است كه مردم براى آن جمع مىشوند و آن روزى است كه مشهود همه است.
ما روز قيامت را جز براى مدت معين به تأخير نمىاندازيم.
روزى، آن مدت فرا رسد كسى جز باذن خدا سخن نمىگويد، بعضى از مردم (در آن) شقى و بعضى سعيد هستند.
اما آنهايى كه شقى شدهاند در آتشند و صداى زفير و شهيق (از كثرت اندوه) دارند.
در آتش پيوستهاند تا آسمانها و زمين باقى است مگر وقتى كه پروردگار تو بخواهد كه خداى تو آنچه بخواهد مىكند.
اما آنهايى كه سعيد شدهاند در بهشتند و در آن تا آسمانها و زمين باقى است پيوستهاند مگر وقتى كه خداى تو بخواهد عطاى آنها قطع شدنى نيست.
از آنچه اهل مكه مىپرستند در شك مباش، اينها عبادت بتان نمىكنند مگر مانند عبادتى كه پدرانشان از پيش مىكردند، ما به طور حتم بهرهشان را از عذاب بىكم و كاست خواهيم داد،
ما به موسى كتاب تورات را داديم و در آن اختلاف شد، اگر وعده مهلت از پيش از طرف خدايت نبود ميانشان كار تمام مىشد، آنها از عذاب در شك قوى هستند.
حقا كه پروردگار تو به طور كامل سزايشان را خواهد داد كه او به آنچه مىكنند داناست.
همانطور كه امر شدهاى در دين پايدار باش با آنها كه در معيت تو ايمان آوردهاند، طغيان نكنيد كه خدا به آنچه مىكنيد بيناست.
به آنها كه ظالمند ميل نكنيد، آتش شما را در حالى مىگيرد كه جز خدا يارانى نداريد و سپس يارى كرده نمىشويد.
نماز را در دو طرف روز و نزديكيهاى شب بخوان كه كارهاى خوب گناهان را از بين مىبرد، اين پندى است براى پندگيرندگان.
صبر كن كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمىكند.
چرا از اقوام پيش از شما بقيهاى نبود كه از فساد در زمين نهى كنند، مگر كمى از آنهايى كه نجاتشان داديم، ولى ظالمان پى چيزهايى رفتند كه در آن وسعت يافته بودند و گناهكار بودند.
از سنت خداى تو نبوده كه شهرها را هلاك كند با آنكه اهل آنها اصلاحگر هستند.
اگر پروردگارت مىخواست مردم را يك امت (در توحيد) مىگردانيد (ولى) پيوسته مختلف خواهند بود.
مگر كسى كه خدا رحمش كرده و براى رحمت خلقشان كرده است و سخن خدايت تمام است كه جهنم را از جن و انسانها پر خواهم ساخت.
همه قصهها را از اخبار پيامبران بر تو حكايت مىكنيم قصههايى كه با آنها قلب تو را اطمينان مىدهيم. در آنچه گفته شد، حق بر تو آمده و موعظه و تذكرى است بر مؤمنان.
به آنان كه ايمان نمىآورند بگو: هر چه مىتوانيد عمل كنيد ما نيز عمل مىكنيم.
و منتظر بمانيد كه ما نيز منتظرانيم.
غيب آسمانها و زمين خاص خداست، كارها همه به او راجع است، او را پرستش كن و بر او اعتماد نما، خداى تو از آنچه مىكنيد غافل نيست.
سوره یوسف
بنام خداى رحمان رحيم؛ الر اين است آيههاى كتاب روشن.
ما آن را قرآن عربى نازل كرديم تا بفهميد.
ما، بهترين قصه را به واسطه وحى اين قرآن بر تو نقل مىكنيم، حقا كه پيش از وحى ما، از بى خبران بودى.
وقتى كه يوسف به پدرش گفت: پدرم من در خواب يازده ستاره ديدم كه با خورشيد و ماه بر من سجده مىكردند.
پدرش گفت: پسر عزيزم خوابت را بر برادرانت نقل مكن كه بر تو حيله مىكنند كه شيطان به انسان دشمن آشكارى است.
همان طور كه خواب ديدهاى، خدايت تو را مخصوص خود مىگرداند و تاويل تازهها را به تو مىآموزد و نعمت خود را بر تو تمام مىكند چنان كه از پيش بر پدرانت ابراهيم و اسحق تمام كرد كه خدايت عليم و حكيم است.
در ماجراى يوسف و برادرهاى او براى سؤال كنندگان درسهايى بود.
وقتى كه گفتند: يوسف و برادر او پيش پدرمان از ما محبوبتر است با آنكه ما گروه نيرومندى هستيم، پدرمان در ضلالت آشكارى است.
يوسف را بكشيد و يا به زمين دورى بياندازيد تا توجه پدرتان براى شما خالص شود و بعد از او قوم پاكى باشيد.
گويندهاى از آنها گفت: يوسف را نكشيد و او را در گودال فلان چاه بياندازيد تا بعضى از كاروانها او را پيدا كرده و ببرد اگر مىخواهيد در زمينه يوسف كارى بكنيد.
گفتند: پدر جان چرا درباره يوسف به ما اعتماد نمىكنى با آنكه ما به او خير خواهانيم؟!
فردا او را با ما بفرست تا تفرج و بازى كند و ما نگهدار او خواهيم بود.
گفت: بردن شما او را، مرا محزون مىكند و مىترسم كه شما غفلت كنيد و گرگ او را بخورد.
گفتند: اگر او را گرگ بخورد با آنكه ما گروه نيرومندى هستيم، حتما ما زيانكارانيم.
چون او را بردند و تصميم گرفتند كه در گودال چاهش قرار بدهند (نظر شوم خود را انجام دادند) ما به او وحى كرديم كه از اينكار به آنها در وقتى كه نمىدانند خبر خواهى داد.
شبانگاه گريهكنان پيش پدر آمدند.
گفتند: پدر جان ما رفتيم مسابقه مىداديم يوسف را نزد متاع خود گذاشتيم. او را گرگ خورد، تو از ما باور نخواهى كرد هر چند كه راستگو باشيم.
پيراهن يوسف را كه با خون دروغى آلوده بود، آوردند، يعقوب گفت: چنين نيست بلكه باطن و حسدتان كار فجيعى را بر شما آسان كرده، صبر بهتر است خدا بر آنچه وصف مىكنيد يار و مدد كار من است.
كاروانى آمد آبدار خود را فرستادند، دلوش را از چاه كشيد (يوسف با آن بيرون آمد) گفت: مژده كه اين غلامى است، او را به قصد سرمايه پنهان كردند خدا از كارشان با خبر بود.
او را به بهاى اندكى و درهمهاى چندى فروختند و درباره او بىاعتنا بودند.
كسى كه او را از مصر خريد به زنش گفت: اقامت او را محترم بدار شايد ما را بهره دهد و يا او را به فرزندى برگيريم، اين چنين به يوسف در زمين مصر تمكن و قدرت داديم و تأويل تازهها را باو تعليم دهيم، خدا بر كار خود غالب است ليكن بيشتر مردم نمىدانند.
و چون به جوانى رسيد به او داورى و علم داديم، نيكوكاران را اين چنين پاداش مىدهيم.
زنى كه يوسف در خانه او بود از يوسف كام خواست و درها را بست و گفت: بيا براى تو هستم يوسف گفت: پناه بر خدا كه او پروردگار من است مكان مرا خوب كرده، حق اين است كه ظالمان رستگار نمىشوند.
زن، يوسف را براى زنا قصد كرد و يوسف اگر برهان خدايش را نمىديد زن را براى زنا قصد مىكرد (ولى برهان خدا را ديد و قصد نكرد) قضيه اين چنين شد تا نيت بدو عمل بد را از او بگردانيم كه او از بندگان خالص شده ما بود.
هر دو به طرف در دويدند، زن پيراهن يوسف را از عقب پاره كرد، همسر زن را در كنار در يافتند، زن گفت: سزاى كسى كه به همسر تو قصد بد داشته باشد آن است كه زندانى شود و يا سخت شكنجه بيند.
يوسف گفت: او اين كار را از من مىخواست، شاهدى از خانواده زن شهادت داد كه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست مىگويد، يوسف از دروغگويان است.
و اگر پيراهن يوسف از عقب دريده باشد، زن دروغ مىگويد و يوسف از راستگويان است.
عزيز چون ديد پيراهن يوسف از عقب پاره شده گفت: اين از حيله شما زنان است حيله شما بزرگ است.
يوسف از اينكار در گذر، اى زن تو نيز استغفار كن كه از خطاكاران شدهاى.
زنانى در مدينه گفتند: زن عزيز از غلام خود كام مىخواهد، عشق او در دلش نشسته است، ما او را در گمراهى آشكار مىبينيم.
چون مكر زنان را شنيد، به سوى آنها فرستاد و براى آنها مجلسى آماده ساخت و به دست هر يك كاردى داد، به يوسف گفت: پيش زنان بيا، زنان چون يوسف را ديدند بزرگش يافتند و دستهاى خويش را ببريدند و گفتند خدا منزه است اين بشر نيست اين فرشته بزرگوارى است.
زن گفت: اين همان است كه مرا در عشق او ملامت كردهايد، من از او كام خواستهام ولى او امتناع كرده است و اگر از فرمانم اطاعت نكند حتما به زندان مىرود و از حقيران مىشود.
يوسف گفت: پروردگارا زندان به من از آنچه به سوى آن مىخوانندم محبوبتر است اگر حيله آنها را از من بر نگردانى به آنها ميل مىكنم و از جاهلان مىشوم.
خدايش از او پذيرفت، حيله زنان را از او برگردانيد كه خدا اوست شنوا و دانا.
آن وقت بعد از آن همه شواهد كه ديدند به نظرشان رسيد كه او را تا مدتى زندانى كنند.
دو غلام با يوسف وارد زندان شدند، يكى گفت: من در خواب مىبينم كه انگور مىفشارم ديگرى گفت من در خواب مىبينم كه بالاى سرم نان حمل مىكنم مرغان از آن مىخورند، ما را از تأويل اين دو خواب خبر بده كه ما تو را از نيكوكاران مىبينيم.
يوسف گفت: هيچ طعامى كه روزى داده شويد، به شما نمىآيد مگر آنكه پيش از آمدنش از تأويل آن خبر مىدهم، اين چيزى است كه خدايم تعليم كرده است من طريق قومى را كه به خدا ايمان نمىآورند و به آخرت كافر هستند رها كردهام.
تبعيت كردهام از دين پدرانم ابراهيم و اسحق و يعقوب، ما را نرسد كه بخدا چيزى را شريك قرار بدهيم، اين از احسان خداست بر ما و بر مردم ليكن بيشتر مردم شكرگزار نيستند.
اى دو يار زندانيم آيا خدايان پراكنده بهتر هستند؟ يا خداى يكتا و مسلط بر همه.
جز خدا نمىپرستيد مگر نامهايى را كه شما و پدرانتان گذاشتهايد،: خدا دليلى بر آنها نازل نكرده است، دستور، خاص خداست، امر كرده كه جز او را نپرستيد ليكن بيشتر مردم نمىدانند.
اى دو رفيق زندانيم اما يكى از شما پادشاهش را شراب مىنوشاند اما ديگرى به دار آويخته مىشود و پرندگان از گوشت سرش مىخورند، آنچه مىپرسيد حتمى است (و برگشت ندارد).
و به آنكه گمان كرد از آن دو، نجات مىيابد گفت: مرا نزد پادشاهت ياد كن، شيطان ياد كردن را از ياد او برد لذا هفت سال در زندان ماند.
پادشاه مصر گفت: من در خواب هفت گاو فربه مىبينم كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند و هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك مىبينم، اى بزرگان اگر تعبير رؤيا مىدانيد در رؤياى من حكم دهيد.
گفتند. اين خوابهاى آشفته و مختلف است و ما به تعبير چنين خوابها واقف نيستيم.
آن كس كه از آن دو تن نجات يافته بود و بعد از مدتى به خاطر آورد گفت: من به شما خبر مىدهم مرا بفرستيد.
يوسف اى راستگوى به ما نظرده درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آن را مىخورند و درباره هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك. شايد من با علم به آن پيش مردم برگردم تا آنها حقيقت را بدانند.
يوسف گفت: هفت سال طبق عادت خود بكاريد، هر چه درو كرديد جز اندكى كه مىخوريد در خوشهاش نگاه داريد.
آن گاه پس از آن سالها هفت سال سخت مىآيد كه آنچه از پيش براى آنها ذخيره كردهايد جز آنچه انبار مىكنيد مىخورند.
عاقبت از پى آن سالها، مىآيد كه مردم در آن باران مىبينند و ميوه مىفشارند.
پادشاه گفت: يوسف را پيش من آوريد چون فرستاده پيش يوسف آمد، گفت: نزد پادشاه برو و بپرس مطلب آن زنان كه دستهاى خويش بريدند چه بود؟ خدايم به حيله آنها داناست.
پادشاه به زنان گفت قصه شما آن دم كه از يوسف كام خواستيد چه بود؟ گفتند: خدا منزه است ما درباره او بدى نمىدانيم، آن وقت زن عزيز گفت: اكنون حق آشكار شد من او را به سوى خود خواندم او راستگو است.
يوسف گفت: رد فرستاده براى آن بود كه شاه بداند من به عزيز در نهان خيانت نكردهام خدا كيد خائنان را به انجام نمىرساند.