و نيست جنبندهاى در زمين مگر بر خدا است روزى او و مىداند آرامشگاه و كوچگاه او را هر كدام است در كتابى آشكار
و او است آنكه آفريد آسمانها و زمين را در شش روز و بود عرش او بر آب تا بيازمايد شما را كداميك نكوتريد در كردار و اگر گويى شمائيد برانگيختگان پس از مرگ هر آينه گويند آنان كه كفر ورزيدند نيست اين جز جادويى آشكار
گر دور كنيم از ايشان عذاب را تا امتى شمرده گويند چه بازدارد آن را همانا روزى كه مىآيد ايشان را نيست برگرداننده از ايشان و فرود آمد بر ايشان آنچه بودند بدان استهزاءكنان
و اگر چشانيم انسان را از خود رحمتى و سپس بگيريمش از او همانا او است نوميد ناسپاس
و اگر چشانيمش نعمتى بعد از رنجى كه بدو رسيده است هر آينه گويد رفت بديها از من همانا او است شادمان خودستاى
مگر آنان كه صبر كردند و عمل صالح نمودند كه آنان را است آمرزش و پاداشى بزرگ
شايد تويى رهاكننده پارهاى از آنچه وحى مىشود بسوى تو و تنگ شود بدان سينه تو كه گويند چرا بر او فرود نيامد گنجى يا نيامد با او فرشتهاى جز اين نيست كه تويى بيمدهنده و خدا است بر هر چيزى وكيل
يا گويند دروغ بسته است آن را بگو بياوريد ده سوره همانند آن دروغ پرداخته و بخوانيد هر آن را كه بتوانيد جز خدا اگر هستيد راستگويان
پس اگر نپذيرفتند از شما بدانيد كه آنچه فرستاده شده است به علم خدا است و آنكه نيست خدايى جز او پس آيا هستيد شما اسلامآورندگان
آنان كه خواهان زندگانى دنيا و زيور آنند تمام دهيم بديشان كردار ايشان را در آن و ايشان در آن كم داده نشوند
آنانند كه نيست ايشان را در آخرت جز آتش و تباه است آنچه ساختند در آن و ناچيز است آنچه بودند مىكردند
آيا آنكه بر روشنايى است از پروردگار خود و از پيش آيد گواهى از آن و پيش از آن است كتاب موسى پيشوا و رحمتى ايشان ايمان آرند بدان و آنكه كفر ورزد بدان از احزاب آتش است وعدهگاه او پس نباش در شكى از آن همانا آن است حق از پروردگار تو ليكن بيشتر مردم ايمان نمىآورند
و كيست ستمگرتر از آنكه ببندد بر خدا دروغى را آنان عرض شوند بر پروردگار خويش و گويند گواهان اينانند آنان كه دروغ گفتند بر پروردگار خويش همانا لعنت خدا باد بر ستمگران
آنان كه بازدارند از راه خدا و خواهندش كج و ايشانند به آخرت كافران
آنان نيستند به عجزآرندگان در زمين و نيستشان جز خدا دوستانى افزوده شود براى ايشان عذاب نبودند بتوانند شنيدن را و نبودند كه ببينند
آنانند كه زيان كردند خويشتن را و گم شد از ايشان آنچه بودند دروغ مىبستند
ناگزير آنانند در آخرت زيانمندتران
همانا آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند و زارى كردند بسوى پروردگار خويش آنانند ياران بهشت ايشانند در آن جاودانان
مثل دو گروه مانند كور و كر و بينا و شنوا است آيا يكسانند در مثل آيا يادآور نمىشويد
و همانا فرستاديم نوح را بسوى قومش كه منم براى شما ترساننده آشكار
كه پرستش نكنيد جز خدا را كه مىترسم بر شما از عذاب روزى دردناك
پس گفتند گروهى كه كفر ورزيدند از قومش نمىبينيمت جز بشرى همانند خويش و نمىبينيم تو را كه پيرويت كردهاند جز آنان كه فرومايگان ما هستند نخستين بار و نمىبينيم شما را بر ما برتريى بلكه مىپنداريم شما را دروغگويان
گفت اى قوم من آيا ديدهايد كه اگر باشم من بر روشنايى از پروردگار خود و بداد مرا رحمتى از نزدش پس پوشيده شد بر شما آيا واميدارم شما بر آن حالى كه هستيد آن را ناخوشدارندگان
و اى قوم من نخواهم از شما بر آن مالى را نيست پاداشم جز بر خدا و نيستم دوركننده آنان كه ايمان آوردند همانا ايشانند ملاقاتكننده پروردگار خويش ليكن بينم شما را گروهى كه نمىدانيد
و اى قوم من كه مرا يارى مىكند از خدا اگر برانمشان آيا يادآور نمىشويد
و نمىگويم به شما كه نزد من است گنجهاى خدا و ندانم ناپيدا را و نگويم كه منم فرشته و نمىگويم بدانان كه به خوارى نگرد ديدگان شما هرگز ندهد خدا بديشان خيرى خدا داناتر است بدانچه در دلهاى آنان است كه مىباشم در آن هنگام از ستمكاران
گفتند اى نوح همانا با ما ستيزه كردى پس فزون كردى ستيزه ما را پس بياور ما را آنچه به ما وعده دهى اگر هستى از راستگويان
گفت جز اين نيست كه آورد شما را بدان خدا اگر خواهد و نيستيد شما به عجزآرندگان
و سود ندهد شما را اندرز من اگر خواهم شما را اندرز دهم اگر خواهد گمراهتان كند او است پروردگار شما و بسوى او بازگردانيده شويد
يا گويند دروغ بسته است آن را بگو اگر دروغش بسته باشم بر من است گناهم و بيزارم از آنچه شما گناه كنيد
و وحى شد بسوى نوح كه هرگز ايمان نيارند از قومت جز آنان كه ايمان آوردند پس آزرده نشو از آنچه مىكنند
و بساز كشتى را به ديدگان ما و وحى ما و سخن نگوى با من در باره آنان كه ستم كردند همانا ايشانند غرقشدگان
و مىساخت كشتى را و هر گاه بر او گذشتى گروهى از قومش مسخرهاش گرفتندى گفت اگر ما را مسخره كنيد همانا ما شما را مسخره كنيم چنان كه بوديد شما مسخره مىكرديد
زود است بدانيد كه را آيد عذابى كه خوار سازدش و فرود آيد بر او عذابى جايگزين
تا گاهى كه بيامد امر ما و بجوشيد تنور گفتيم بار كن در آن از هر كدام دو جفت را و خاندان خويش را مگر آنكه بر او پيشى گرفته است سخن و آنان را كه ايمان آوردند و ايمان نياورده بود با او جز اندكى
گفت سوار شويد در آن با نام خدا روان شدنش و لنگر انداختنش همانا پروردگار من است آمرزنده مهربان
و آن روان بود بديشان در موجى همانند كوهها و برخواند نوح فرزند خود را و بود بر كنارى كهاى پسرك من سوار شو با ما و نباش با كافران
گفت زود است پناه برم به كوهى كه نگه داردم از آب گفت نيست نگهدارندهاى امروز از امر خدا مگر آن را كه رحم كرده است و حايل شد ميان ايشان موج پس شد از غرقشدگان
و گفته شد اى زمين فرو خور آب خويش را و اى آسمان بس كن و فرونشست آب و گذشت كار و استوار شد بر جودى و گفته شد دور باد براى گروه ستمگران
و خواند نوح پروردگار خود را پس گفت پروردگارا همانا پسرم از خاندان من است و هر آينه وعده تو حق است و تويى بهترين حكمكنندگان
گفت اى نوح نيست او از خاندان تو و همانا او كردارى است ناشايست پس نپرس مرا آنچه نيستت بدان دانشى همانا اندرزت گويم تا نباشى از نادانان
گفت پروردگارا پناه برم به تو كه بپرسمت آنچه را نباشد مرا دانشى بدان و اگر نيامرزى مرا و رحم نكنى بر من باشم از زيانكاران
گفته شد اى نوح فرودآى با آرامشى از ما و بركتهايى بر تو و بر ملتهايى از آنان كه با تو هستند و ملتهايى كه زود است بهرهمندشان گردانيم و سپس برسد ايشان را از ما عذابى دردناك
اين از خبرهاى ناپيدا است كه وحى مىفرستيمش به سويت و نبودهاى كه بدانى آنها را تو و نه قومت پيش از اين پس بردبار شو همانا فرجام است از آن پرهيزكاران
و بسوى عاد برادر ايشان هود را گفت اى قوم من پرستش كنيد خدا را نيست شما را خداوندى جز او نيستيد شما جز دروغآوران
اى قوم من نخواهم از شما بر آن مزدى را نيست مزد من جز بر آنكه مرا آفريده است پس آيا بخرد نمىيابيد
و اى قوم من آمرزش جوييد از پروردگار خود سپس بازگشت كنيد بسوى او تا فرستد آسمان را بر شما ريزاريز و بيفزايد شما را نيرويى بر نيرويتان و پشت نكنيد گنهكاران
گفتند اى هود نياوردى ما را نشانيى و نيستيم ما ترككننده خدايان خود به گفتار تو و نيستيم ما به تو ايمانآورندگان
نگوئيم جز آنكه گرفته است تو را برخى از خدايان ما به بدى گفت همانا گواه گيرم خدا را و گواه باشيد شما كه بيزارم از آنچه شرك مىورزيد
جز خدا پس آهنگ من كنيد همگى و سپس مهلتم ندهيد
همانا توكل كردم بر خدا پروردگار من و پروردگار شما نيست جنبندهاى جز آنكه او است گيرنده پيشانيش پروردگار من است بر راهى راست
پس اگر پشت كردند همانا ابلاغ كردم به شما آنچه را بدان فرستاده شدم بسوى شما و برگيرد به جاى شما پروردگار من قومى را غير از شما و گزندش نرسانيد به چيزى همانا پروردگار من است بر همه چيز نگهبان
و هنگامى كه بيامد امر ما رهانيديم هود را و آنان كه ايمان آوردند با او به رحمتى از ما و رهائيشان داديم از عذابى انبوه
و اينك عاد انكار كردند آيتهاى پروردگار خود را و نافرمانى كردند پيمبران او را و پيروى كردند فرمان هر فرمانده خيرهسرى را
و پيرو شدند در اين دنيا لعنتى را و در روز قيامت همانا عاد كفر ورزيدند به پروردگار خويش همانا دور باد براى عاد قوم هود
و بسوى ثمود برادر ايشان صالح را گفت اى قوم من پرستش كنيد خدا را نيست شما را خدايى جز او پديد آورده است شما را از زمين و استعمار كرده است شما را در آن پس استغفار كنيد او را سپس بازگشت كنيد بسوى او كه پروردگار من نزديك است و پذيرنده
گفتند اى صالح همانا اميدوارى ما بودى پيش از اين آيا نهى كنى ما را از آنكه پرستيم آنچه را مىپرستند پدران ما و مائيم در شكى از آنچه خوانيمان بدان به ريبافكننده
گفت اى قوم من آيا ديدهايد كه اگر بر رهبريى از پروردگار خود باشم و آمده باشد مرا از او رحمتى پس كه مرا يارى دهد از خدا اگر نافرمانيش كنم پس نيفزائيد مرا جز زيانكارى
و اى قوم من اين است اشتر خدا براى شما آيتى پس بگذاريدش بچرد در زمين خدا و گردش نگرديد به بدى كه برگيرد شما را عذابى نزديك
پس پى كردند آن را پس گفت كامياب مانيد در خانه خود سه روز اين است وعده نادروغ
تا هنگامى كه بيامد امر ما رهانيديم صالح را و آنان كه ايمان آوردند با او به رحمتى از ما و از خوارى آن روز همانا پروردگار تو است نيرومند دادستان
و بگرفت آنان را كه ستم كردند خروشى پس شدند در خانههاى خود مردگان
چنان كه گويى سكونت نگزيدهاند در آنها همانا ثمود كفر ورزيدند به پروردگار خويش همانا دور باد براى ثمود
و همانا آمدند فرستادگان ما ابراهيم را به مژده گفتند سلام گفت سلام پس درنگ ناكرده بياورد گوساله بريان
و هنگامى كه ديد دستهاشان نمىرسد بسوى آن ناشناسشان گرفت و برداشت از ايشان بيمى گفتند نترس كه ما فرستاده شديم بسوى قوم لوط
و زنش ايستاده بود پس خنديد پس مژده داديمش به اسحق و از پس اسحق يعقوب
گفت اى واى آيا بزايم و منم پيرى ناتوان و اين است شوهر من پيرى فرتوت همانا اين است چيزى شگفت
گفتند آيا شگفت مانى از كار خدا رحمت خدا و بركتهاى او بر شما خاندان است همانا او است ستوده ارجمند
تا گاهى كه برفت از ابراهيم ترس و بيامدش مژده مىستيزد با ما در باره قوم لوط
همانا ابراهيم بردبارى است نالانى است زارىكنان
اى ابراهيم درگذر از اين همانا بيامد امر پروردگار تو و همانا آينده است ايشان را عذابى نابازگردانيده
و هنگامى كه آمد فرستادگان ما لوط را به رنج شد از ايشان و تنگ آمدش بديشان تاب و توان و گفت اين است روزى سخت (خشمآگين)
و بيامدندش قومش مىشتافتند بسوى او و از پيش بودند مىكردند بديها را گفت اى قوم اينك دخترانم پاكيزهترند براى شما پس بترسيد خدا را و خوارم نسازيد در ميهمانانم آيا نيست در شما مردى خردمند
گفتند تو دانى نيست ما را در دختران تو كامى و هر آينه مىدانى ما چه خواهيم
گفت كاش مرا بر شما نيرويى مىبود يا پناه مىبردم به پايگاهى سخت
گفتند اى لوط مائيم فرستادگان پروردگار تو هرگز نرسند به تو پس كوچ كن با خاندان خود در پارهاى از شب و روى برنگرداند از شما هيچكس جز زن تو كه وى را رسنده است آنچه ايشان را رسد همانا وعدهگاه آنان بامداد است آيا نيست بامداد نزديك
تا گاهى كه بيامد امر ما گردانيديم روى آن را زير آن و باريديم بر آن سنگهايى از سجيل (سنگ گل) به رشته كشيده
نشاندارانى نزد پروردگار تو و نيست آن از ستمگران دور
و بسوى مدين برادر ايشان شعيب را گفت اى قوم من پرستش كنيد خدا را نيست شما را خداوندى جز او و كم ندهيد پيمانه و ترازو را همانا بينم شما را در خوشى و ترسم بر شما از عذاب روزى فراگيرنده
و اى قوم تمام دهيد پيمانه و ترازو را به داد و كم ندهيد به مردم چيزهاى ايشان را و نكوشيد (نتازيد) در زمين تباهكاران
بازمانده خدا بهتر است براى شما اگر هستيد مؤمنان و نيستم من بر شما نگهبان
گفتند اى شعيب آيا نمازت فرمانت دهد كه رها كنيم آنچه را مىپرستيدند پدران ما يا آنكه كنيم در مالهاى خود هر آنچه خواهيم همانا تويى بردبار خردمند
گفت اى قوم من آيا ديدهايد كه اگر باشم بر نشانهاى از پروردگارم و روزيم دهد از خويش روزيى نيكو و نخواهم مخالفت كنم شما را بسوى آنچه شما را از آن نهى مىكنم نخواهم جز كارساختن (درست كردن) را هر چه توانم نيست موفق داشتم جز با خدا بر او تكيه نمودم و بسوى او زارى كنم
و اى قوم به گناه نيندازد شما را مخالفت من تا برسد شما را مانند آنچه رسيده است قوم نوح را يا قوم هود را يا قوم صالح را و نيست قوم لوط از شما دور
و استغفار كنيد پروردگار خويش را پس توبه كنيد بسوى او همانا پروردگار من است مهربانى دوستدار
گفتند اى شعيب درنمىيابيم بسيارى از آنچه گويى و همانا بينيمت ميان ما ناتوان و اگر نبودند كسان تو هر آينه سنگسارت مىكرديم و نيستى تو بر ما برتر
گفت اى قوم آيا كسان من عزيزترند نزد شما از خدا و برگرفتيد او را از پس خويش به پشت افكنده همانا پروردگار من است بدانچه مىكنيد فراگيرنده
و اى قوم عمل كنيد با توانايى خويش كه منم عملكننده زود است بدانيد كه را آيد عذابى كه خوار سازدش و كيست آنكه او است دروغگوى و چشم به راه باشيد كه منم با شما چشم به راه
و هنگامى كه بيامد امر ما رهانيديم شعيب را و آنان كه ايمان آوردند با او به رحمتى از ما و بگرفت آنان را كه ستم كردند خروشى پس شدند در خانههاى خويش مردگان
چنان كه گويى نبودهاند در آن هرگز همانا دور باد براى مدين چنان كه دور شدند ثمود
و همانا فرستاديم موسى را به آيتهاى ما و فرمانروايى آشكار
بسوى فرعون و كسانش پس پيروى كردند امر فرعون را و نيست امر فرعون رهنمون
پيشوا شود قوم خويش را روز قيامت پس درآوردشان در آتش و چه زشت آبشخورى است فرود آمده بر آن
و پيرو شدند در اين لعنتى را و روز قيامت چه زشت است ميهمانان پذيرايى شده
اين از داستان شهرها است كه مىسرائيم بر تو از آنها است ايستاده و درويده
و ستم نكرديم بر ايشان و ليكن ستم كردند خويش را پس بىنياز نكرد از ايشان خدايانشان كه مىخواندند جز خدا به چيزى گاهى كه بيامد امر پروردگار تو و نيفزودشان جز تباهى
و بدينسان گرفتن پروردگار تو گاهى كه گرفت شهرها را حالى كه ستمكار بودند همانا گرفتن او است دردناك سخت
همانا در اين است آيتى براى آن كه بترسد عذاب آخرت را اين است روزى كه گردآورده شود براى آن مردم و اين است روزى گواهى شده
و پس نيندازيمش مگر تا سرآمدى شمرده
روزى كه آيد سخن نگويد كسى جز به رخصت او پس از ايشان است بدبخت و نيكبخت
پس آنان كه بدبخت شدند در آتش ايشان را است در آن آه و ناله (آهى كه برآيد و فرو رود)
جاودانند در آن مادامى كه آسمانها است و زمين جز آنچه خواهد پروردگار تو كه پروردگار تو كننده است آنچه را خواهد
و اما آنان كه نيكبخت شدند پس در بهشت جاودانند در آن مادامى كه آسمانها و زمين است جز آنچه خواهد پروردگار تو بخششى نابريده يا بيكران
پس نباش در ترديدى از آنچه مىپرستند اينان نمىپرستند مگر چنان كه پرستيدند پدران ايشان از پيش و همانا پردازندهايم بديشان بهره ايشان را ناكاسته
و همانا داديم به موسى كتاب را پس اختلاف شد در آن و اگر نبود سخنى كه پيش گرفته است از پروردگار تو هر آينه قضاوت مىشد ميان ايشان و همانا ايشانند در شكى از آن به ريب افكننده
و هر كدام را هر آينه بپردازد بديشان پروردگار تو كردارهاى ايشان را همانا او است بدانچه مىكنند آگاه
پس پايدار باش چنان كه مأمور شدى و آنان كه توبه كردند با تو و سركشى نكنيد كه او بدانچه مىكنيد بينا است
و نگرويد بسوى آنان كه ستم كردند كه مىرسد شما را آتش و نمىباشد شما را جز خدا دوستانى و سپس يارى نمىشويد
و بپاى دار نماز را هر دو سر روز و پارههايى از شب همانا خوبيها مىبرند بديها را اين است يادآوردنى براى يادآرندگان
و صبر كن كه خدا تباه نكند پاداش نكوكاران را
پس چرا نبود از قرنهاى پيش از شما بازماندگانى كه نهى كنند از تباهكارى در زمين مگر كمى از آنان كه نجات داديم از ايشان و پيروى كردند ستمگران آنچه را كامرانى نمودند در آن و شدند بزهكاران
و نيست پروردگار تو كه بكشد شهرها را به ستم و مردمان آنهايند اصلاح كنندگان (درستكاران)
و اگر مىخواست پروردگار تو هر آينه مىگردانيد مردم را يك ملت و پيوسته اختلافكنندگان باشند
مگر آنكه رحم كند پروردگار تو و براى اين بيافريدستشان و تمام شد سخن پروردگار تو كه همانا پر سازم دوزخ را از جنيان و مردم همگى
و هر كدام را خوانيم بر تو از داستانهاى پيمبران آنچه استوار داريم بدان دلت را و بيامده است تو را در اين حق و اندرزى و يادآوردنى براى مؤمنان
بگو بدانان كه ايمان نمىآورند عمل كنيد بر توانايى خويش كه مائيم عملكنندگان
و منتظر باشيد كه مائيم منتظران
و خداى را است ناپيداى آسمانها و زمين و بسوى او بازگردانيده شود امر همه آن پس او را پرستش كن و بر او توكل كن و نيست پروردگار تو غافل از آنچه مىكنيد
سوره یوسف
بنام خداوند بخشاينده مهربان؛ اين است آيتهاى كتاب آشكارا
همانا فرستاديمش خواندنيى به زبان تازى شايد بخرد يابيد
ما مىخوانيم بر تو بهترين داستانها را بدانچه وحى فرستاديم بسوى تو اين قرآن را و هر چند بودهاى پيش از آن از غافلان
هنگامى كه گفت يوسف به پدر خود اى پدر من همانا در خواب ديدم يازده ستاره و مهر و ماه را ديدمشان برايم سجده كنندگان
گفت اى فرزند من فرونخوان خواب خويش را بر برادرانت تا برايت نيرنگى كنند همانا شيطان است براى انسان دشمنى آشكار
و بدينسان برگزيند تو را پروردگار تو و بياموزدت از تعبير خوابها و تمام كند نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب چنان كه تمام كرد آن را بر پدران تو از پيش ابراهيم و اسحق همانا پروردگار تو است داناى حكيم
همانا در يوسف و برادرانش آيتهايى است براى پرسشكنندگان
هنگامى كه گفتند هر آينه يوسف و برادرش محبوبترند بسوى پدر ما از ما حالى كه مائيم گروهى نيرومند همانا پدر ما است در گمراهى آشكار
بكشيد يوسف را يا بيفكنيدش بر زمينى كه تنها ماند براى شما روى پدر شما و باشيد پس از وى قومى شايستگان
گفت گويندهاى از ايشان نكشيد يوسف را و بيفكنيدش در تاريكى چاه تا برگيردش برخى از كاروانيان اگر هستيد كنندگان
گفتند اى پدر ما چه شود تو را كه امين نشمارى ما را بر يوسف حالى كه مائيم براى او اندرزگويان (نيكانديشان)
بفرستش با ما بامداد بچرد و بازى كند و همانا مائيم او را نگهدارندگان
گفت هر آينه اندوهگينم سازد كه بريدش و ترسم بخوردش گرگ حالى كه باشيد شما از او غافلان
گفتند اگر بخوردش گرگ حالى كه مائيم گروهى نيرومند همانا باشيم در آن هنگام از زيانكاران
سپس هنگامى كه بردند او را و گرد آمدند بر آنكه نهندش در تك چاه و وحى فرستاديم بدو كه همانا آگهيشان دهى به كارشان اين و آنان درنيابند
و آمدند شبانگاه پدر خويش را گريان
گفتند اى پدر ما رفتيم مسابقه كنيم و گذاشتيم يوسف را نزد كالاى خويش پس خورد او را گرگ و نيستى تو باوركننده ما را هر چند باشيم راستگويان
و آوردند بر جامه وى خونى دروغين گفت بلكه بياراست براى شما دلهاى شما كارى را پس شكيبايى نكو است و خدا است يارى خواسته بر آنچه مىستائيد
و بيامد كاروانى پس فروكردند آبگيرنده خويش را پس سرازير كرد دلو خود را و گفت مژده باد اينك تازهپسرى و نهانش داشتند كالايى براى سوداگرى و خدا داناست بدانچه مىكنند
و فروختندش به بهايى كم درهمهايى چند و بودند در او از قناعت كنندگان
و گفت آنكه خريدش در مصر به زن خود گرامى دار جايگاه او را شايد سودى به ما دهد يا برگيريمش فرزندى و بدينسان فرمانروايى داديم به يوسف در زمين و تا بياموزيمش از تعبير خوابها و خدا چيره است بر كار او و ليكن بيشتر مردم نمىدانند
و هنگامى كه رسيد نيروهاى خود را (جوانى خود را) داديمش فرمانروايى و دانش را و بدينسان پاداش دهيم نيكوكاران
و كام خواست زنى كه در خانهاش بود از او و ببست درها را و گفت هان بشتاب گفت پناه برم به خدا همانا او پروردگار من نكو داشت جايگاه مرا همانا رستگار نشوند ستمكاران
و هر آينه آن زن آهنگ او كرد و او آهنگ آن زن كرد اگر نمىديد دستاويز پروردگار خويش را چنين تا برگردانيم از او زشتى و ناشايست را كه او است از بندگان ما ناآلودگان
و سبقت گرفتند بر همديگر بسوى در و بشكافت آن زن جامه او را از پشت و يافتند شوهرش را نزد در گفت آن زن چيست پاداش آنكه به خاندان تو بدى خواهد مگر آنكه زندانى شود يا شكنجه دردناك
گفت اين آن كام جست از من و گواهى داد گواهى از خاندان آن زن كه اگر پيراهنش از پيش دريده باشد راست گويد آن زن و او است از دروغگويان
و اگر جامه او از پشت بشكافته زن دروغ گويد و او است از راستگويان
پس گاهى كه ديد پيراهنش از پشت بشكافته گفت همانا اين از نيرنگ شما زنان است همانا نيرنگ شما است بزرگ
اى يوسف درگذر از اين و تو اى زن آمرزش خواه براى گناه خود كه هستى تو از لغزشكاران
و گفتند زنانى در شهر زن عزيز در پى جستن كام از بنده خويش است همانا مهر او دلش را ربوده هر آينه بينيمش در گمراهى آشكار
پس هنگامى كه بشنيد آن زن آنان را پى ايشان فرستاد و فراهم كرد براى هر يك بالشى و داد به هر كدام از ايشان كاردى و گفت برون آى بر ايشان پس گاهى كه بديدندش بزرگش شمردند و بريدند دستهاى خويش را و گفتند هرگز به خدا نباشد اين بشرى نيست او مگر فرشته گرامى
گفت اين است آنكه مرا بدو نكوهش مىكرديد و همانا كام از او خواستم ولى خوددارى كرد و اگر نكند آنچه بفرمايمش همانا زندانى شود و هر آينه بگردد از زبونان
گفت پروردگارا زندان مرا خوشتر است از آنچه خوانندم بسوى آن و اگر بازنگردانى از من نيرنگ ايشان را آهنگشان كنم و بشوم از نادانان
پس پذيرفت از او پروردگارش و برگردانيد از او نيرنگ آنان را همانا او است شنواى دانا
سپس نمايان شد براى ايشان پس از آنكه ديدند نشانيها را كه هر آينه به زندانش افكنند تا زمانى
و درون شدند با وى زندان را دو جوان گفت يكيشان همانا به خواب ديدم خويش را كه انگورى مىفشارم و ديگرى گفت ديدم به خواب خويش را كه برگرفتم بر سر خود نانى كه مىخوردند پرندگان از آن آگهى ده ما را از تعبير آن كه بينيمت هر آينه از نكوكاران
گفت نيايد شما را خوراكى كه روزيمند شويدش جز آنكه آگهيتان دهم به سرانجامش پيش از آنكه بيايد شما را اين از آن است كه بياموخت مرا پروردگارم همانا من رها كردم آئين گروهى را كه ايمان نياورند به خدا و ايشانند به آخرت كافران
و پيروى كردم آئين پدرانم ابراهيم و اسحق و يعقوب را نرسد ما را كه شرك ورزيم به خدا چيزى اين از فضل خداوند است بر ما و بر مردم ليكن بيشتر مردم سپاس نگزارند
اى دو يار زندانم آيا پروردگارانى پراكنده بهترند يا خداوند يگانه سختگير
نمىپرستيد جز او مگر نامهايى كه ناميديد شما و پدران شما نفرستاده است خدا بدانها فرمانى نيست فرمان جز براى خدا فرمود كه نپرستيد جز او را اين است دين استوار و ليكن بيشتر مردم نمىدانند
اى ياران زندان اما يكى از شما بنوشاند خداوند خويش را باده و اما ديگرى به دار آويزان شود پس بخورند پرندگان از سرش بگذشت كارى كه در آن فتوى مىخواستيد
و گفت بدان كه مىپنداشتش نجات يابنده از آن دو ياد كن مرا نزد خداوند خويش پس فراموشش ساخت شيطان يادآورى خداوندش را پس ماند در زندان چند سال
و گفت پادشاه ديدم در خواب هفت گاو فربهاى كه مىخوردندشان هفت گاو لاغر و هفت خوشه سبز و ديگرى خشك اى گروه فتوى دهيدم در خوابم اگر خواب را تعبير توانيد
گفتند پارهاى خوابهاى بيهوده است و نيستيم ما تعبير خوابهاى بيهوده را دانايان
و گفت آنكه نجات يافته بود از آن دو و ياد آمدش پس از نسلى من آگهيتان دهم به تعبيرش پس مرا بفرستيد
يوسف اى راستگو فتوى ده ما را در هفت گاو فربه كه خورندشان هفت لاغر و هفت خوشه سبز و ديگرانى خشك شايد بازگردم بسوى مردم شايد ايشان بدانند
گفت كشت كنيد هفت سال پياپى پس آنچه را درويديد بگذاريدش در خوشه خود جز اندكى از آنچه مىخوريد
پس بيايد پس از اين هفت سال سخت كه مىخورند آنچه آماده كرديد براى آنها بجز اندكى از آنچه نگه مىداريد
پس بيايد پس از آن سالى كه در آن باران بارد بر مردم و در آن رهايى يابند
گفت شاه بياوريدم بدو و هنگامى كه آمدش فرستاده گفت برگرد بسوى خداوند خويش پس بپرس از او چه بود آن زنان را كه سخت بريدند دستهاى خود را همانا پروردگار من به نيرنگ آنان است دانا
گفت چه شد شما را كه كام جستيد از يوسف گفتند هرگز خدا را ندانستيم بر او زشتيى گفت زن عزيز اكنون پديدار گشت حق من كام خواستم از او و او است راستگويان
اين تا بداند كه من خيانتش نكردم پنهان و آنكه خدا نيست رهبرىكننده نيرنگ خيانتكاران