کتابخانه روایات شیعه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* ارزش علم 1- مردم از نظر هيكل مثل يكديگرند. پدر آنان آدم و مادرشان حواست.
انسان كه بصورت همه چون يكديگرند
بايد كه به عين مهر در هم نگرند
نام پدر و مادر صورى نبرند
كين قوم ز يك مادر و از يك پدراند
2- زنان جامعه دستگاه بچهدارى هستند كه نطفه را به وديعه مىگيرند (و فرزند تحويل مىدهند). پدران هم براى اعتبار فرزندانند.
در باب نسب اگر كنى عمر تلف
بارى به پدر كه با شدت فضل و شرف
مادر چه صدف باشد فرزند چه در
هرگز نبود عزت در بهر صدف
3- اگر زن و مرد دنيا از نظر نژاد شرافتى دارند كه بآن مىبالند، اصل آنان آب و گل است. (نطفه هم از آب و خاك به عمل مىآيد.)
اى طبع كجت سرشته با كبر و منى
دانسته تمام خلق را دون و دنى
هرجا كه رسى لاف اصالت چه زنى
چون أصل تو از گل است يا آب منى
4- اگر براى افتخار خود شخصيتى را عنوان كنى، ما از نژاد سخاوت و شرافت هستيم.
اى طبع تو خو كرده به آئين خلاف
تا چند زنى از نسب عالى لاف
در نفس تو گر فضيلتي هست بگوى
باقى همه از قبيل حشو است و گزاف
5- اگر شرافتى باشد فقط مخصوص دانشمندان است زيرا اينان كه هدايت يافتهاند، راهنماى رهنمودطلبانند. (پس افتخار مخصوص دانشمند راهگشائى است كه خود راه يافته باشد.)
أرباب علوم دين كه درويشانند
يا رب چه رفيع قدر و عالىشأنند
پيوسته به حقّ دليل دلريشانند
مقصود ز هستى جهان ايشانند
6- ارزش فرد به عملى است كه خوب انجام مىدهد، نادانان نسبت به دانشمندان دشمن هستند.
دانا كه هميشه علم و حكمت ورزد
در چشم كسان به آنچه ورزد ارزد
نادان كه حسد از دل او سربرزد
پيوسته به كين أهل دانش لرزد
7- بنابراين (اگر دنبال فخر هستى) دنبال دانش باش و چيز ديگرى را عوض آن در نظر مگير، زيرا مردم در حكم مردهاند و دانشمندان زنده هستند.
هستند جماعتى به جانان زنده
و ز ديدن اين قوم شود جان زنده
چون آب حيات در ازل نوشيدند
مردم همه مردهاند و ايشان زنده
پرهيز از رفاقت با غافلان 8- از دوستى با نادان پرهيز كن، از او كنارهگيرى نما و از خود برانش، زيرا چه بسيارى از نادانان كه عاقلان را با دوستى كردن با ايشان به هلاكت انداختهاند.
از مجلس أهل جهل اي دل بگريز
و ز صحبت اين طائفه مىكن پرهيز
جاهل كه تو جان خود فدايش سازى
از جهل كند هلاك جانت انگيز
9- شخص را با همنشين او مىسنجند. براى هر چيزى نمونه و شبيه وجود دارد.
اى گشته ز روى عقل و دانش فاضل
زنهار مكن مصاحبت با جاهل
هركس كه تو را قرين جاهل بيند
گويد كه نبوده است اين كس عاقل
10- براى قلبها به هنگام رابطه راهنما مىيابى (و طرف را درك مىكنى).
دوستان بىوفا 11- دوستى و برادرى تغيير يافته، صدق و صفا كمياب گرديده و نااميدى (از دوستان) فراوان شده است.
آن مهر و وفا كه در ميان بود نماند
وان صدق و صفا كه در جهان بود نماند
شكايت روزگار غدار و حكايت دوستان بى اعتبار
-
تَغَيَّرَتِ الْمَوَدَّةُ وَ الْإِخَاءُ
وَ قَلَّ الصِّدْقُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
وَ أَسْلَمَنِي الزَّمَانُ إِلَى صَدِيقٍ
كَثِيرِ الْغَدْرِ لَيْسَ لَهُ رِعَاءٌ
سَيُغْنِينِي الَّذِي أَغْنَاهُ عَنِّي
فَلَا فَقْرٌ يَدُومُ وَ لَا ثَرَاءٌ
وَ لَيْسَ بِدَائِمٍ أَبَداً نَعِيمٌ
كَذَاكَ الْبُؤْسُ لَيْسَ لَهُ بَقَاءٌ
وَ كُلُّ مَوَدَّةٍ لِلَّهِ يَصْفُو
وَ لَا يَصْفُو مِنَ الْفِسْقِ الْإِخَاءُ
إِذَا أَنْكَرْتُ عَهْداً مِنْ حَمِيمٍ
فَفِي نَفْسِي التَّكَرُّمُ وَ الْحَيَاءُ
وَ كُلُّ جِرَاحَةٍ فَلَهَا دَوَاءٌ
وَ سُوءُ الْخُلُقِ لَيْسَ لَهُ دَوَاءٌ
وَ رُبَّ أَخٍ وَفَيْتُ لَهُ وَفِيٍ
وَ لَكِنْ لَا يَدُومُ لَهُ الْوَفَاءُ
يُدِيمُونَ الْمَوَدَّةَ مَا رَأَوْنِي
وَ يَبْقَى الْوُدُّ مَا بَقِيَ اللِّقَاءُ
أَخِلَّاءُ إِذَا اسْتَغْنَيْتَ عَنْهُمْ
وَ أَعْدَاءٌ إِذَا نَزَلَ الْبَلَاءُ
وَ إِنْ غُيِّبْتُ عَنْ أَحَدٍ قَلَانِي
وَ عَاقَبَنِي بِمَا فِيهِ اكْتِفَاءٌ
إِذَا مَا رَأْسُ أَهْلِ الْبَيْتِ وَلَّى
بَدَا لَهُمْ مِنَ النَّاسِ الْجَفَاءُ
شكوه از زنان بى وفا كه نه صدق دارند و نه صفا
-
دَعْ ذِكْرَهُنَّ فَمَا لَهُنَّ وَفَاءٌ
رِيحُ الصَّبَا وَ عُهُودُهُنَّ سَوَاءٌ
يَكْسِرْنَ قَلْبَكَ ثُمَّ لَا يَجْبُرْنَهُ
وَ قُلُوبُهُنَّ مِنَ الْوَفَاءِ خَلَاءٌ
از أهل زمان چه نااميدم شب و روز
ميلى كه مرا به اين و آن بود نماند
12- روزگار، مرا به دوستى مبتلا كرده كه در دوستى خيانتش فراوان است و رعايت دوستى نمىكند.
داغى كه ز دهر بر دل محزون است
از انجم آسمان بسى افزون است
تسليم كسى كرد مرا دور فلك
كز جور و جفاى او جگر پرخون است
13- بزودى آن كس (خدا) كه او را از من بىنياز كرده مرا هم بىنياز مىگرداند-، زيرا نه فقر هميشگى است و نه ثروت.
آن كس كه تو را ساخت غنى از همه چيز
ناگاه غنا دهد به اين غمزده نيز
نى خوارى درويش دوا مىدارد
نى غنا چنين بمانند عزيز
14- هيچ نعمتى هميشگى نيست، همچنين سختى دوامى ندارد.
اين ناله دلسوز نخواهد ماندن
وين ناوك دلسوز نخواهد ماندن
از لذت ديروز اثر باقى نيست
وين تلخى امروز نخواهد ماندن
15- تمام دوستىها كه بخاطر خداست نشاط مىگيرد اما دوستىهائى كه بر اساس گناه است به كدورت و جدائى مىانجامد.
مهرى كه براى حقّ تعالى باشد
بىشبهه ز هر خلل مبرا باشد
خالى ز كدورتى نخواهد بودن
يارى كه براى كار دنيا باشد
16- هرگاه پيمانى را از خويشاوند ناديده يافتم كرامت و حياى من اجازه اعتراض نمىدهد.
هركس كه به من عهد محبت دارد
روزى كه طريق دشمنى آرد
خواهم كه دهم جزاى بدفعلى او
ليكن كرم و حيا مرا نگذارد
17- هر زخمى دوائى دارد، مگر بداخلاقى كه قابل معالجه نيست.
هرگونه جراحتى كه در عالم هست
دارند علاج هر يكى خلق به دست
ليكن نتوان به هيچ صورت كردن
تدبير جراحتى كه آن خلق بد است
18- چه بسيار برادرانى كه با آنها از روى وفا كردن به برادرى زندگى كردم، اما وفاى آنان نسبت بمن به پايان نرسيد.
بسيار كسى كه كرد دعوى وفا
با او به وفا زيستم از صدق و صفا
ليكن چو رسيد وقت يارى كردن
پيدا نشد از جانب او غير صفا
19- هر وقت مرا مىبينند دوستى را ادامه مىدهند و محبت آنها تا پيش هم هستيم باقى است.
آنها كه طريق دوستى مىسپرند
و ز غايت اشفاق به جاى پدراند
دارند محبّتي اگر در نظراند
و ان لحظه كه غائباند طورى ديگرند
20- هرگاه از آنها بىنياز باشم دوست هستند و آنگاه كه بلا نازل گردد دشمن مىشوند.
جمعى كه رفيق و مهربانت باشند
هردم چه مگس بر سر خوانت باشند
در وقت غنا مهر و محبت ورزند
در حين بلا دشمن جانت باشند
21- اگر به ناچارى پيش كسى نباشم با من دشمن است و هرچه مىخواهد دربارهى من فشار مىآورد.
تا چند ز دوستان خود غصه خورم
وقت است كه جيب صبر صد جا بدرم
از هركه شدم به كام و ناكام جدا
شد دشمن جان و مىكند قصد سرم
22- آنگاه كه رئيس أهل بيت (محمّد صلّى اللّه عليه و آله) از دنيا رحلت نمود از طرف مردم نسبت بمن روشى آشكار شد كه توقع نبود.
گر يافتهاى ز فيض حقّ نور و صفا
از خلق مجو قاعده مهر و وفا
از آل نبى كسى نباشد بهتر
چون رفت نبى ز خلق ديدند جفا
شكوه از زنان بىوفا 23- حرف آنان را كنار بگذار، زيرا وفا ندارند. باد صبا (كه از مشرق مىوزد) با عهدهاى آنها در يك رديف است.