کتابخانه روایات شیعه
-
السَّيْفُ وَ الْخَنْجَرُ رَيْحَانُنَا
أُفٍّ عَلَى النَّرْجِسِ وَ الْآسِ
شَرَابُنَا مِنْ دَمِ أَعْدَائِنَا
وَ كَأْسُنَا جُمْجُمَةُ الرَّأْسِ
خطاب به طلحة بن أبي طلحه در أحد
-
إِنِّي أَنَا اللَّيْثُ الْهِزَبْرُ الْأَشْوَسُ
وَ الْأَسَدُ الْمُسْتَأْسِدُ الْمُعَرِّسُ
إِذْ الْحُرُوبُ أَقْبَلَتْ تُضَرِّسُ
وَ اخْتَلَفَتْ عِنْدَ النِّزَالِ الْأَنْفُسُ
مَا هَابَ مِنْ وَقْعِ الرِّمَاحِ الْأَشْرَسُ
تخويف أسامة بن زيد اعور در احد
-
سَوْفَ يَرَى الْجَمْعُ ضِرَابَ الْفَاتِكِ الْحَلَابِسِ
وَ طَعْنَةً قَدْ شَدَّهَا لِكَبْوَةِ الْفَوَارِسِ
الْيَوْمَ أُضْرِمُ نَارَهَا بِجَذْوَةٍ لِقَابِسٍ
حَتَّى تَرَى فُرْسَانَهَا تَخِرُّ لِلْمَعَاطِسِ
حكايت زندان كه در بصره ساخته
-
أَ لَا تَرَانِي كَيِّساً مُكَيَّساً
بَنَيْتُ بَعْدَ نَافِعٍ مُخَيِّساً
حِصْناً حَصِيناً وَ أَمِيناً كَيِّساً
[حرف الصاد]
ترغيب به جستن گنج عافيت
-
أَتَمُّ النَّاسِ أَعْرَفُهُمْ بِنَقْصِهِ
وَ أَقْمَعُهُمْ لِشَهْوَتِهِ وَ حِرْصِهِ
فَدَانِ عَلَى السَّلَامَةِ مَنْ يُدَانِي
وَ مَنْ لَمْ تَرْضَ صُحْبَتَهُ فَأَقْصِهِ
وَ لَا تَسْتَغْلِ عَافِيَةً لِشَيْءٍ
وَ لَا تَسْتَرْخِصَنَّ أَذًى لِرَخْصِهِ
شمشير و خنجر در جنگ عطر على عليه السّلام است 857- شمشير و خنجر در ميدان نبرد گلى است كه مىبوئيم. از گل نرجس و آس نفرت دارم.
858- آب نوشيدنى ما خون دشمنان ما و جام آن جمجمه سرهاى آنهاست.
در باغ ظفر چه تيغ نيلوفر ماست
پيكان به مثل غنچهى جانپرور ماست
روزى كه ز خون دشمنان باده خوريم
شك نيست كه كاسهها سر ساغر ماست
859- من شيرى دلير هستم كه از شجاعت با گوشه چشم نگاه مىكنم.
قهرمانى هستم كه نيرومندم و در آخر شب استراحت مىكنم و پناهگاه آسايش ديگرانم.
860- آنگاه كه جنگها دندان نشان دهند و نفس كشيدنها به هنگام نبرد روى جريان طبيعي نباشند،
861- قهرمان از صداى نيزه و شمشيرها وحشت نمىكند.
آن شير دلم كه خون اعدا ريزم
وز دشمن خود به هيچ رو نگريزم
آفاق كنم به چشم دشمن تاريك
چون گرد بلا ز هر طرف انگيزم
در جنگ أحد امام عليه السّلام أسامة بن زيد را مىترساند 862- بزودى قربت ناگهانى و شجاعانه شمشير و اثر نيزهاى كه شديد فرود مىآيد و قهرمانان را به خاك مىاندازد همه خواهند ديد.
863- امروز آتش جنگ را با هيزم بزرگ آن براى جنگطلبان روشن
مىگردانم تا قهرمانان جنگ را با بينى به روى خاك افتاده ببينند.
ترسم كه شود قهر الهى ظاهر
وز نيزهى من قتل تو گردد صادر
چون آتش قهر حق فروزان گردد
از شعلهى آن جهان بسوزد آخر
داستان زندان بصره 864- نمىدانى كه من زيرك و هوشياركنندهام. پس از زندان نافح 83 زندان «مخيس» را ساختم.
865- درب زندان محكم و نگهبانى هوشيار دارد.
مائيم كه آئين كياست داريم
در وقت نظر نور فراست داريم
چون نفس به زندان شريعت كرديم
با لشكر آرزو سياست داريم
نه برنج نه برنجان 866- كاملترين مردم كسى است كه به نقص خود آگاه باشد و شهوت و حرص خود را ريشهكن سازد.
867- با كسى كه با صلح و صفا به تو نزديك مىگردد نزديك باش و كسى را كه رفاقتش را دوست ندارى حذف كن.
گاهى كه ز نقص خويش واقف باشى
در مذهب ما كامل و عارف باشى
وَ خَلِّ الْفَحْصَ مَا اسْتَغْنَيْتَ عَنْهُ
فَكَمْ مُسْتَجْلِبٍ عَطْباً بِفَحْصِهِ
پيام به عمرو بن عاص در صفين
-
لَأُصَبِّحَنَّ الْعَاصِيَ بْنَ الْعَاصِي
سَبْعِينَ أَلْفاً عَاقِدِي النَّوَاصِي
مُسْتَحْلِقينَ حَلَقَ الدِّلَاصِ
قَدْ جَنَّبُوا الْخَيْلَ مَعَ الْقِلَاصِ
آسَادُ غِيلٍ حِينَ لَا مَنَاصَ
جواب عمرو بن عاص
-
مَا أَنَا بِالْعَاصِي وَ شَيْخِ الْعَاصِي
مِنْ مَعْشَرٍ فِي غَالِبٍ مُصَاصٍ
خَوَّفْتَنِي بِلَابِسِ الدِّلَاصِ
وَ جَانِبِي الْخَيْلِ مَعَ الْقِلَاصِ
أَهْوِنْ بِقَوْمٍ فِي الْوَغَى نُكَّاصٍ
لَوْ قَدْ رَأَوْهَا تَنْفُضُ النَّوَاصِيَ
لَقَالَ كُلُّ هَارِبٍ خَلَاصِي
[حرف الضاد]
ترغيب و تحريص به انفاق مال
-
سَأَمْنَحُ مَالِي كُلَّ مَنْ جَاءَ طَالِباً
وَ أَجْعَلُهُ وَقْفاً عَلَى الْقَرْضِ وَ الْفَرْضِ
فَإِمَّا كَرِيمُ صُنْتُ بِالْمَالِ عِرْضَهُ
وَ إِمَّا لَئِيمٌ صُنْتُ عَنْ لَوْمِهِ عِرْضِي
بيان آنكه حصول مقاصد موقوف به قضاست
-
إِذَا أَذِنَ اللَّهُ فِي حَاجَةٍ
أَتَاكَ النَّجَاحُ بِهَا يَرْكُضُ
وَ إِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِي غَيْرِهَا
أَتَى دُونَهَا عَارِضٌ يَعْرِضُ
گر اهل حقيقتى مرنجان و مرنج
تا مظهر اسرار معارف باشى
868- سالم بودن هر چيز را گران شمار و آزار رساندن را بخاطر دسترسى به آن ارزان مشمار.
869- تا زمانى كه نياز ندارى درباره كسى كنجكاوى مكن، زيرا چهبسا جستجوگر فلاكت را بسوى خود كشانيده است.
اى يافته از لطف الهى تمكين
در منزل عافيت به كنجى بنشين
حالى كه در آن فائده نيست مپرس
كز قصه بيهوده نگردى غمگين
پيام امام عليه السّلام به عمرو بن عاص (در جنگ صفّين) 870- بزودى پسر عاص گناهكار با هفتاد هزار جنگجوى رزمديده مواجه خواهد شد.
871- رزمندگانى كه زره نرم و درخشان پوشيده، اسب و شترهاى جوان را يدك مىكشند.
872- به موقعى كه گريزگاهى نيست شيران بيشهى شجاعتاند.
دشمن كه به دل فكنده از كينه گره
مشكل كه زمن برد در اين قصه فره 84
هستند جماعتى به خونش تشنه
چون آب روان در بر خود كرده زره
جواب عمرو بن عاص به امام عليه السّلام 873- من با مردى گنهكار و پير معصيتكار چه رابطهاى دارم؟ من از طائفه غالب بن قهر، خالصترين طائفهها هستم.
874- مرا از زرهپوشانى كه اسب و شتر يدك مىكشند مىترسانى!
875- ملتي كه در جنگ به هنگام ريختن سرها عقبنشينى مىكند بطور حتم ذليل مىگردد.
876- هر فرد فرارى نجات مرا تضمين مىكند. (لشكريانت عقبنشينى مىكنند ذليل مىشوى، فرار مىكنند و من نجات مىيابم)
تشويق به انفاق 877- هركس از من درخواست كرد زود به او كمك مىكنم. ثروت خود را براى قرض دادن و كارهاى لازم قرار دادهام.
878- كسى كه از من درخواست مىكند يا شخصيت دارد كه در اين صورت با بخشش به او آبروى او را حفظ كردهام و يا فردى پست است كه با كمك به وى آبروى خود را نگاهدارى كردهام.
اى گشته به دولت و سعادت فيروز
بايد كه دهى سيم به سائل هر روز
گر مرد كريم است ز خاكش برگير
ور مرد لئيم است دهانش بردوز
رسيدن به هدف كمك الهى مىخواهد 879- آنگاه كه خدا اجازه داد حاجتى برآيد، پيروزى به سويت مىدود.
880- و اگر خدا برآمدن حاجت را تأييد نكرده باشد مانعى بر سر راه آن
تعيير مخالفان و مدعيان
-
لَنَا مَا تَدَّعُونَ بِغَيْرِ حَقٍ
إِذَا مِيزَ الصِّحَاحُ مِنَ الْمِرَاضِ
عَرَفْتُمْ حَقَّنَا فَجَحَدْتُمُوهُ
كَمَا عُرِفَ السَّوَادُ مِنَ الْبَيَاضِ
كِتَابُ اللَّهِ شَاهِدُنَا عَلَيْكُمْ
وَ قَاضِينَا الْإِلَهُ فَنِعْمَ قَاضٍ
پيام معاوية بن أبي سفيان به مرتضى ع
-
لَا تُفْسِدَنَّ سَابِقَ إِحْسَانٍ مَضَى
وَ اللَّهُ لَا يُغْلَبُ فِيمَا قَدْ قَضَى
جواب حضرت مرتضى ع او را
-
إِنْ كُنْتَ ذَا عِلْمٍ بِمَا اللَّهُ قَضَى
فَاثْبُتْ أُصَادِقْكَ وَ سَيْفِي مُنْتَضَى
وَ اللَّهِ لَا يَرْجِعُ شَيْءٌ قَدْ مَضَى
وَ اللَّهِ لَا يُبْرِمُ شَيْئاً نَقَضَا
تهييج عمرو بن عاص معاويه را به حرب على ع
-
قَوْلُكَ فِيمَا قَالَهُ قَدْ دَحَضَا
ايتِ عَلِيّاً فَسَتُلْقَى نَهَضَا
يُورَثُ مَنْ يُسْأَلُ عَنْهُ رَمَضَا
خطاب معاويه به عمرو بن عاص
-
عَلَيْكَ يَا عَمْرُو تُجِنُّ الْمَرَضَا
وَ الشَّعْرُ قَدْ يُقْرِضُهُ مَنْ قَرَضَا
لَا تَجْعَلَنِّي لِعَلِيٍّ غَرَضاً
[حرف الطاء]