کتابخانه روایات شیعه
اظهار علاقه نسبت به كوفه 1060- اى مرحبا بر ساحل سرزمين كوفه، زمينى است كه براى ما شناخته شده و مورد علاقه ما و خوشبوست.
1061- شب هنگام شتران علفخوار ده ما سرزمين كوفه را زير پا مىگذارند اى كوفه صبح تو بخير، درود بر تو كه با تو انس گرفتهام.
هردم كه من از خاك نجف ياد كنم
در حال سرود عشق بنياد كنم
چون لاله كشم داغ و برآرم ناله
چون غنچه درم جامه و فرياد كنم
توضيح: كوفه با نجف يك فرسخ فاصله دارد. كوفه در كنار شط است ولى نجف در كنار دريائى بوده كه فعلا خشكيده است. از طرف جنوب به دريا متصل بوده است. امام عليه السّلام كه ياد از كوفه مىكند هنوز نجفآباد، نبوده است و بخاطر دفن شدن در آن به زمين اظهار علاقه مىكند. نظر آن حضرت به زيبائيهائى كه براى ديگران منظور مىشود نبوده است.
توجه به خدا و تسليم وى شدن 1062- تا خدا را دارى از مخلوق بىنياز باش. دروغگويان را كنار بگذار و راستگو را حفظ كن و به او اعتماد نما كه براى تو كافى است.
1063- از لطف خدا رزق بخواه، زيرا غير خدا رزقدهنده نيست.
1064- كسى كه گمان مىكند رزق در دست خودش مىباشد، به خداى رحمان اعتماد ندارد.
1065- كسى كه مىگويد مردم مرا سير مىكنند و رزق مىدهند با اين فكر
گويا با كفش از كوه بلند لغزيده و به زمين خورده است.
هرچند كه از غصه دلم باشد ريش
وز دست سپهر دون خورم هردم نيش
روزى نشود مرا كه روزى طلبم
از غير خداوند جهان روزى خويش
ثروت و عقل 1066- اگر ثروت از راه زرنگى بدست مىآمد درك مىكردى كه ستارههاى كرانههاى مختلف آسمان در ملك من است و به آنها چنگ انداختهام.
1067- اما اين مطلب هست كه به هركس عقل دادند از ثروت محرومش ساختند، زيرا عقل و ثروت باهم دشمنى فراوان دارند.
خوار است كسى كه عقل و حكمت دارد
جاهل همه روز ناز و نعمت دارد
ليكن چه كنم كه جهل در علم خدا
پيوسته علامتى به حشمت دارد
تسليم خواست خدا 1068- به آنچه خدا براى من مقدر كرده خوشحال هستم و سرنوشت خويش را به آفريدگار خود واگذار مىكنم.
1069- خدا در زمان گذشته به من محبت كرده، همچنين براى آينده هم نيكى خواهد كرد.
در ملك بدن چه عقل قاضى باشد
از قسمت حقّ هميشه راضى باشد
چون حال گذشته بود بسيار نكو
اميد كه آينده چه ماضى باشد
علم أفضل از مال است 1070- هركجا باشم علم من همراه من است. قلب من جايگاه علم است، در ميان صندوق بسته نيست.
1071- اگر در خانه هستم علم با من است و اگر در بازار باشم علم در بازار مىباشد.
اى سفله كه در حرص و قناعت طاقى
پيوسته به مال و جاه خود مشتاقى
اسباب جهان به كس نخواهد ماندن
در علم و يقين كوش كه باشد باقى
هيچكس در دنيا نمىماند 1072- دنيا را مىبينم كه بزودى حركت را اعلام مىكند و براى رفتن دست و پاى خود را جمع كرده و دامن به كمر زده است.
1073- نه دنيا براى زندهها باقى مىماند و نه زندهاى روى زمين دوام مىآورد.
اسباب جهان هيچ نخواهد ماندن
در طبع تو نيز هيچ نخواهد ماندن
هرچند كه جاه و مال بىحد دارى
در دست تو اين گنج نخواهد ماندن
مذمت دنيا كه مورث بلاء است
-
أُفٍّ عَلَى الدُّنْيَا وَ أَسْبَابِهَا
فَإِنَّهَا لِلْحُزْنِ مَخْلُوقَةٌ
هُمُومُهَا مَا تَنْقَضِي سَاعَةٍ
عَنْ مَلِكٍ فِيهَا وَ عَنْ سُوقَةٍ
شكايت از فقدان ياران موافق
-
تَغَرَّبْتُ أَسْأَلُ مَنْ عَنَّ لِي
مِنَ النَّاسِ هَلْ مِنْ صَدِيقٍ صَدُوقٌ
فَقَالُوا عَزِيزَانِ لَا يُوجَدَانِ
صَدِيقٌ صَدُوقٌ وَ بَيْضُ الْأُنُوقِ
شكايت از ياران منافق
-
تُرَابٌ عَلَى رَأْسِ الزَّمَانِ فَإِنَّهُ
زَمَانُ عُقُوقٍ لَا زَمَانُ حُقُوقٍ
فَكُلُّ رَفِيقٍ فِيهِ غَيْرُ مُوَافِقٍ
وَ كُلُّ صَدِيقٍ فِيهِ غَيْرُ صَدُوقٍ
خطاب به عبيد بن بريده
-
مَا مِنْ صَدِيقٍ وَ إِنْ تَمَّتْ صَدَاقَتُهُ
يَوْماً بِأَنْجَحَ فِي الْحَاجَاتِ مِنْ طَبَقٍ
إِذَا تَلَثَّمَ بِالْمِنْدِيلِ مُنْطَلِقاً
لَمْ يَخْشَ صَوْلَةَ بَوَّابٍ وَ لَا غَلَقٍ
لَا تَكْذِبَنَّ فَإِنَّ النَّاسَ مُذْ خُلِقُوا
لِرَغْبَةٍ يُكْرِمُونَ النَّاسَ أَوْ فَرَقٍ
حكايت غزاى بدر
-
مَا تَرَكَتْ بَدْرٌ لَنَا صَدِيقاً
وَ لَا لَنَا مِنْ خَلْفِنَا طَرِيقاً
خطاب به موسى بن حازم عكى
دنيا بلاخيز است 1074- از دنيا و سرمايه و ابزار آن بيزارم، زيرا براى غم خلق شده است.
1075- غمهاى دنيا ساعتى پايان نمىپذيرد، قدرتمند و زيردست همه در غصه غرقاند.
روزى كه قضا تخم وجودت مىكشت
با خاك تو صد غصه و اندوه سرشت
دنيا به مثل دوزخ عاقل باشد
خرم نشود از او مگر أهل بهشت
دوست واقعى ناياب است 1076- بصورت ناشناس درباره خود سؤال كردم ببينم چه كسى براى من دل مىسوزاند و آيا رفيق راستگوئى يافت مىشود؟
1077- در پاسخ من گفتند: دو چيز است كه ناياب است دوست صميمى و راستگو و تخم عقاب.
هرچند كه من گرد جهان گرديدم
از أهل كسان حال دنيا پرسيدم
يك يار وفادار نديدم هرگز
وز باب صفا غير سخن نشنيدم
شكايت از دوستان منافق 1078- خاك بر سر روزگار، زيرا عصر نافرمانى و زيرپاگذاشتن حقوق است نه رعايت وظيفه و حقوق نسبت به يكديگر.
1079- هر رفيقى به رفاقت خود وفادار نيست و هر دوستى در دوستى خود
راستگو نمىباشد.
در روى زمين رنگ صفا پيدا نيست
در لوح زمان نقش وفا پيدا نيست
هرچند كه با كسى وفا مىورزم
از جانب او غير جفا پيدا نيست
خطاب امام عليه السّلام به عبيد بن بريده 92 1080- دوست هرچند در دوستى كامل باشد وقتى به بالاترين پيروزىها دست مىيابد كه بهترين خدمتها را به مردم عرضه كند.
1081- وقتى كسى جلوى دهن خود را گرفته باشد و حركت كند از قدرت دربان و بند حراس ندارد.
1082- هيچگاه دروغ مگو، زيرا مردم از تاريخى كه خلق شدهاند يا از روى ارادت به مردم احترام مىگذارند و يا از روى ترس.
هركس كه ز ترس تو بلرزد چون بيد
وز لطف ندادهاى به او هيچ نويد
إكرام خود از جانب او چشم مدار
زانرو كه مدار كار بيم است و اميد
اشاره به جنگ بدر 1083- جنگ بدر نه رفيقى براى ما باقى گذاشت و نه راهى پشت سر ما.
افسوس كه در جهان مرا يار نماند
مردى كه بود محرم اسرار نماند
-
دُونَكَهَا مُتْرَعَةً دِهَاقاً
كَأْساً زُعَافاً مُزِجَتْ زُعَاقاً
إِنَّا لَقَوْمٌ مَا نَرَى مَا لَاقَى
أَقُدُّ هَاماً وَ أَقُطُّ سَاقاً
اخبار از غيب بى شائبه ريب
-
أَرَى حَرْباً مُغَيَّبَةً وَ سِلْماً
وَ عَهْداً لَيْسَ بِالْعَهْدِ الْوَثِيقِ
تَرَكْتُ نِسَاءَ الْحَيِّ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ
وَ أَعْتَقْتُ سَبْياً مِنْ لُوَيِّ بْنِ غَالِبٍ
وَ فَارَقْتُ خَيْرَ النَّاسِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ
لِمَالٍ قَلِيلٍ لَا مَحَالَةَ ذَاهِبٍ
اظهار فراست از حدس و كياست
-
أَرَى أَمْراً تُنْقَضُ عُرْوَتَاهُ
وَ حَبْلًا لَيْسَ بِالْحَبْلِ الْوَثِيقِ
تعيير معاويه براى مسجدى كه در دمشق ساخته
-
سَمِعْتُكَ تَبْنِي مَسْجِداً مِنْ جِبَايَةٍ
وَ أَنْتَ بِحَمْدِ اللَّهِ غَيْرُ مُوَفَّقٍ
كَمُطْعِمَةِ الرُّمَّانِ مِمَّا زَنَتْ بِهِ
جَرَتْ مَثَلًا لِلْخَائِنِ الْمُتَصَدِّقِ
فَقَالَ لَهَا أَهْلُ الْبَصِيرَةِ وَ التُّقَى
لَكِ الْوَيْلُ لَا تَزْنِي وَ لَا تَتَصَدَّقِي
[حرف الكاف]
بيان عجز عقول از ادراك حقيقت الهى
-
الْعَجْزُ عَنْ دَرْكِ الْإِدْرَاكِ إِدْرَاكٌ
وَ الْبَحْثُ عَنْ سِرِّ ذَاتِ السِّرِّ إِشْرَاكٌ
وَ فِي سَرَائِرِ هِمَّاتِ الْوَرَى هِمَمٌ
عَنْ ذِي النُّهَى عَجَزَتْ جِنٌّ وَ أَمْلَاكٌ
يَهْدِي إِلَيْهِ الَّذِي مِنْهُ إِلَيْهِ هُدًى