کتابخانه روایات شیعه
حرف صاد
دويست: در كتاب غيبت از صالح از حضرت جعفر بن محمد عليه السّلام حديث كند (ترجمهاش در حديث پنجم گذشت). 822
مؤلف گويد: اين حديث را در كتابهاى خصال 823 و عيون اخبار الرضا 824 نيز حديث كرده جز اين كه در
آن دو راوى صالح بن عقبه است و بعيد نيست كه صالح نيز كه در كتاب غيبت به طور اطلاق نقل شده همان صالح بن عقبه باشد.
دويست و يكم: صدوق در كتاب معانى الاخبار از صقر بن ابى دلف حديث كند كه گفت: چون متوكل آقاى ما حضرت هادى را به سامرا برد من آمدم كه از حال آن سرور جويا شوم. گويد:
رزاقى كه دربان متوكل بود مرا ديد به من اشاره كرد كه نزدش بروم؛ پس بر وى وارد شدم، به من گفت: اى صقر! كارت در اينجا چيست؟ گفتم: اى استاد! كار خيرى است (و چيز مهمى نيست) به من گفت: بنشين، افكار زيادى از چهار طرف مرا فرا گرفت و به خود گفتم بىجهت بدين جا آمدم، تا اين كه مردم از نزدش پراكنده شدند سپس به من گفت: كارت چيست؟ و براى چه بدين جا آمدهاى؟ گفتم: كار مختصرى داشتم (و مهم نبود) گفت: شايد آمدهاى تا از حال آقا و مولايت جويا شوى؟ گفتم: مولاى من كيست؟ مولاى من امير المؤمنين (متوكل) است، گفت: خاموش
باش! مولاى تو همان است كه او بر حق است، از من مىترسى؟ من نيز بر آيين تو هستم. گفتم:
سپاس خداى را. گفت: ميل دارى او را ديدار كنى؟ گفتم: آرى. گفت: بنشين تا پستچى از نزدش بيرون رود. گويد: نشستم و چون او رفت به غلامش گفت: دست صقر را بگير و او را بدان سرايى كه در آن علوى زندانى است ببر و آنها را تنها بگذار. گويد: پس مرا وارد آن سرا كرده به خانهاى اشاره كرد، وارد شدم ديدم آن بزرگوار روى حصيرى نشسته و در برابر او گورى كنده شده است. گويد: بر آن حضرت سلام كردم جواب مرا داد و به من دستور جلوس فرمود، سپس فرمود: اى صقر! چه چيز تو را بدين جا آورد؟ عرض كردم: اى آقاى من! آمدم تا جوياى حال شما شوم، سپس بدان گور كنده شده نگاه كردم و گريستم. حضرت به من نگاه كرد و فرمود: اى صقر غمگين مباش هرگز به ما بدى نتوانند نمود. گفتم سپاس خداى را، سپس عرض كردم: اى آقاى من حديثى از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و اله روايت شده كه معنى آن را نمىدانم. فرمود: كدام است؟ عرض كردم: اين كه فرموده: «با روزها دشمنى نكنيد پس با شما دشمنى خواهند كرد» معنايش چيست؟ فرمود: آرى، روزها ما هستيم
تا آسمانها و زمينها برپا است، شنبه نام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله است، يك شنبه امير المؤمنين عليه السّلام است، دوشنبه حسن و حسين، و سهشنبه على بن الحسين و حضرت باقر و صادق هستند، و چهارشنبه موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و من هستيم، پنجشنبه فرزندم و جمعه فرزند فرزندم مىباشد، و مردمانى كه بر حق هستند بر او گرد آيند، و او كسى است كه زمين را پر از عدل و داد كند چنانچه از ستم و بيدادگرى پر شده است، اين است معناى روزها، پس آنها را در دنيا دشمن نشويد كه در آخرت آنان دشمن شما باشند، سپس فرمود:
خداحافظى كن و بيرون شو كه بر تو ايمن نيستم. 825
مؤلف گويد: اين حديث را شيخ صدوق در كتاب نصوص نيز به سند ديگر با مختصر تفاوتى كه در معنى تغييرى نمىدهد روايت كرده است. 826
حرف طاء
دويست و دوم: صدوق در كتاب نصوص از عبد اللَّه بن عباس حديث كند كه گفت: وارد شدم بر پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و حسن عليه السّلام بر شانهاش و حسين عليه السّلام بر زانوى او بود و آنها را مىبوسيد و مىفرمود: پروردگارا دوست دار كسى كه ايشان را دوست دارد و دشمن دار، كسى كه ايشان را دشمن دارد، سپس فرمود: اى فرزند عباس! گويا او را مىبينم (مقصود ابا عبد اللَّه الحسين عليه السّلام است) كه محاسنش از خون رنگين شده و مردم را مىخواند كسى اجابتش نكند، و آنان را به
يارى طلبد و او را يارى نكنند؛ عرض كردم: آن (كه اجابت و يارى او نكند) كيست اى رسول خدا؟