کتابخانه روایات شیعه
حرف هاء
دويست و هشتاد و هشتم: و در كتاب نصوص از هشام حديث كند كه گفت: نزد حضرت صادق عليه السّلام بودم كه معاوية بن وهب و عبد الملك بن اعين بر آن حضرت وارد شدند؛ پس معاوية بن وهب عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! چه مىفرماييد در اين خبر كه روايت شده است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله خداى خود را به هر صورت كه خواست ديد؟ و از حديث ديگرى كه روايت كردهاند كه مؤمنين در بهشت، خداى خود را به هر صورت كه خواهد مىبينند؟ حضرت تبسمى كرده سپس فرمود: اى معاويه! چقدر زشت است براى مردى كه هفتاد سال يا هشتاد سال بر او
بگذرد، در ملك خداوند زندگى كند، و از نعمتهاى او بخورد و در اين مدت خدا را آن طور كه بايد نشناسد؟ سپس فرمود: اى معاويه محمد صلّى اللَّه عليه و اله خدا را به چشم آشكارا نديد، و ديدن دو جور است، ديدن چشم و ديدن دل، پس اگر آن گوينده مقصودش ديدن دل بوده است درست گفته است و اگر مقصودش ديدن به چشم بوده است دروغ گفته و به خدا و آيات او كافر شده، رسول خدا فرمايد: هر كه خدا را به مخلوق تشبيه كند كافر شده است،
و به تحقيق كه پدرم مرا حديث كرد از پدرش از حضرت حسين بن على عليه السّلام كه فرمود: از امير المؤمنين سؤال شد: كه اى برادر رسول خدا آيا خدايت را ديدهاى؟ فرمود: چگونه پرستش كنم خداى را كه نديدهام، چشمان در ظاهر و آشكارا او را نبينند ولى دلها به حقيقت ايمان او را ببينند، و اگر بنا شود مؤمن خداى خود را به چشم ببيند، پس هر كه به چشم ديده شود او آفريده شده و مخلوق (ديگرى) است، و هر مخلوقى را آفريدگار و خالقى است، و در اين صورت تو خداى را آفريده شده و مخلوق قرار دادهاى، و هر كه خداى را به مخلوق تشبيه كند براى خدا شريك قرار داده، واى بر ايشان آيا نشنيدهاند گفتار خداى تعالى را (كه فرمايد): «چشمها او را درك نكند و او چشمها را درك كند، و
اوست لطيف و بينا» 949
و گفتار (ديگرش) كه به موسى فرمايد: «هرگز مرا نخواهى ديد ولى به كوه نگاه كن اگر آن در جاى خود قرار گرفت آنگاه مرا خواهى ديد، پس همين كه خدايش به كوه تجلى فرمود آن را هموارش گردانيد و موسى بيهوش بيفتاد» 950 و آنچه از نور خدا بر كوه تأبيد مانند نورى بود كه از سوراخ سوزن بتابد؛ ولى زمين زير و رو و هموار شد، و كوهها صاف شد و موسى بىحركت به روى زمين افتاد يعنى مرد، همين كه به حال آمد يعنى روح به بدنش برگشت «عرض كرد منزّهى تو و من به سويت بازگشت كنم و توبه نمايم» از گفتار آنكه پندارد كه تو ديده شوى، و معرفت من در باره تو به اينكه چشمها تو را نبيند به جانب من بازگشت نمود «و منم نخستين ايمان آرندگان» و اولين گواه دهندگان كه تو مىبينى ولى ديده نشوى، و تو به منظر اعلى هستى، سپس آن حضرت عليه السّلام فرمود: بهترين فرائض و واجبترين آنها بر انسان شناسائى پروردگار و اقرار به بندگى اوست، و حدّ معرفت اين است كه اقرار كند كه معبودى جز او نيست، و شبيه و مانندى براى او نيست، و بداند كه او قديم و ثابت و موجود است، و به چيزى مقيّد نيست، توان او را توصيف كرد ولى نه از روى شبيه و مانند، و بداند كه او باطل نيست و مانندش چيزى نيست
و او شنوا و بينا است، و پس از او شناسايى پيغمبر و گواهى به نبوت اوست، و كمتر چيزى كه در شناسايى او لازم است اين است كه اقرار به نبوت او كند، و اينكه آنچه آورده از كتاب يا امر و نهى از نزد خداى عز و جل است؛ و پس از او شناختن امامى است كه به وصف و نام او در حال سختى و خوشى پيروى كند،
و كمتر چيزى كه در شناختن امام لازم است، اين است كه او به جز در مقام نبوت همباز پيغمبر و وارث اوست؛ و اين كه اطاعت او اطاعت خداوند و رسول اوست، و در هر امرى تسليم او باشد و (در آنچه نداند) به او ردّ كند و گفتار او را بگيرد، و بداند كه امام پس از رسول خدا على بن ابى طالب عليه السّلام است و پس از او حسن سپس حسين سپس على بن الحسين و سپس محمد بن على و پس از او منم، و پس از من موسى فرزندم و پس از او فرزندش على و بعد از او محمد فرزندش پس از او على فرزندش سپس فرزندش حسن و حجت از فرزندان حسن است؛ سپس فرمود: اى معاويه در اين باره براى تو اصلى قرار دادم به او عمل كن، و اگر بر آنچه اظهار كردى باقى مىماندى بر بدترين حالات بودى، پس گفتار آن كه گويد: خداوند به چشم ديده شود تو را مغرور نكند، و اينان شگفتتر از اين گفتهاند، آيا آدم را به كار ناپسند نسبت ندهند؟
آيا ابراهيم عليه السّلام را نسبت ندهند به آنچه دادهاند؟ آيا داود را در قصه پرنده به كشتن نسبت ندهند؟ آيا به يوسف صديق در داستان زليخا آن نسبتها را ندهند؟ آيا به موسى نسبت ندهند آنچه نسبت دادهاند؟ آيا به رسول خدا نسبت ندهند آنچه در قصه زيد نسبت دهند؟ آيا به على ابن ابى طالب در داستان قطيفه نسبت ندهند آنچه دادهاند؟ اينان مىخواهند (از اين نسبتهاى ناروا) اسلام را سرزنش كنند تا به دين پدران خود برگردند! خداوند چشمانشان را نابينا كند همچنان كه دلهاى اينان را كور كرده، خداوند از آنچه گويند برتر است. 951
دويست و هشتاد و نهم: و در همان كتاب از هشام از حذيفة بن اسيد حديث كند كه گفت:
شنيدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله كه در جواب سلمان هنگامى كه از امامان پرسيد فرمود: امامان بعد از من به عدد نقيبان بنى اسرائيل هستند؛ نه نفرشان از صلب حسين مىباشند، و مهدى اين امّت
از ما است، آگاه باش كه آنها به حق و حق با ايشان است، پس بنگريد تا چگونه رعايت حق مرا در باره ايشان بكنيد. 952
دويست و نود: و در همان كتاب از هشام بن زيد از انس بن مالك حديث كند كه گفت از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله راجع به حواريين عيسى پرسيدم؟ فرمود: آنها زبدگان و برگزيدگان وى و دوازده نفر بودهاند كه كوشاى در يارى خداوند و رسول او بودند (مترجم گويد: براى «مكمثين يا مكثين» يا كلماتى شبيه آنها معناى مناسبى نيافتم و به مصدر هم دسترسى نبود و اين كلمه خالى از تصحيف و تحريف نيست) سستى و ضعف و شبهه در دل آنها نبود، او را از روى بصيرت و بينايى و جدّيّت و كوشش يارى مىكردند. عرض كردم: اى رسول خدا حواريون شما كيانند؟ فرمود:
امامان بعد از من دوازده نفر از صلب على و فاطمه هستند. اينان حواريون و ياوران دين منند، تحيت و سلام خداوند بر ايشان باد. 953
دويست و نود و يكم: و در همان كتاب از هشام بن زيد از انس بن مالك حديث كند كه گفت: