کتابخانه روایات شیعه
ترجمهاش در صفحه 201، حديث 122 گذشت). 964
سيصد: و در همان كتاب از يحيى بن منقذ از ابى قتاده حديث كند كه گفت: شنيدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله كه مىفرمود: چگونه هلاك شود امتى كه من اول آنها و دوازده نفر پس از من امامان آنهايند، آنان كه نتيجه آشوب و فتنه هستند در اين ميان هلاك شوند كه نه من از آنها هستم و نه
آنان از منند. 965
سيصد و يكم: و در همان كتاب از يحيى بن نعمان حديث كند كه گفت: در خدمت حسين بن على عليه السّلام بودم ناگاه مردى از عرب كه سر و رويش بسته بود و رنگ گندم گون تندى داشت بر او وارد شد و سلام كرد حضرت جوابش را داد، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا سؤالى است؟ فرمود:
بيان كن، عرض كرد: ميان ايمان و يقين چه مقدار فاصله است؟ فرمود: چهار انگشت. عرض كرد:
چطور؟ فرمود: ايمان چيزى است كه ما بشنويم و يقين چيزى است كه ببينيم، و ميان گوش و چشم چهار انگشت است. عرض كرد: ميان آسمان و زمين چه مقدار فاصله است؟ فرمود: يك دعاى مستجاب (و پذيرفته شده) عرض كرد: ميان مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: گردش يك روز خورشيد. عرض كرد: بىنيازى انسان به چيست؟ فرمود: بىنيازى او از مردم. عرض كرد:
زشتترين چيزها كدام است؟ فرمود: فسق (و نافرمانى خداوند) در پيرمرد زشت است، و
تندخويى در سلطان زشت است، و دروغ در شخص صاحب حسب و شخصيّت (و كسى كه داراى فاميل و پدران محترم و نسب شريفى است) زشت است، و بخل در ثروتمندان زشت است، و حرص در شخص دانشمند زشت است.
عرض كرد: اى فرزند رسول خدا راست گفتى، اكنون مرا از عدد امامان پس از رسول خدا آگاه فرما. فرمود: دوازده نفرند به عدد نقيبان بنى اسرائيل. عرض كرد: نامشان را براى من بيان فرما، حسين عليه السّلام لختى سر به زير افكند سپس سر بلند كرده فرمود: بلى اى برادر عرب تو را آگاه كنم، به درستى كه امام و خليفه پس از رسول خدا امير المؤمنين على بن ابى طالب و (برادرم) حسن و من و نه نفر از فرزندان من هستند كه از ايشان است فرزندم على و پس از او فرزندش محمد و پس از او فرزندش جعفر و پس از وى فرزندش موسى و بعد از او فرزندش على و بعد از او فرزندش محمد و پس از او فرزندش على و پس از او فرزندش حسن و پس از او مهدى نهمين فرزند من كه در آخر الزمان به دين قيام كند پس اعرابى به پا خواست و اين شعر را (كه ترجمهاش چنين است) مىخواند:
رسول خدا پيشانيش را دست كشيد پس گونهاش در ميان گونهها درخشندگى دارد دو پدرش از بزرگان قريش هستند و جدّش بهترين جدّها است 966
سيصد و دوم: و در همان كتاب از يزيد بن حسان از زيد بن ارقم حديث كند كه گفت: شنيدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله كه به على بن ابى طالب عليه السّلام مىفرمود: تو سيّد اوصياء هستى، و دو فرزندت سيّد جوانان اهل بهشت هستند، و خداى عز و جل از صلب حسين امامان نهگانه را بيرون آورد، و چون من از دنيا بروم كينههاى نهفته در سينههاى گروهى (از مردم) بر تو آشكار شود، و از تو روى بگردانند و حقت را از تو جلوگيرى كنند. 967
سيصد و سوم: و در همان كتاب از يزيد سمان از پدرش از حسين بن على عليه السّلام حديث كند كه
گفت: عربى وارد شد بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و همراهش سوسمارى بود كه از بيابان شكار كرده و در آستين خود پنهان كرده بود، پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله اسلام را بر او عرضه داشت، عرب گفت: تا اين سوسمار به تو ايمان نياورد من به تو ايمان نمىآورم و سوسمار را از آستين خود بيرون انداخت سوسمار از مسجد بيرون رفت كه فرار كند؛ پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله به او فرمود: اى سوسمار من كيستم؟ گفت: تو محمد بن عبد اللَّه بن هاشم بن عبد مناف هستى، فرمود: اى سوسمار چه كسى را پرستش مىكنى؟ گفت: آن خدايى را پرستش كنم كه دانه شكافت را، و انسان را آفريد، و ابراهيم را خليل خود قرار داد و با موسى (بىواسطه) تكلم كرد، و تو را اى محمد برگزيد؛ عرب گفت: گواهى دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست، و اينكه تو رسول خدا هستى، اكنون مرا آگاه فرما كه پس از تو پيغمبرى هست؟ فرمود: نه من خاتم پيغمبران هستم ولى پس از من امامانى از فرزندانم هستند كه به عدالت قيام كنند و (عدد آنها) به عدد نقيبان بنى اسرائيل است، اولى ايشان على بن ابى طالب است، پس او امام و خليفه پس از من است، و نه تن از امامان
از صلب اين است، و دستش را بر سينه من نهاد، و قائم نهمى ايشان است كه در آخر الزمان به دين قيام كند چنانچه من در اول آن قيام كردم؛ پس عرب اشعارى (كه ترجمهاش چنين است) انشاء كرد.
آگاه باش اى رسول خدا كه تو راستگو هستى چه مبارك هدايت شده و مبارك راهنمايى هستى براى ما دين حنيفى را آيين نهادى پس از آنكه ما همچون الاغهاى سركش را پرستش مىكرديم اى بهترين برانگيختهشدگان و اى بهترين فرستادگان به سوى انس و جن دعوتت را لبّيك گويم هم در زندگى و مرگت در ميان مردمان مبارك هستى و هم در ميلاد و نشو و نمايت مباركى
پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى برادر سليمى آيا چيزى از مال دارى؟ عرض كرد: نه (اى رسول
خدا) قسم به آنكه تو را به نبوّت گرامى داشته و به رسالت مخصوص گردانيده: چهار هزار خانه در ميان قبيله بنى سليم است كه از من فقيرتر ميان آنها نيست، حضرت او را بر شتر خود سوار كرده (و آن شتر را به او بخشيد) عرب سوار بر شتر شده به جانب قوم خود برگشت و قصه را بر ايشان شرح داد، پس يكى از بدويان به طمع شتر اسلام اختيار كرد و به نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و روزى را گرسنه در ميان صفه (كه سايهبانى در طرفى از مسجد جهت فقرا و مساكين بود) بسر برد، و چون روز ديگر شد نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده چنين گفت:
اى كسى كه او را فراموش نكنيم تو به درستى فرستاده خدايى و ما داناييم و دين تو اسلام دينى است كه بزرگش شماريم ولى ما با اسلام چيزى مىخواهيم كه با دندانهاى خود خورد كرده (و بخوريم).
تو دين حقى آوردهاى و ما چيزى مىخواهيم كه بخوريم.