کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد

جلد اول

(سوره - 2 - بقره(مدنى) 286 - آيه - جزو اول)

(سوره - 3 - آل عمران(مدنى) 200 - آيه

سوره - 4 - نساء -(مدنى) 176 - آيه - جزو چهارم

(سوره - 6 - انعام -(مكى) 165 - آيه - جزو هفتم)

(سوره - 7 - اعراف -(مكى) 205 - آيه - جزو هشتم)

(خاتمه جلد اول)

جلد دوم

خاتمه مهم‏ترين آثار قلمى نگارنده

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد


صفحه قبل

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏1، ص: 359

يكسر همه محوند به درياى تفكّر

برخوانده به خود، بر همه لاخان و لامان‏

شاهد اين امر قصه اصحاب كهف كه از مردم گريزان شدند و داستان محمد مصطفى كه از دست ناپاكان مكّه به غار ثور پناه برد!

معنى ديگر گفته‏اند پراكندگى امّت‏ها در زمين و جهانگردى و غربت‏انگيزى ويژه مشتاقان است كه مشتاق در اغلب روزگار و در عموم احوال، بى‏قرار و بى‏آرام گرد جهان مى‏گردد تا مگر به جائى رسد كه آنجا نشان دوست بيند، يا از كسى خبر دوست پرسد!

پير طريقت گفت: الهى غريب تو را غربت وطن است، پس اين كار را كى دامن است؟ چه سزاوار فرج است آن كس كه به تو ممتحن است؟ كى هرگز به خانه رسد كسى كه غربت او را وطن است؟ الهى مشتاق كشته دوستى و كشته دوست ديدار تو را كفن است!

... وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ. آيه. ايشان را در كام و ناكام بيازمائيم، نه در كام فريفته شوند و نه در ناكام از ما برگردند، شغلى دارند در پيش، مهم‏تر از كام و ناكام خويش، با خلق عاريتند و با خود بيگانه، و از تعلّق آسوده. دلهاشان با مولى پيوسته و سرهاشان با اطلاع وى آراسته، همى به زبان حال و انكسار گويند: خداوندا، در درگاه آمديم بنده‏وار، خواه عزيز دارى، خواه خوار!

[آيات 179- 172]

(تفسير لفظى)

172- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ. هنگامى كه خداى تو (اى محمد) از فرزندان بنى‏آدم از نسلهاى آينده و پشت‏هاشان عهد گرفت و آنها را گواه بر ايشان قرار داد و فرمود:

آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى، ما بر ايشان گواه بوديم تا روز قيامت نگويند كه ما از اين اقرار و گواهى ناآگاه بوديم.

173- أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ. يا براى اينكه نگويند پدران ما از پيش از ما شرك آوردند و براى خدا انباز گرفتند و ما نسل بعد از آنها هستيم پس اكنون ما را به گناه كج‏كاران و باطل‏كرداران هلاك مى‏كنى؟

174- وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ. بدين‏گونه ما باز مى‏كنيم و مى‏گشائيم گفته‏هاى خويش را تا مگر ايشان از راه كج به راه راست بازآيند!

175- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ. اى محمد بر ايشان برخوان خبر آن مرد (بلعم باعورا) كه ما آيات و سخنان خويش را به او داديم و او از آن سخنان بيرون شد (مانند مار از پوست) پس شيطان او را دنبال خود فراكشيد و در نتيجه از بيراهان شد!

176- وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. و اگر مى‏خواستيم ما آن مرد را بلند مى‏كرديم بوسيله آن سخنان و او را برمى‏داشتيم لكن او با زمين بنشست و با اين جهان گرائيد و بر بى‏هواى نفس خود رفت! پس مثل او راست چون مثل سگ‏

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏1، ص: 360

است اگر بر او حمله برى و وى بر تاختن دارى، زبان از دهان بيرون افكند، يا از او باز شوى و او را رها كنى، باز زبان بيرون مى‏افكند، اين درست مثل كسانى است كه سخنان ما را دروغ پنداشتند. پس تو اى محمد اين قصّه‏ها را براى آنان برخوان و مثلها كه تو را به آن شنوانيدند به آنها برگو، تا مگر آنان به انديشه درآيند و فكر كنند.

177- ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ. بدسان و بدمثلند آن كسانى كه سخنان ما را به دروغ فرا داشتند و بر خويشتن ستم كردند!

178- مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ. هركس كه خدا او را راهنمائى نمود او به راه راست رفته و هركس كه خدا او را بيراه كرد، آنان زيان‏كارانند!

179- وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ. ما براى دوزخ خلق بسيارى از جن و انس آفريديم، ايشان را دلهائى است كه با آن حق را نمى‏فهمند و چشمهائى است كه حق را نمى‏بينند و گوشهائى است كه حق را نمى‏شنوند، اينان مانند چهارپايانند بلكه گمراه‏تر از ستوران و ايشانند كه از حق و راه حق ناآگاهند.

(تفسير ادبى و عرفانى)

172- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ. آيه. اين آيت از روى فهم بر لسان حقيقت رمزى ديگر دارد و ذوقى ديگر! اشارت است به بدايت احوال دوستان، و بستن پيمان و عهد دوستى با ايشان، روز اول در عهد ازل كه حق حاضر و حقيقت حاصل بود. چه خوش روزى كه روز بنياد دوستى است، چه عزيز وقتى كه وقت گرفتن پيمان دوستى است، مريدان هرگز روز ازل را فراموش نكند، مشتاقان هنگام وصال دوست را تاج عمر و قبله روزگار دانند.

مصطفى را فرمان رسيد كه بندگان ما را (كه عهد ما را فراموش كردند و به غير مشغول گشتند) به يادآور آن روزى كه روح پاك ايشان با ما عهد دوستى مى‏بست، و ديده اشتياق ايشان را اين توتيا مى‏كشيديم كه‏ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ. بگو:

اى مسكين، ياد كن آن روز كه ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبّت شراب عشق ما را مى‏آشاميدند! و مقرّبان ملاء اعلى مى‏گفتند: چه عالى‏همّت قومى كه ايشانند! ما بارى از اين شراب هرگز نچشيده‏ايم و نه شمّه‏اى يافته‏ايم و هاى‏وهوى آن گدايان در عيّوق افتاده كه‏ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ.

زان مى كه حرام نيست در مذهب ما

تا گاه عدم خشك نيابى لب ما

مصطفى (ص) روزى مى‏گفت: كوه حرا كوهى است كه مرا دوست دارد و من او را دوست دارم، چون شراب مملوّ از جام ذكر آنجا نوش كرده‏ايم، آرى سيّد بزرگوار در بدايت كار كه آثار نبوّت و امارات وحى بر او ظاهر شد، روزگارى در به كوه حرا مى‏شد و درد اين حديث در آن خلوتگاه او را فروگرفته و اين كوه او را چون غم‏گسارى شده و به زبان حال مى‏گويد:

جز گرد دلم گشت ندانم غم تو

در بلعجبى هم به تو ماند غم تو

هرچند بر آتشم نشاند غم تو

غمناك شوم گرم نماند غم تو

آن بزرگوار، ساعتى در قبض بودى و ساعتى در بسط، وقتى در سكر بودى وقتى در صحو، لختى در اثبات بودى، لختى‏

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏1، ص: 361

در محو، هركس كه از آغاز ارادت مريدان خبر دارد داند كه آن حال چون بوده و چه درد؟ آن‏چنان كه گويد:

اكنون بارى به نقد دردى دارم‏

كان درد به صد هزار درمان ندهم !

پير طريقت در مناجات گفت: خدايا، چه خوش روزگارى است روزگار دوستان تو با تو، چه خوش‏بازارى است بازار عارفان در كار تو! چه آتشين است نفسهاى ايشان در ياد تو، چه خوش‏دردى است درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو! چه زيبا است گفت‏وگوى ايشان در نام و نشان تو!

... أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏. آيه. خداوند در روز ميثاق به جلال عزّت خود و كمال لطف خود بر دلها متجلّى شد، قومى را به صفت عزّت و سياست، قومى را از روى لطف و كرامت. آنها كه اهل سياست بودند در درياى هيبت به موج دهشت غرق شدند و اين داغ حرمان بر ايشان نهادند و آنان را از ستوران گمراه‏تر دانستند، و ايشان كه سزاوار نوازش و كرامت بودند به سعادت قربت و نعمت محبّت مخصوص گشتند و اين توقيع كرم بر منشور ايمان آنان زدند!

در اينجا خداوند فرمود: آيا من خداى شما نيستم؟ و نفرمود: آيا شما بنده من نيستيد؟ زيرا پيوستگى خود را با بنده در خدائى خود بست نه در بندگى بنده! كه اگر در بندگى بستى، چون بنده بندگى بجاى نياوردى، در آن پيوستگى خلل وارد آمدى! چون در خدائى خود بست و خدائى وى بر كمال است كه هرگز آن را نقصان نبود، لاجرم پيوستگى بنده به وى هرگز گسسته نشود، و نيز نگفت: من كى‏ام؟ كه بنده در او متحيّر شدى! و نگفت: تو كى‏اى، تا بنده به خود عجب نياورد و نوميد نگردد! و نيز نگفت: خداى تو كيست؟ كه بنده در جواب درماند! بلكه پرسيد با تلقين جواب: آيا نه منم خداى تو؟ اين است غايت گرم و نهايت لطف و بنده‏نوازى.

شيخ انصارى گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ، كرامت خدا است و (بلى) نيكوئى و احسان او است كه داعى و مجيب هر دو يكى است و پرسنده و پاسخ گوينده خداوند است، آن‏چنان كه خداوند بنده خود را خواند و او را به خود نيوشيد و گوش شنوا داد و خود جواب داد و به بنده جواب بخشيد!

175- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا. آيه. همى تا باشد كه تقدير از كجا در آيد؟ اگر از جانب فضل آيد، لاحقان را به سابقان در رساند، و زنّار كفر را كمربند عشق دين گرداند، و اگر از جانب عدل آيد، توحيد بلعم با عور را شرك شمارد و با سگ پست برابر كند، آرى كار، رضا و سخط هر دو دارد، اگر يك نسيم از نسيمهاى رضاى او به دوزخ گذرد فردوس برين گردد، و اگر يك باد از بادهاى سخط او به فردوس اعلا بگذرد درك اسفل شود.

لطيفه: ساحران فرعون چندين سال كفر ورزيدند و او را پرستيدند! يك باد رضا بر ايشان برآمد نواخته لطف كرامت گشتند، بلعم باعورا هفتاد سال درخت توحيد پرورده و با اسم اعظم صحبت داشته و كرامتها به خود ديده و عاقبت در گودال قهر و سخط حق افتاده و از درگاه او رانده شده!

زنهار از اين قهر! فرياد از اين حكم! كار نه آن دارد كه از كسى كسل آيد و از كس ديگر عمل، بلكه كار آن كس دارد كه شايسته او آمد در ازل!

گفتم كه بر از اوج برين شد بختم‏

ور ملك نهاده چون سليمان تختم‏

خود را چو به ميزان خرد برسختم‏

از بنگه لوليان كم آمد رختم‏

[آيات 188- 180]

(تفسير لفظى)

180- وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ‏

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏1، ص: 362

ما كانُوا يَعْمَلُونَ. خداى را نامهاى نيكو است، پس او را به آن نامها بخوانيد، و كسانى را كه در نامهاى خدا الحاد مى‏كنند و كج مى‏روند واگذاريد، آرى، پاداش كارهاى آنان را خواهند داد.

181- وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ. از كسانى كه ما آفريديم گروهى هستند كه راهنماى به حقّند و با آن داد مى‏كنند.

182- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ. كسانى كه سخنان ما را تكذيب كردند به تدريج و بى‏شتاب بر ايشان در آئيم از آنجائى كه نمى‏دانند.

183- وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ. و آنان را مهلت مى‏دهم كه ساز و تدبير من استوار است.

184- أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ. آيا نينديشيدند كه به اين مرد صاحب آنها هيچ‏گونه ديوانگى نيست و او تنها بيم‏دهنده آشكار است.

185- أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ. آيا ننگريستند در نشانيهاى پادشاهى خداوند در آسمانها و زمين و آنچه از هر چيز آفريده است؟ و اينكه چنان است كه گوئى اجل ايشان و هنگام سرانجامشان نزديك شده باشد؟ پس به كدام سخن بعد از سخن خداى خواهيد گرويد؟

186- مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ. هركس را كه خدا گمراه كرد، راهنمائى براى او نيست و آنها را در كج‏فكريها و طغيانهاشان وامى‏گذاريم تا بى‏سامان روند!

187- يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ. از تو از رستاخيز مى‏پرسند كه كى وقت به‏پاى داشتن آن است؟ بگو دانستن آن نزد خداوند من است، آشكار و پيدا نسازد آن را مگر به هنگام خود! ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ. دانستن هنگام رستاخيز بر دانايان آسمانها و زمين گران شد و اين رستاخيز ناگهان به شما خواهد آمد. چندين بار از تو مى‏پرسند گويا كه تو به آن دانا هستى! بگو دانستن روز رستاخيز نزد خداوند است و لكن بيشتر آنان نمى‏دانند!

188- قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. بگو من چيزى از خود ندارم و به دست من چيزى نيست و سود و زيانى براى خويشتن ندارم و نتوانم جز آنچه خدا بخواهد، و اگر من غيب دانستمى پذيره خوبى بازشدى تا به آن رسيدى، و از پاى بلاها برخاستمى تا به من نرسيدى! من جز بشارت‏دهنده و بيم‏نماى به مردمى كه خداى را مى‏پرستند نيستم.

(تفسير ادبى و عرفانى)

180- وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها. آيه. خداى را جلّ جلاله نامها است، و آن نامها او را صفات است، به آن نامها نامور و ستوده و شناخته شده، نامهاى پرآفرين و بر دلها شيرين، نظم پاك و گفت پاك از خداوند پاك، نظم بسزا و گفت زيبا از خداوند يكتا، آئين زبان و چراغ جان و ثناى جاودان، خود فرمايد: نور من راه من است‏

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏1، ص: 363

و لا إله الا الله كلمه من است و من آن نور و آن كلمه هستم. بنده كه راه يافت به نور من يافت، پى كه برد، به چراغ من برد، ما چراغ سنّت، چراغ معرفت، چراغ محبّت. چراغ سنّت در دلش افروختيم و چراغ معرفت در سرش افروختيم و چراغ محبّت در جانش افروختيم. اى شاد باد بنده‏اى كه ميان اين چراغ روان است. عزيزتر از او كيست؟ كه نور اعظم در دلش تابان است و ديده‏ورى دوست او را عيان است! آنگاه گفت: لا إله الا الله گفت من و صفت من است و اللّه نام من، كه نامم ديّان و مهربان و خداى همگان، دارنده جهان و نوبت سازنده جهانيان!

پير طريقت گفت: اى سزاوار ثناى خويش، اى شكركننده عطاى خويش، اى شيرين نماينده بلاى خويش.

بنده به ذات خود از ثناى تو عاجز و به عقل خود از شناخت منّت تو عاجز و به توان خود از سزاى تو عاجز! كريما، گرفتار آن دردم كه تو داروى آنى، بنده آن ثنايم كه تو سزاوار آنى، من در تو چه دانم؟ تو دانى! تو آنى كه خود گفتى، و چنانكه خود گفتى آنى! تو آنى كه مصطفى گفت: من ثناى تو را نتوانم شمرد آن‏گونه كه تو خود بر نفس خويش ثنا گفتى!

... وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ. آيه. الحاد در نامهاى خدا از راه صواب و راستى برگشتن است و آن دو گونه است: يا زيادت در آن آرد يا نقصان! چنانكه نامى را كه خدا خود نگفت بگويد، يا آنچه او خود را گفت نگويد. آن يك تمثيل است و اين يك تعطيل، اهل تمثيل زياد كردند و ملحد شدند و اهل تعطيل كم كردند و ملحد شدند.

شيخ انصارى فرمود: آنچه خدا از خود نشان داده همان است و صفت او چنان است كه خدا از خود بر بيان است و مصطفى از او بر عيان است. اثبات صفت براى خدا كردن از خويشتن نشايد، و تنزيه او را كردن به خويشتن نبايد.

گوش فرا به كتاب و سنّت دار، آنچه گويد تو بگوى كه آنست، آنچه خدا نام و صفت خود گفت تو بگوى، و آنچه نگفت تو مگوى كه نيست! خدا نگفت كه من چونم، اگر گفتى كه چونم، ما بگفتمى! خدا گفت: كه من هستم! نگفت كه چون هستم!

بدان كه آنچه نام مخلوق است مصنوع است و عاريتى و ساخته و مجازى! و آنچه نام خالق است همه قديمند و ازلى و به سزاى او حقيقى، هيچ نام از نامهاى او جديد نيست. قومى گفتند: مخلوق بايد باشد تا خالق صادق آيد، و مرزوق بايد باشد تا رازق صدق كند! البته نه چنان است كه آنان گفتند كه هيچ حدوث را با نام خدا راه نيست. آرى، هيچ مخلوق نبود و خدا خالق بود و هيچ مرزوق نبود و خدا رازق بود. خداوند را نود و نه نام است كه به آن نامها نامور است، و نه به موسومات مسمّى است كه خود به ازل در آسمانها و زمين نام‏گذار است! چنانكه در اول آخر است و در آخر اول. نه وهمها او را درك كند، و نه فهمها علت را شناسد، او در چراافكنده هر چيز، و خود در چرا نايد. پس هركه درباره خدا در چرا و چون شد از دايره بندگى برون شد!

181- وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ. آيه. اين آيت، صفت دوستان است و آيت‏ (الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) حاصل كار بيگانگان، اينان راندگان عدلند، و آنان نواختگان فضل، ضامن آنان خدا و پيشواى آنان مصطفى، ولى ضامن اينان رأى، و پيشواى ايشان شيطان، و دوزخ سراى ايشان! مذهب آنان‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، و مذهب اينان‏ ما أُرِيكُمْ إِلَّا ما أَرى‏. درباره آنان فرمود: يَهْدُونَ بِالْحَقِّ، و درباره اينان‏ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ‏ فرمود! بنگر تا چه فرق است ميان اين دو فريق؟ گروه راه‏يافته و گروه گمراه!

184- أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ. آيه. چرا در كار محمّد ديده فكرت باز نكنند؟

و انديشه عقل در كار او برنگمارند؟ و در معجزات و دلائل نبوّت او تأمّل نكنند؟ و در شاهد خلقت و كمال او تدبّر ننمايند؟

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏1، ص: 364

تا بدانند وى ديوانه نيست! كاهن نيست! شاعر نيست! محمّد را فرمان آمد كه تو از شنيدن ياوه‏سرائى‏هاى ايشان خاموش باش و ايشان را جواب مده، كه منزلت تو نزد ما برتر از آنست كه تو را به خود بازگذاريم يا فروگذاريم. ما خود آنان را جواب دهيم و گوئيم: محمّد مجنون و كاهن و شاعر نيست. تو را چه زيان كه كسانى چون بو جهل و بو لهب گويند تو ديوانه‏اى! دوست دوست‏پسند بايد نه شهرپسند! اى محمّد تو اسلام را صفائى، شريعت را بقائى، تو رسول خدائى، امّت تو سپاه درگاه منند، تو سالار آن سپاهى و جمله خلايق لشكرند! و تو آن لشكر را شاهنشاهى! در نام و نسب:

محمّد بن عبد اللّه، در عزّت و مرتبت رسول اللّه، به آن منگر كه دشمن تو را ساحر گويد، به آن نگر كه من مى‏گويم‏ سِراجاً مُنِيراً، به آن ننگر كه دشمن تو را مجنون خواند، به آن نگر كه من مى‏گويم‏ بَشِيراً وَ نَذِيراً.*

185- أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. آيه. خداوند سبحان ستاره‏ها و ماه‏هاى آيات و معجزات را طالع ساخت تا ابرهاى شبهات را زائل گرداند. پس آن كس كه به روشنائى آن رخشندگان روشنى يافت به عالم شهود تقدير رسيد، و هركس كه در تاريكى وهم و تقصير ماند در ورطه سير و تحقيق غوته‏ور گشت!

[آيات 198- 189]

(تفسير لفظى)

189- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ. او خدائى است كه شما را از يك تن آفريد و از وى جفت او آفريد تا با او آرام گيرد! چون آدم به آن زن رسيد، آن زن بارى سبك از آدم گرفت، پس بدان منوال بر آن زن گذشت تا بارى كه در شكم داشت سنگين شد، در آن حال هر دو (آدم و حوا) خداى خود را خواندند و گفتند: اگر فرزندى صالح و درست‏كردار بما عطا فرمائى ما از جمله سپاس‏گزاران خواهيم بود.

190- فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

پس چون خداوند به آنها فرزندى صالح عطا فرمود، براى او آنچه را كه به آنها داده بود انباز قرار دادند! و خداى برتر و پاك‏تر و بالاتر از آن است كه انبازى كه ايشان دادند به او برسد.

191- أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ. آيا با خدا شريك مى‏گيرند آنچه را كه هيچ نمى‏آفريند؟ و آن انبازان خود آفريدگانند!

192- وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ. و پرستيدگان نتوانند به پرستندگان يارى دهند و نه خود را يارى نمايند؟

193- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ.

اگر آن شرك‏آوران و انبازگران را به راه راست دعوت كنند از شما پيروى نمى‏كنند و بر شما يكسان است كه آنان را بخوانيد يا نخوانيد و يا خاموش باشيد!

194- إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. آنان را كه فرود از خدا به خدائى مى‏خوانيد بندگانى هستند مانند خود شما، آنان را بخوانيد بايد به شما جواب دهند اگر راست مى‏گوئيد كه ايشان خدايند!

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏1، ص: 365

195- أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ. آيا ايشان را (خدايان شريك) پاها است كه با آن راه روند؟ يا دستها است كه با آنها دست اندازند؟ آيا آنها چشم‏ها دارند كه با آن ببينند؟ يا گوشها دارند كه با آنها بشنوند، بگو (اى محمّد) آن شريكان را بخوانيد آنگاه با من كوشيد و مرا درنگ ندهيد.

196- إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ. (بگو اى محمّد) همانا ولىّ و صاحب اختيار من خداى يگانه است كه كتاب (قرآن) فروفرستاد و اوست كارپذير و كارساز نيكوكاران.

197- وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ. و كسانى را كه شما جز خدا مى‏خوانيد نمى‏توانند شما را يارى دهند و نه خودشان را يارى كنند.

198- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ.

و اگر آنان را براه راست بخوانيد نمى‏شنوند و شما آنان مى‏بينيد كه در شما مى‏نگرند بى‏آنكه ببينند.

(تفسير ادبى و عرفانى)

189- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ. آيه. خداوند بزرگ و بزرگوار، آفريننده جهانيان، دارنده همگان، پاك و بى‏عيب در نام و نشان، پاك از زاده و خود نزائيده، پاك از انباز، پاك از جفت خلق كه آفريده قرين يكدگر ساخته، نرينه و مادينه هر دو درهم آميخته، و شكل در شكل بسته، و جنس با جنس آرميده، او خدا است كه يكتا است، در صفات بى‏همتا است، از عيبها جدا است، آفريننده، و پروراننده. چون خواهد كه در آفرينش قدرت نمايد، از يك قطره آب مهين صدها هزار لطائف و عجايب بيرون آرد: اول خاكى، دوم آبى، آنگاه علقه (خون بسته) سپس از آن مضغه (گوشت له‏شده) سپس استخوانى و پوستى، چون چهارماهه شد در قرارگاه كمين (رحم مادر) زنده شود (صاحب روح) و در آن تاريكيهاى سه‏گانه سه حوض آفريده يكى دماغ يكى جگر و يكى دل! از دماغ (مغز) جوى‏هاى اعصاب بر همه تن گشاده تا قدرت حسّ و حركت داشته باشد! از جگر رگهاى آرميده بر همه تن گشاده تا غذا به تن برسد، از دل رگهاى جهنده بر همه تن گشاده تا روح حيات در تن باشد!

دماغ را بر سه طبقه آفريده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم را بر هفت طبقه آفريده و روشنائى و بينائى در آن نهاده، و شگفت‏آورتر از همه حدقه است به اندازه دانه عدس كه صورت آسمان و زمين بدين فراخى در او پيدا گشته! طرفه‏تر، پيشانى است به آن سختى و صلابت! تا موى نروياند و جمال را نبرد! ابرو ميانه آفريد تا اندكى موى برآيد و بر جمال بيفزايد! گوش بيافريد و در وى پيچ و تحريف بسيار آفريده تا از آسيب حشرات و خرابى و فساد ايمن باشد، زبان را در محل لعاب نهاد تا روان باشد و از سخن گفتن بازنماند!! چشمه آب از زير زبان روان كرد تا غذا بدان تر شود وگرنه به حلق فرونرود! بر سر حلقوم حجابى قرار داد تا چون غذا فرورود سر حلقوم بسته شود و غذا به مجراى تنفّس نرود! جگر را ساخت تا غذاهاى رنگارنگ را همه يك صفت به رنگ خون گرداند تا غذاى هفت اندام شود!

صفحه بعد