کتابخانه تفاسیر
خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج2، ص: 20
92- ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً. پس از آن باز بر پى چاره جستن ايستاد.
93- حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا. تا آنكه ميان دو بلندى رسيد، گروهى ديد جز آن كسان (در غرب و شرق) كه هيچ سخنى در نمىيافتند!
94- قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا. گفتند: اى ذو القرنين اگوگ ما گوگ «1» در زمين تباهى مىكنند آيا ممكن است تو را خراجى دهيم تا ميان ما و آنها سدّى قرار دهى؟
95- قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً. گفت: خداوند دسترسى و توان مرا بهتر از خراج شما داد، پس مرا به نيروى تن يارى دهيد تا ميان شما و ايشان ديوارى برهم نهيم.
96- آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً. مىگويد مرا (خاى) تيكههاى آهن آوريد تا از زمين تا سر كوه ميان دو كوه پولاد برهم نهم و گفت آنقدر بدميد تا آهن مانند آتش سرخ شود آنگاه مس گداخته آوريد كه روى آن تخته آهنها ريزيم (تا بهم جوش خورند و يكپارچه شوند).
97- فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً. پس آنها نتوانند بر سر ديوار پولادين آيند و نتوانند كه آن را بسنبند و سوراخ كنند.
98- قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا. ذو القرنين گفت اين ديواركشى بخشايشى است از پروردگار من و چون آن هنگام آيد كه پروردگار من خواسته است، اين ديوار نيست و نابود گردد! و وعده خداى من حقّ و راست و درست است.
99- وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً. و واگذارديم آنها را آن روز، كه از آن سدّ بر يكدگر مىآويزند و چون صور آخر دردمند، ايشان را در عرصه رستاخيز بهم آريم بهم آوردنى!
100- وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً. و آن روز دوزخ را براى كافران ديدارى قرار دهيم ديدار دادنى!
101- الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً. آن كافرانى كه چشمهاى دلشان از شناخت ما در پرده است و گوش نداشتند و نتوانستند ياد ما بشنوند.
102- أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا. آيا آنان كه كافر شدند چنين پنداشتند كه بندگان مرا (عيسى- مريم- عزير) فرود از من به خدائى گيرند؟ ما دوزخ را براى كافران جايگاه قرار داديم.
103- قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا. (اى پيغمبر) به آنها بگو كه شما را خبر دهم از زيانكارتر كارگران و بيهودهتر رنجوران مردمان، كه كيستند؟
104- الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً. آنها كسانى هستند كه كوشش و رنج آنان در اين جهان باطل و تباه گشت و آنها مىپندارند كه كار نيكو مىكنند!.
105- أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً. آنان كسانى هستند كه به پيغامها و ديدار پروردگارشان كافر شدند! پس كردههاى ايشان همه تباه شد و ما ايشان را فردا در سخن هيچ سنگ ننهيم.
(1) اين دو كلمه نام آن گروه است كه به يأجوج و مأجوج تعريب شده. و مىنويسند پشت كوه قاف هستند!
خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج2، ص: 21
106- ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً. اين است كه سزاى ايشان دوزخ باشد، به سبب آنكه كافر شدند و پيغامها و فرستادگان مرا به فسوس و بازيچه گرفتند.
107- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا. (از سوى ديگر) آنان كه بگرويدند و كارهاى نيكو كردند، بهشتهاى فردوس جايگاه آنها است.
108- خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا. آنان جاويدان در بهشتند و دگرگونى نيابند.
109- قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً. بگو اى پيغمبر، اگر درياها مداد (مركّب) شوند براى نوشتن سخنان خداوند من، هرآينه آب درياها تمام شود پيش از آنكه سخنان خداى من تمام شود! هرچند درياى ديگر هم به يارى آوريم!
110- قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً. بگو به آنها، كه منهم چون شما مردم هستم، و به من پيغام مىرسد كه خداى شما يكتا و يگانه است. پس هركس اميدوار به ديدار پروردگارش مىباشد بايد كارهاى نيكو كند و در پرستش خداوند كسى را در آن انباز ندارد و شركت ندهد.
تفسير ادبى و عرفانى
سوره 18 آيه 83
83- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ. آيه. «1» قصّه ذو القرنين دليلى واضح و برهانى صادق بر نبوّت محمّد (ص) است با آنكه مردى بود امّى نادبير، هرگز به كتّاب «2» نرفته و معلّمى را ناديده و كتابى را ناخوانده و از كس نشنيده! از قصّه پيشينيان خبر مىداد و آئين رفتگان و سرگذشت آنان هم بر آن نسق و قاعده كه در كتاب خود خوانده بودند و در صحف نبشته ديدند، بىهيچ زيان و نقصان و بىتفاوت و اختلاف در آن بيان مىكرد! پس هركه توفيق يافت حقيقت صدق وى حقّ را بشناخت و بر مركب سعادت به بساط قربت رسيد.
سوره 18 آيه 84
84- إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ. آيه. ما ذو القرنين را تمكّن داديم در زمين تا خاور و باختر را زير قدم خود آورد و اطراف زمين را به آسانى در نوشت و به زبان اهل معرفت اشارت است به اينكه ما اهل معرفت و جوانمردان حضرت را در اطراف مملكت برقرار و پاىبرجا كرديم و در كرامت برايشان گشوديم و جهان ايشان را مسخّر كرديم تا به تأييد ربّانى اگر خواهند به يك شب باديه درنوردند و دريا باز برند و از بعض كارهاى غيبى نشان بازدهند!
در بعض آثار نقل كردهاند كه ذو القرنين پس از گشودن شهرها در خاور و باختر، همچنان روى در شهرها نهاد و همىگشت و گروه گروه را دعوت همىكرد، تا به قومى رسيد كه همه همرنگ و همسان بودند، در سيرت و طريقت پسنديده و در اخلاق و اعمال شايسته، بر يكدگر مهربان و كلمه ايشان يكسان، نه قاضيشان به كار بود و نه داور! همه بر يكدگر مشفق چون پدر و برادر، نه يكى درويش و يكى توانگر، يا يكى شريف و ديگرى وضيع، بلكه همه يكسان بودند و برابر! در طبعشان جنگ نه و در گفتشان فحش نه! در كردارشان زشت نه! و در ميانشان بدخوى و جلف و جفاكار نه! عمرهاشان دراز ولى آرزوهاشان كوتاه بود! و بر در خانهها گورها كنده بودند تا پيوسته در آن نگرند و ساز رفتن سازند! و سراهاى ايشان را در نبود!
ذو القرنين چون آنان را بديد، در كار ايشان خيره بماند!! و گفت اى قوم شما چه قوميد كه در شرق و غرب بگشتم مانند شما گروه نديدم و چون سيرت و اخلاق شما هيچ سيرت و اخلال نهپسنديدم! مرا از كار و حال خويش خبر كنيد، و هرچه پرسم مرا جواب دهيد.
(1) برخى از مفسران و دانشمندان، ذو القرنين را با دلائل موجهى با كورش بزرگ پادشاه هخامنشى يكى مىدانند از جمله مرحوم مولانا ابو الكلام آزاد دانشمند بزرگ هند در كتابى كه تأليف و به فارسى ترجمه شده دلائل آن را ذكر نموده.
(2) كتّاب جمع كاتب است كه به معنى مكتب و مكتبخانه بكار بردهاند.
خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج2، ص: 22
نخست آنكه: چرا نزديك سراهاى خويش گورها كندهايد؟ گفتند تا پيوسته مرگ به ياد داريم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهيم.
پرسيد چون است كه بر سراى شما در نيست؟ و حجاب و قفل و بست نه؟ گفتند: چون در ميان ما جز آمين و مؤمن نيست و هيچكس را از كس ترس و بيم نه!
پرسيد چون است كه در ميان شما امير و قاضى نيست؟ گفتند: از بهر آنكه در طبع ما جنگ و ستم نيست تا به پاسبان و امير و قاضى نياز داشته باشيم.
پرسيد اين موافقت شما بظاهر و نزديكى دلهاى شما بباطن از كجا خواسته؟ گفتند: كينه و حسد و خشم و دشمنى از دل بيرون كرديم تا موافق يكدگر گشتيم و دوست يكدگر شديم.
پرسيد چون است كه شما را عمرهاى دراز دادند؟ و ديگران را كوتاه؟ گفتند: از آنكه به حقّ كوشيم و حقّ گوئيم و از حقّ درنگذريم و به عدل و راستى زندگانى كنيم.
پرسيد چون است كه شما را به روزگار آفات نرسد چنانكه به ديگر مردم مىرسد؟ گفتند: از اينكه هرچه پيش آيد جز خداى را به پشتى نگيريم!
ذو القرنين پرسيد: مرا از پدران و گذشتگان خويش خبر دهيد، كه آنها هم برين سيرت زندگانى كردند؟ يا خود شما چنين هستيد؟ گفتند: آرى، پدران خود را چنين يافتيم و برين سيرت ديديم. پيوسته درويشان را نواختندى و خستگان را تيمار داشتندى و عاجزان را دست گرفتندى و جانيان را عفو كردندى و پاداش بدى را نيكى دادندى و امانت گزارندى و رحم پيوستندى و نماز خويش به وقت گزارندى و به وفا و عهدها بازآمدندى. تا خداوند آنها را به صلاح و سداد بداشت و بنام نيكو از دنيا بيرون برد و ما را به جاى ايشان نشاند!
سوره 18 آيه 102
102- أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا. آيه. از اينجا تا آخر سوره وصف حال دو گروه است. گروهى بيگانگان كه آيات عجايب حكمت حقّ را شنيدند و بدايع اسرار فطرت در كار موسى و خضر و از داستان ذو القرنين آگاه شدند و همه را انكار كردند. نه گوش سخنشنو داشتند نه ديده عبرتبين! نه دل روشن! تا خداى را دريافتندى و پيغام را تصديق كردندى، نه توفيق رفيق آنان بود و نه هدايت را عنايت! لاجرم حاصل كار و سرانجام روزگار ايشان دوزخ بود.
سوره 18 آيه 107
107- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. آيه. گروه ديگر مؤمنانند كه عجايب آيات حكمت و رايات قدرت حقّ از روى هدايت و عنايت بر دلهاى ايشان، كشف كردند و آن را به جان و دل پذيرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگى را در گوش و طوق طاعت بر گردن نهادند! تا بهشتهاى فردوس جايگاه آنان شد و خداوند ايشان را تشريف داد و به اين اكرام و اعزاز مخصوص گردانيد.
... كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا. آيه. امروز جنان وصل است و فردا جنان فضل، امروز جنان عرفان است و فردا جنان رضوان، مؤمنان و نيكمردان فردا كه در بهشت آيند، ايشان را به منزل خاص فرود آورند و هم در وقت ايشان را نزل دهند، نبينى كسى كه مهمانى عزيز به وى فرود آيد تا آنكه با وى نشيند، نخست او را نزلى فرمايد، همچنين خداوند در ابتداى آيت حديث نزل كرد و ذكر لقاء و رؤيت به آخر آيت برد و جاى ديگر بيان كرد كه نزل چيست؟ و آنچنان است كه آنچه آرزو كنيد در آن بهشت يابيد و هرچه خواهيد و جوئيد بينيد كه اين نزل از خداوند غفور و رحيم است.
سوره 18 آيه 110
110- فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً. آيه. عمل صالح آنست كه نفس آدمى به آن عمل توجّه نداشته و از آن عمل، ثواب و پاداش نخواهد! بعضى گفتهاند عمل صالح آنست كه هركس
خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج2، ص: 23
به ديدار خداوند آرزو دارد، تا در دل اعتقاد كند كه خداوند ديدنى است ديدارى عيانى و رازى نهانى و مهرى جاودانى! پس هركه ديدار طلبد او را ميعادى است كه روزى بدان رسد، چون فرمود: هركس اميد لقاء خداوند دارد روزى به آن خواهد رسيد، كه بزرگ چيزى آرزو كرده و عظيم اميدى داشته و همّت وى بجاى بلندى رسيده كه ديدار خداوند بيوسيده (خواسته) اگر اين اميد نبودى بهشت بدين خوبى به چه ارزيدى؟ و اگر اين وعده ديدار نبودى، بنده را خدمت از دل كى خريدى؟ هركس را مرادى در پيش و او در پس! عارف منتظر است تا ديدار كى؟ همه خلق بر زندگانى عاشقند و مرگ بر ايشان دشوار! عارف به مرگ مىشتابد به اميد ديدار!
چه باشد گر خورى يك سال تيمار
چو بينى دوست را يك روز ديدار
سوره- 19- مريم- (مكّى) 98 آيه
تفسير لفظى [آيات 1 الى 15]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. (بنام خداوند بخشنده مهربان).
1- كهيعص. (كاف- ها- يا- عين- صاد): خداوندى راهنماى، زينهاردار، داناى راستگوى.
2- ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا. اين يادگار خداوند تو است به مهربانى خويش نسبت به بنده خود زكريّا.
3- إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا. آنگاه كه خداوند خويش را برخواند خواندنى نرم (نه به آواز بلند).
4- قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا. گفت اى خداى من، منم كه استخوان و اندام من سست گشته و سپيدى پيرى در موى سر و محاسن من پيدا گشت و من هرگز به خواندن تو بدبخت نبودم (و از اجابت محروم نه!)
5- وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا. و من از نيازادگان (خويشان جدّ پدرى و مادرى) پس از مرگ خويش مىترسم، و زن من نازا است پس فرزندى از نزديك خويش بمن عطا فرما.
6- يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا. فرزندى كه از من ارث برد و از همه نژاد و فرزندان يعقوب و آن فرزند را پسنديده كن (و شايسته پيغمبرى گردان).
7- يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا. اى زكريّا، ما تو را بشارت مىدهيم به فرزندى كه نام او يحيى است كه او را پيش ازين كسى را همنام نكرديم.
8- قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا. زكريّا گفت:
پروردگارا، چون مرا پسرى باشد درحالىكه زن من هميشه نازا بوده است و من از پيرى به تباهى رسيدهام.
9- قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً. فرشته گفت:
چنين گفت پروردگار تو، كه اين كار بر من آسان است كه من تو را درحالىكه خود هيچ نبودى بيافريدم!
10- قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا. خدايا، مرا نشانى بنما، گفت: نشانى تو آنست سه شبانه روز با مردم سخن نگوئى (نتوانى گفتن).
11- فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا. پس زكريّا (در آن سه روز) بر قوم خويش بيرون آمد و به ايشان نمود كه بامداد و شبانگاه نماز كنيد.
12- يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا. (خداوند فرمود) اى يحيى، پيغام و دين را با نيرو بگير، و ما او را پيغام و حكم در كودكى داديم.
خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج2، ص: 24
13- وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا. و از نزد خويش او را نيكى و پاكى داديم و او خود پرهيزكار بود.
14- وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا. و نيكوكار و نوازشكننده پدر و مادر بود، و هرگز جبّارى گناهكار در من و نابخشاينده بر خلق نبوده.
15- وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا. و درود بر يحيى آن روز كه او را زادند و آن روز كه مىميرد و آن روز كه او را زنده برانگيزانند.
تفسير ادبى و عرفانى
سوره 19 آيه 0
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. باء اشارت است به بقاء خداى ازلى، و سين اشارت است به سلام خداى بر مؤمنان، و ميم اشارت است به محبّت خداى مر تائبان و پاكان. اين است شگرفكارى و بزرگحالى كه قاصد به مقصود رسد و عابد به معبود و طالب به مطلوب و محبّ به محبوب. نسيم وصال از وزشگاه اقبال دميده و دوست به دوست رسيده است.
سوره 19 آيه 1
1- كهيعص. آيه. سماع حروف مقطّع در افتتاح سورهها و آيهها، شرابى است در قدح فرح ريخته و در جام انس جلال احديّت دوستان خود را داده، چون دوستان حقّ در بوستان لطف، اين شراب انس را از جام قدس بياشامند، در طرب آيند، چون در طرب آيند در طلب آيند، قفس جهان بشكنند و با شهپر عشق بر افق غيب پرواز كنند تا به كعبه وصل رسند، چون رسيدند.
عقلهاشان مستغرق لطف گشته و دلهاشان مستهلك كشف شده، نسيم از كيست؟ از جانب قربت رسيده، خود را گم كرده و او را يافته است!
پير طريقت گفت: روزگارى او را مىجستم خود را مىيافتم اكنون خود را مىجويم او را مىيابم! اى حجّت را ياد، و انس را يادگار، چون حاضرى اين جستن بچه كار؟ خدايا، يافته مىجويم، با ديدهور مىگويم كه دارم چه جويم؟ كه مىبينم چه گويم؟ شيفته اين جستوجويم، گرفتار اين گفتوگويم، اى پيش از هر روز، و جدا از هركس، مرا درين سور هزار مطرب نه بس!
لطيفه: خداوند با اين حروف ثنائى است كه بر خود مىكند؛ اسماء و صفات خود را ياد خلق مىدهد و خود را مىستايد و مىگويد:
منم كافى، منم هادى، منم (يحيى و يميت)، منم عليم، منم صديق.
از حضرت علىّ (ع) نقل كنند كه او سوگند باين حروف ياد مىكرد و مىگفت اين حروف همه نامهاى خدا است كه مىگويد:
منم خداى كبير و كريم، و عليم و صديق، منم خداى بزرگوار، جبّار كردگار، نامدار رهىدار، كبير اشارت است به كبرياء و جلال احديّت، و كريم اشارت است به جلال صمديّت، كه عارفان در مكاشفه جلالند و محبّان در مشاهده جمال! چون به جلالش نظر كنى جگرها در ميان خون است، و چون به جمالش نظر افكنى، راحت دلهاى محزون است، آن يكى آتش جهانسوز است و اين يكى نور جهانافروز، آن يكى غارت دلها، و اين يكى راحت جانها است!
شيخ خرقانى گويد: او در تو آويخته نه تو در او آويخته! سراپرده كرمزده و بساط نعمت گسترده و ندا درداده (أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ) اى گدايان به من آئيد، نه بشما نيازى دارم بلكه با شما رازى دارم!
عارفى بزرگ گويد: در باديه مىشدم يكى را ديدم با يك پا در غلبات وجد خويش مىجست و مىرفت! گفتم تا كجا؟
گفت: حجّ بيت اللّه. گفتم: تو را چه جاى حجّ است كه معذورى! گفت: همانا سوداش مرا رنجه مىدارد! چون به مكّه رسيدم او را ديدم پيش از من رسيده! گفتم چگونه پيش از من رسيدى؟ گفت: ندانستى كه تو آمدى به تكلّف كسبى و من آمدم به جذبههاى غيبى! كسبى به غيبى هرگز كجا رسيد؟
پير طريقت گفت: الهى، به عنايت ازلى تخم هدايت كاشتى، به رسالت پيمبران آب دادى، به يارى و توفيق پروردى، به نظر خود به بار آوردى، خداوندا، سزد كه اكنون سموم قهر از آن بازدارى، و كشته عنايت ازلى را به رعايت ابدى مدد كنى.
خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج2، ص: 25
سوره 19 آيه 2
2- ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا. آيه. اين است نثار رحمت حقّ بر بنده خويش، اين است غايت لطف و كمال كرم كه به مهربانى خويش نمود، رحمتى كه گمان به وى راه نبرد، لطفى كه انديشه در وى نرسد، رحمتى و عطائى بفضل الهى، به عنايت ربّانى، نه به عبادت و كسب بندگى، هرچند بنده به معصيت مىكوشد، نعمت خود بر وى مىريزد، اين است كه آن پير طريقت گفت: صبح مىكنم درحالىكه در من آنقدر نعمت خدا است كه بواسطه زيادى گناه از شماره آن ناتوانم و نمىدانم بر نعمتهاى زيبا و مسرّتبخش سپاسگزارى كنم يا بر زشتيهاى شرمآورم كه پوشيده است!
آوردهاند كه زاهدى در روزگار گذشته در صومعهاى سالها عبادت كرد، پس هوا و هوس بر او غلبه كرد، و معصيتى بر او برفت و پس از آن پشيمان شد خواست كه به محراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شيطان بيامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى كه چنان كارى كردى، و اكنون به حضرت صاحب جلال مىآئى؟ خواست كه او را از حقّ نوميد گرداند تا نوميدى سبب زيادى گناهان او شود! ناگاه ندائى شنيد كه مىگويد: بنده من، تو از براى منى و من از براى تو، به فضول بگو تو چه دارى و چهكارهاى؟
سوره 19 آيه 3
3- إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا. آيه. نشان اجابت دعا، ثبات و استقامت بر دعا است، چون بر دعا ثبات كردى، اگر از اجابت كه نصيب تو است محروم ماندى، به عبادت كه حق خداوند است مشرّف گردى، و اين قدم وراى آن قدم است و اين مقام بهتر از آن مقام! كه پيغمبر فرمود: دعا عبادت است. و بدان كه در دعا اضطرار بايد كه خداوند مىفرمايد: آيا چه كسى جواب مضطرّ را مىدهد وقتى كه او را مىخواند؟- استغاثه بايد كه مىفرمايد: هنگامى كه بسوى خداوند استغاثه مىكنيد- تضرّع بايد كه مىفرمايد: خداى خود را از روى تضرّع و در پنهانى بخوانيد- رغبت و رهبت بايد كه مىفرمايد: ما را از روى رغبت و رهبت، ميل و ترس، مىخوانند- دعا پيوسته بايد كه مىفرمايد: پروردگار خود را هر بامداد و شام مىخوانند- آرزوى اخلاص بايد كه مىفرمايد: او را خالصانه بخوانيد.
لطيفه: بنده چون شرائط دعا بجا آرد، مرغى ماند كه در قفس است و سحر به بانگ آيد، پس خداوند عارفان و عابدان را به وجود آورد و دنيا را قفس ايشان ساخت و مصالح و منافع در دنيا براى آنها آماده ساخت و كارهاشان راست كرد، آنگاه فرمود: در سحرگاه استغفار مىكنند و بنده به عجز خود در سحر مىزارد و مىخروشد و حقّ به لطف مىشنود و مىنيوشد.
سوره 19 آيه 4
4- قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً. آيه. از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طريقت، اين كلمات دعوى پختگى است كه از نهاد زكريّا بيامد، جلال عزّت احديّت دعوى وى را بر محك بلا زد تا سرّ معنى در آن دعوى پديد آيد، و آن بلاها كه از قوم خود ديد بسبب اين بود. زكريّا چون بلا روى به وى نمود پناه به درخت برد، غيرت درگاه عزّت در رسيد، ريشه تيلسان وى بيرون بماند و نشانى شد تا قوم وى بدانستند كه درخت پناهگاه وى شده، آنگاه ندا آمد اى زكريّا اكنون پشت به درخت دادى و آن را پناهگاه و تكيهگاه خود ساختى، بنگر تا چه بلا بر تو گماريم، قوم او ارّه بر نهادند و او را با درخت به دونيم كردند، تا عالميان بدانند كه هر آنكس كه پناه به غير حقّ برد، اژدهاى غيرت حقّ دمار از روزگار او برآرد.
سوره 19 آيه 5
5- وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي. آيه. زكريّا از خداوند فرزند خواست و حقّ تعالى دعاى وى را اجابت كرد و او را فرزندى شايسته بداد، و نام او يحيى پيغمبر بنام گرديد، و آنگاه به مسجد بيت المقدس شد، احبار و رهبان را ديد، پشمينهها پوشيده و كلاههاى صوف بر سر نهاده و خويشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، با اين رياضت و مجاهدت خداى را عبادت مىكردند، يحيى چون اين را ديد به خانه شد و به مادر گفت: براى من پشمينه ساز تا درپوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت كنم، مادر گفت: نخست بايد از زكريّا پيغمبر خدا پرسم و از او دستور خواهم چون حال با زكريّا گفت، يحيى را بخواست و گفت: اى فرزند من اين چه آرزو است كه تو را خاسته، تو كودكى نارسيده، روزگار رياضت و مجاهدت نايافته، يحيى گفت: اى پدر به كودكى من چه بسته!
خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج2، ص: 26
مرگ چون آيد از من به سنّ كمتر گيرد! زكريّا چون سخن ازو بشنيد مادرش را گفت كلاه و جامه پشمينه براى او راست كن كه روا است.
سوره 19 آيه 12
12- يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ. آيه. يحيى بهسان زاهدان پشمينه درپوشيد و كلاه بر سر نهاد و به مسجد رفت و با احبار (علماء يهود) در عبادت شد و چندان رياضت و مجاهدت بر خود نهاد كه تن وى نحيف گشت و از بس بگريست پوست از روى او برفت و بر رخسار وى مغاكها پديد آمد.
سوره 19 آيه 13
13- وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا. آيه. زكريّا چون او را به آن حالت ديد دلتنگ شد و بگريست و گفت: اى پسر، من تو را از خداوند به دعا خواستم تا چشمم به تو روشن باشد و دل شاد و خرّم! اكنون اين همه رنج چيست؟ كه بر خود نهاده و سبب درد دل من گشتهاى؟ يحيى گفت: اى پدر تو مرا بدين كار فرمودى زكريّا كه دلش بحال كودك بسوخت گفت بار خدايا، بر اين بيچاره ببخشاى كه آرام و قرارش نيست، توئى بخشنده و مرهم بر دردنهنده، خطاب آمد، اى زكريّا تو شفقت خويش دور دار كه بر درگاه ما چنين نازك و نازنين نتوان بود، ناز و لذّت دوستان ما جاى دگر است. همان ساعت يحيى را وحى آمد كه اى يحيى تن تو از گريه لاغر شده، سوگند بجلال و عزّت من كه اگر از آتش دوزخ آگاه بودى زرهى از پولاد مىپوشيدى (تا چه رسيد به پشمينه) آنگاه مادر او را شب نزد خود خواند و عدسى پخته بود و جامه موئين كه نرمتر از پشم بود بر او پوشيده و خفت، در خواب نداء هيبت آمد كه اى يحيى، خانهاى بهتر از خانه من و همسايهاى بهتر از من يافتى؟-
يحيى از خواب برآشفت و گفت خدايا لغزش مرا ببخش من جز به بيت المقدس راهى نيابم، و سپس پشمينه را پوشيد و روانه مسجد شد و با رهبانان به عبادت مشغول گشت.
سوره 19 آيه 15
15- وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا. آيه. روايت است كه يحيى روزى با عيسى راه مىرفت در راه زنى را تنه زد، عيسى گفت اى يحيى پسرخاله من، گناه بزرگى مرتكب شدى! گفت چه گناهى؟ عيسى گفت: زنى را صدمه زدى كه گمان نمىكنم خداوند تو را ببخشد! يحيى گفت: به خدا سوگند كه من هيچ متوجّه اين صدمه نشدم! عيسى گفت:
سبحان اللّه، شگفتا، تن تو با من است پس روح تو كجا است؟ گفت روح من وابسته به عرش الهى است.
تفسير لفظى [آيات 16 الى 38]
16- وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا. (اى محمّد) در قرآن، مريم را ياد كن آنگاه كه از كسان خويش به يكسو شد به جايگاهى از سوى برآمدن آفتاب و عزلت اختيار كرد.
17- فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا. در پيش خود از سوى مردمان خويش پردهاى گرفت، پس ما روح خويش را به وى فرستاديم (جبرئيل) كه مانند مردمى پيش او ايستاد همچون جوانى نيكوروى!
18- قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا. مريم گفت: من در پناه و زينهار خداوند مىشوم (و از او بازداشت مىخواهم) از تو اگر تو پرهيزكارى! (و بمن نظر بد ندارى).
19- قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا. جبرئيل گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم تا به تو پسرى پاك هنرى روزافزون بخشم و من آن نيم كه تو پندارى و مىترسى).
20- قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا. مريم گفت: مرا چون پسرى باشد درحالىكه هيچ مردى مرا نيارميده و نساويده! و من هم زناكار نيستم!