کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد

جلد اول

(سوره - 2 - بقره(مدنى) 286 - آيه - جزو اول)

(سوره - 3 - آل عمران(مدنى) 200 - آيه

سوره - 4 - نساء -(مدنى) 176 - آيه - جزو چهارم

(سوره - 6 - انعام -(مكى) 165 - آيه - جزو هفتم)

(سوره - 7 - اعراف -(مكى) 205 - آيه - جزو هشتم)

(خاتمه جلد اول)

جلد دوم

خاتمه مهم‏ترين آثار قلمى نگارنده

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد


صفحه قبل

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏2، ص: 170

نيست عشق لايزالى را در آن دل هيچ كار

كو هنوز اندر صفات خويش مانده است استوار

لطيفه: درجه اول علم، علم حقيقت است و پس از آن عين حقيقت است و سپس حق حقيقت است! علم حقيقت عبارت از معرفت حق است، و عين حقيقت عبارت از وجود است، و حقّ حقيقت عبارت از فنا است! معرفت، شناخت است، و وجود يافت است، و از شناخت تا يافت هزار وادى در پيش است!

جنيد گفت: طايفه از عارفان كه يافت مى‏جويند، به شناخت فرونمى‏آيند، اى بيچاره تو را يافت او چون بود؟ كه در شناخت او عاجزى؟ از او پرسيدند كه يافت او چون بود؟ جنيد از جا برخاست و جواب نداد! يعنى كه جواب به دل دهند نه به زبان، او كه دارد خود داند!

پير طريقت گفت: از يافت خدا نور ايمان آيد، نه به نور ايمان يافت خدا آيد! آن كس كه به نور ايمان خداى جويد، همچنان است كه به نور ستاره، خورشيد جويد! خداوند به قدرت خود قائم، در عزّت خود قيّوم، و به عزّت خود بعيد، و به لطف خود قريب، كبرياء او عزيز، شأن او عظيم، احديّت او جليل، و صمديّت او قدّيس است.

سوره 27 آيه 17

17- وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ. آيه. در خبر است كه سليمان با سپاهش بر مركب باد همى‏رفت، مردى را ديد كه به كشاورزى مشغول و به سليمان و سپاه او از پريان و آدميان و مرغان نگريست و در شگفت شد و گفت پادشاهى بزرگى به سليمان داده شده!- باد اين سخن را بگوش سليمان رسانيد، همان‏دم سليمان از مركب باد نزد آن مرد آمد و گفت: سخن تو شنيدم و آمدم به تو بگويم كه يك سپاسگزارى كه خداوند قبول كند از مرد مؤمن، به مراتب از ملك و مملكت آل داود بهتر و بالاتر است! آن مرد گفت: خداوند تو را از همّ و غمّ دور كند كه مرا از همّ و غمّ رهائى دادى!

حكايتى ديگر از سليمان و زارع نقل شده كه داراى لطف بسيار است: نوشته‏اند: سليمان كه با لشكريان خود بر مركب باد مى‏گذشت، كشاورزى را ديد كه با بيل كار مى‏كند و هيچ به حشمت سليمان و سپاه او نمى‏نگرد! سليمان در شگفت شد و گفت ما از هرجا گذشتيم كس نبود كه ما را و حشمت ما را نظاره نكند و پيش خود گفت اين مرد يا خيلى زيرك و دانا و عارف است، يا بسيار نادان و جاهل است، پس فرمان ايست داد، سليمان فرود آمد و گفت: اى جوان‏مرد، جهانيان را شكوه و هيبت ما در دل است و از سياست ما ترسند! و چون ملك ما را بينند در شگفت اندر شوند! و تو هيچ بما ننگرى و تعجب نكنى؟ و اين نوعى استخفاف و بى‏اعتنائى است كه همى‏كنى! آن مرد گفت: حاشا و كلّا كه چنان كنم، چگونه در مملكت تو استخفافى از دل كسى گذر كند! لكن اى سليمان، من در نظاره جلال حق و قدرت او چنان مستغرق هستم كه نيروى نظاره ديگران ندارم! اى سليمان عمر من اين يك نفس است كه مى‏گذرد اگر به نظاره خلق آن را ضايع كنم، آنگاه عمر من بر من تاوان بود!

سليمان گفت: اكنون حاجتى از من بخواه اگر حاجتى در دل دارى؟ گفت: آرى حاجتى در دل دارم و دير است كه من در آرزوى آن حاجتم و آن اين است كه مرا از دوزخ رها كن سليمان گفت: اين نه كار من است كه كار آفريدگار عالم است! گفت: پس تو هم چون من عاجزى و از عاجز حاجت خواستن به چه روى بود؟ سليمان دانست كه مرد هشيار و بيدار است پس او را گفت: مرا پندى ده! گفت: اى سليمان در ولايت حاضر منگر بلكه در عاقبت‏

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏2، ص: 171

بنگر!- اى سليمان چشم نگاه دار تا نبينى! كه هرچه چشم نبيند دل نخواهد! و باطل مشنو كه باطل نور دل ببرد!

سوره 27 آيه 18

18- حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ. آيه. چون سليمان به وادى نمل رسيد، باد سخن مورچه را از مسافت دور به گوش وى رسانيد كه گفت: اى مورچگان به جاهاى خود درآئيد. سليمان را سخن پادشاه مورچگان و حسن سياست وى بر رعيت خوش آمد، آنگاه فرمان داد تا پادشاه موران را بياوردند، او را ديد مانند زاهدان جامه سياه پوشيده و بسان چاكران كمر به ميان بسته، پرسيد كه آن سخن: (تا سپاه سليمان شما را پاى مال نكند) از كجا گفتى؟ و خرد كردن ما به شما كجا رسيده؟ شما در بيابان و ما در هوا! و نيز دانسته‏اى كه من پيغمبرم و با عصمت پيغمبران، من هرگز عدل فرونگذارم و بر كسى ستم نكنم! و لشكريان را نگذارم كه شما را بكوبند! پادشاه موران گفت: من خود عدل تو دانسته و شناخته‏ام و عذر تو انگيخته‏ام كه گفتم‏ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ‏ يعنى آنها نمى‏فهمند، اما اينكه فرمودى كوبيدن شما در هوا به ما كه در زمين هستيم چون مى‏رسد؟ منظور من كوبيدن دل بود! ترسيدم كه ايشان نعمت و مملكت تو ببينند و آرزوى دنيا و نعمت آن كنند و از سر وقت و زهد خويش بيفتند، و درويش را آن نيكوتر بود كه جاه و جلال توانگران نبيند! تا از راه خويش منحرف نشود.

آنگاه سليمان پرسيد تو را لشكر چند است، گفت من پادشاه آنان هستم و چهل هزار سرهنگ دارم و زير دست هر سرهنگى چهل هزار ياور است و هر ياورى هزار مور دارد! سليمان پرسيد: چرا ايشان را بيرون نياوردى و بر روى زمين نرويد؟ گفت: اى سليمان ما را مملكت روى زمين مى‏دادند، ولى نخواستم و زير زمين اختيار كرديم تا جز خدا كسى حال ما را نداند! آنگاه گفت: اى سليمان، از نعمتها كه خداوند به تو داده يكى را بگوى، گفت: خداوند، باد را مركب من ساخته! پادشاه مور گفت: دانى اين چه معنى دارد؟ يعنى كه هرچه در اين دنيا به تو داديم همه چون باد است! كه درآيد و نپايد و برود!!

تفسير لفظى [آيات 20 الى 37]

20- وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ. سليمان مرغ هدهد را باز جست و نيافت گفت چيست مرا كه هدهد را نمى‏بينم! يا از ناديدگان شده؟

21- لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ. هرآينه او را عذاب سختى خواهم كرد يا گلوى او را مى‏برم! يا عذرى آشكار بر من آورد (اگر بى‏جهت غايب شده)!

22- فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ.

پس هدهد درنگ كرد و نه دير پيدا گشت، و گفت: چيزى بدانستم و ديدم و به آن رسيدم كه تو به آن نرسيدى! و براى تو از سبا خبرى يقين آورده‏ام!

23- إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ. هدهد گفت: من زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها پادشاهى مى‏كرد و او را آنچه در پادشاهى دربايست داده بودند و او را تختى بزرگوار است!

24- وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ. او را و قوم او را يافتم كه سواى خدا آفتاب را مى‏پرستيدند و شيطان‏

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏2، ص: 172

كارهاى بد آنها بر آراسته بود و آنان را از راه راست برگردانده تا ايشان راه به راستى نيابند!

25- أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ. (آنها را از راه بيرون كرد) تا خدائى را كه چيزهاى نهان از آسمانها و زمين بيرون مى‏آورد سجده نكنند! آن‏چنان خدائى كه آنچه آنها پنهان يا آشكارا مى‏كنند مى‏داند.

26- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ. او است خدائى يگانه كه نيست جز او خدائى و او است پروردگار عرش بزرگوار.

27- قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ. سليمان گفت آرى، بنگريم و ببينيم آيا راست گفتى يا تو از دروغ زنانى؟

28- اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ. (سليمان گفت) اين نامه را ببر و بسوى آنان بينداز و آنگاه از ايشان بازگرد و بنگر تا چه پاسخ دهند؟

29- قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ. (چون نامه به بلقيس ملكه سبا رسيد) گفت: اى مهينان و گروه ويژه من، نامه‏اى نيكو به من افكندند!

30- إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. آن نامه از سليمان است و نوشته است: بنام خداوند بخشنده مهربان.

31- أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ. كه بر من گردن‏كشى مكنيد و گردن‏نهادگان و تسليم‏شدگان به من آئيد.

32- قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ. بلقيس گفت: اى بزرگان قوم، مرا در اين كار پاسخ دهيد، من كارى نبريدم و بر سر نبردم مگر آنكه شما پيش من گواهى دهيد و من بى‏شما هرگز امرى نگذارم و نبرم.

33- قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ.

گفتند: ما خداوندان نيرو و زور و سلاح سخت هستيم، كار و فرمان با تو است، بنگر تا چه فرمائى؟

34- قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ. بلقيس گفت: پادشاهان كه در شهرى روند آن را به زور تباه كنند و عزيزان آن را خوار گردانند و همچنان كنند (كه او گفت).

35- وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ. بلقيس گفت: من هديه‏اى به ايشان فرستم و نگرم تا فرستادگان چه پاسخ آورند؟

36- فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ. پس چون فرستاده بلقيس به سليمان رسيد گفت: آيا در برابر سخن من مرا مزد از مال دنيا مى‏فرستيد؟ درصورتى‏كه آنچه خداوند به من داده بهتر است از آنچه شما بمن داديد. بلكه شما آنيد كه به هديه‏اى كه به من فرستاده‏ايد شاديد!

37- ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ‏

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏2، ص: 173

صاغِرُونَ. سليمان به فرستاده بلقيس گفت: بسوى آنان برگرد. هرآينه سپاهى به آنها آوريم كه تاب آن نياورند و آنان را خوار و نزار ازآنجا بيرون آوريم، درحالى‏كه همه كم‏آورده و خوار و بى‏مقدارند!

تفسير ادبى و عرفانى‏

سوره 27 آيه 20

20- وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ. آيه. اين آيت دليل بر بيدارى و هشيارى سليمان در امر ملك‏دارى و پادشاهى است كه هيچ كارى و هيچ حالى از حال رعيت بر او پوشيده نمى‏ماند! تا چه رسد به غيبت مرغى كه كوچك‏ترين مرغان است! و اين تنبّه و آگاهى است عظيم مر پادشاهان جهان در امر تيمار رعيت و شفقت بردن برايشان و باز جستن ضعيفان و رعايت حال آنان!

سوره 27 آيه 21

21- لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً. آيه. آورده‏اند كه چون هدهد باز آمد و عذر خويش بگفت سليمان گفت: آرى، بنگريم كه اين عذرى كه مى‏آرى راست است يا دروغ؟ اگر دروغ است تو را عذابى سخت كنم.

نوشته‏اند: جبرئيل همان ساعت از درگاه عزّت آمد و گفت: اى سليمان تو مرغك ضعيف را تهديد مى‏كنى و چرا از مرغى ضعيف به عذرى بسنده نكنى؟ چرا معاملت با بندگان را از ما نياموزى؟ آن كافر بينى كه چون در كشتى نشيند و باد كژ آيد و كشتى در تلاطم امواج افتد، كافران از غرق بترسند و بت را بيندازند و به زبان عذر دروغ آورند، چون از دريا بيرون آيند و از غرق رهائى يابند، ديگرباره بت‏پرستند و به كفر خويش بازگردند! من به دروغ آنها ننگرم و عذرشان بپذيرم و به دروغ و خيانت آنها ننگرم تا چه رسد به مسلمانى اگر به گناه خويش از سر ايمان و راستى عذر آرد!

گفته‏اند: چون هدهد باز آمد ترسان و لرزان، فرا پيش سليمان شد، و پروبال از هم باز كرد و در زمين از روى عجز و فروتنى همى‏كشيد! سليمان او را تهديد كرد، مرغ گفت: اى پيغمبر ياد كن آن ساعتى كه در عرصه رستاخيز در آن انجمن تو را به حضور خداوند برند و از تو پرسش كنند! اين سخن در سليمان تأثير كرد و سخن با لطف گردانيد و گفت: چه گوئى اگر پروبالت بكنم و تو را به آفتاب گرم افكنم؟ گفت دانم كه چنين نكنى كه اين كار صيّادان است! گفت: چه گوئى اگر گلويت را ببرم؟ گفت دانم كه اين كار هم نكنى! كه اين كار قصّابان است! گفت: تو را با ناجنس در قفس كنم! گفت: اين هم نكنى كه اين كار ناجوانمردان است! سليمان گفت: اكنون تو بگو با تو چكنم؟

گفت: عفو كنى و درگذرى و دانم كه اين كار را كنى كه عفو و بخشش كار پيغمبران است.

سوره 27 آيه 23

23- إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ. آيه. هدهد چون حديث بلقيس با سليمان گفت كه آن مملكت آراسته و هرچه ملوك را بايد، ساخته و پرداخته از خيل و حشم و عدّه و عدد و سياست و هيبت و حشمت و مال و نعمت! سليمان آن همه بشنيد و در وى اثر نكرد و طمع در آن نبست، باز چون هدهد حديث دين كرد كه آنان گروهى آفتاب‏پرستند! سليمان از جا برخاست و متغيّر شد گفت كاغذ و دوات آوردند تا او را به دين خدا دعوت كند، اين بود كه آن نامه را نوشت، بزرگوار نامه‏اى كه ابتداى آن بنام خدا است و دل را انس و جان را پيغام و از دوست يادگار و بر جان عاشقان سلام و دل را فتح و جان را فتوح است، معرفت را راه و حقيقت را درگاه است! ترسيده را امان، و اميدوار را ضمان، و طالب را شرف و عارف را خلف است!

نام تو شنيد بنده، دل داد به تو !

چون ديد رخ تو، جان داد به تو !

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏2، ص: 174

تفسير لفظى [آيات 38 الى 58]

38- قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ. سليمان گفت كيست از شما كه تخت آن زن به من آرد؟ پيش از آنكه آنان مسلمان پيش من آيند «1» .

39- قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ. يكى از سركرده‏هاى دلير و خشن و زشت‏روى (ستنبه) جنّ گفت: من آن را به تو آرم پيش از آنكه از اين نشست برخيزى! و من بر اين كار با نيرويم و سپردن را استوارم (سليمان گفت: زودتر از آن خواهم).

40- قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ‏ پس مردى كه نزد او دانشى از دانش خدائى بود گفت: من آن را آرم پيش از آنكه چشم تو در نگريستن از جاى با تو آيد (پيش از يك چشم بهم زدن!) و از ديدن آن پردازد! فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ. پس چون تخت را ديد كه همان دم نزديك او آرميده! گفت: اين از فزونى نعمت پروردگار، من است كه سپاسگزارى كنم يا ناسپاسى آرم! و هركه سپاس گزارد خود را سپاس گزارده و هركس ناسپاسى كند، پروردگار من بى‏نياز و نيكوكار و فروگذار است.

41- قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ. سليمان گفت: تخت بلقيس را ناشناس كنيد و تغيير دهيد تا ببينيم آيا تخت خود را بجاى آرد و بشناسد؟ يا از كسانى باشد كه بجاى نيارند!

42- فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ. پس چون بلقيس آمد او را گفتند: آيا تخت تو چنين است؟ گفت: چنانست كه گوئى همان است! (نه صريحا اقرار كرد نه انكار!) و ما را دانش دادند (به دين و پيغمبرى) پيش از آنكه او را دين دهند و ما مسلمان بوديم تا بوديم‏ «2» .

43- وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ. آفتاب‏پرستى او او را از مسلمانى بازداشت كه او از قوم كافران بود.

44- قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ. به بلقيس گفتند داخل كوشك آبگينه شو (و صورت ماهى‏ها را زير شيشه‏ها قرار دادند

(1) نوشته‏اند چون رسول بلقيس از نزد سليمان برگشت و اوضاع و چگونگى را شرح داد بلقيس گفت اين كار آسمانى است و سليمان پيغمبر خدا است! من با گروهى سپاهيان نزد او روم تا به دين او بگروم. سليمان چون از آمدن او مطلع شد تخت او را كه به سپاهيان سپرده بود خواست كه پيش از او بياورند! كه پيش از آمدن بلقيس و مسلمان شدن او تخت او را بعنوان معجزه سليمان ببينند! چون بعد از اسلام آوردن تصرف در آن جائز نبود.

(2) برخى از مفسرين اين قسمت آخر را از سخنان بلقيس دانند كه گفت ما شناختيم و علم به درستى پيغمبرى تو از موضوع آمدن هدهد و فرستادگان ما و معجزه احضار تخت فهميديم و مطيع و مسلمان و منقاد امر تو بوديم.

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏2، ص: 175

به‏طورى‏كه بلقيس وقتى خواست از جلو آن بگذرد و به تخت سليمان نزديك شود گمان كرد آبست)! پس جامه را بالا كشيد و ساق پاهاى او نمايان شد (كه پريان گفته بودند ساقهاى او پر از مو است) و سليمان چون چنان ديد گفت: اين كاخ ساخته‏شده از شيشه است و آب نيست!

آورده‏اند كه پريان چون بلقيس را عازم رفتن نزد سليمان ديدند پيش خود گفتند كه اكنون همه چيز مسخّر سليمان است و اگر با بلقيس زناشوئى كند و فرزندى به وجود آيد چون مادر بلقيس هم از پريان بوده! ما هميشه اسير و مسخّر آنها خواهيم بود! بايد پيش سليمان از بى‏خردى او و زشتى پاى او صحبت كنيم تا منصرف شود!- اين بود كه سليمان عقل او را به شناختن تخت خود و جواب را مطابق سؤال دادن امتحان كرد و زشتى ساق پاى او را از عبور از آب‏نماى شيشه‏اى آزمود! و چون خردمندى او بر سليمان معلوم شد، موهاى پاى او را هم با اختراع نوره رفع نمود! قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. بلقيس گفت: پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم و با سليمان به خداى پروردگار جهانيان ايمان و اسلام آوردم (و گردن نهادم).

45- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ.

به قوم ثمود، صالح برادرشان را فرستاديم كه خداى يگانه را بپرستيد، در آن وقت آنان دو گروه شدند (كه در كار صالح) با يكدگر در جنگ و خصومت شدند.

46- قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ. صالح گفت: اى قوم چرا پيش از نيكى به بدى مى‏شتابيد؟ چرا از خدا آمرزش نخواهيد تا مگر بر شما ببخشايد؟

47- قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ.

قوم گفتند: ما تو را و هركس با تو است به فال بد گرفتيم! صالح گفت: فال بد شما و آنچه شما را ارزانى آيد، بخش آن به نزد خداوند است! (و سزا و پاداش شما به دست او است) بلكه شما قومى هستيد كه مى‏بايد شما را بيازمايند!

48- وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ. در شارستان ثمود نه گروه بودند كه در زمين فساد مى‏كردند و در پى نيكوكارى نبودند!

49- قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ. مفسدان به يك دگر گفتند به خدا سوگند ياد كنيد كه بر صالح و كسان او شبيخون زنيم، آنگاه به داورى دار او گوئيم ما شاهد كشتن صالح و كسان او نبوديم و ما راست مى‏گوئيم.

50- وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. ايشان در نهان دستانى ساختند و ما هم در نهان دستانى ساختيم و آنان از آن آگاه نبودند!

51- فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ. پس بنگر (اى محمّد) فرجام دستان آنها و كسانشان كه ما همه آنها را هلاك كرديم.

52- فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ. پس آنها

خلاصه تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، ج‏2، ص: 176

خان‏ومان خود را تهى گذاشتند به سبب ستمى كه كردند و در اين كار نشانى و عبرتى است براى قومى كه مى‏دانند.

53- وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ. و ما كسانى كه ايمان آوردند و پرهيزكار شدند رها ساختيم و نجات داديم.

54- وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ. ياد كن (اى محمّد) لوط پيغمبر را كه به قوم خود گفت: آيا كار زشت مى‏كنيد و شما خردمندان و بابصيرتيد؟

55- أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. آيا شما به كامرانى با مردان مى‏گرائيد؟ فرود از زنان! شما قومى نادانيد.

جزو بيستم:

56- فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ. پس پاسخ قوم لوط نبود جز آنكه گفتند: طايفه لوط را از شهر بيرون كنيد زيرا آنها مردمانى هستند كه پاكيزه و باپرهيزند.

57- فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ. پس لوط و كسان او را نجات داديم جز زنش كه از بازماندگان در عذاب بود.

58- وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ. ما برايشان بارانى (از عذاب) باريديم كه بسيار باران بدى براى پند ناگرفتگان بود!.

تفسير ادبى و عرفانى‏

سوره 27 آيه 38

38- قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها. آيه. اين آيات بينات دليل روشن و برهان راست بر درستى و راستى كرامتهاى اولياء خدا است، كه اگرنه از روى كرامت بودى و از خصائص قدرت الهى! كجا به عقل صورت بندد يا در وسع و توانائى بشر باشد؟ كه عرشى بدان عظيمى و مسافتى بدان دورى به يك‏چشم بهم زدن حاضر گردد! مگر كه ولىّ خدا دعا كند و پروردگار جهانيان دعاى وى را اجابت و تخت او را حاضر سازد، بر آن‏گونه كه ميان تخت بلقيس و كاخ سليمان زمين درنوردد! و مسافت كوتاه كند! و اين جز در قدرت حق و تواناى مطلق نيست و همه دليل بر كرامت اولياء حق است!

در آثار آورده‏اند كه چون محمّد مصطفى از دنيا برفت زمين نزد خدا ناليد و گفت از اين پس پيغمبرى تا آخر زمان بر من راه نرود! زيرا خاتم پيمبران از دنيا برفت، خداوند فرمود: از ميان امّت محمّد مردانى پديد آرم كه دلهاى ايشان بر دلهاى پيغمبران باشد و آنان همگى همان صاحبان كرامات هستند و بدانكه كرامتهاى آنان به معجزه‏هاى پيغمبران مربوط و ملحق و وابسته است! چه اگر پيغمبرى در دعوى خود راست‏گو نباشد، كرامت بر كسانى كه از او پيروى كنند و امت او باشند ظاهر نمى‏گردد!!

صفحه بعد