کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

جلد اول

مقدمه مولف

جلد بيستم

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن


صفحه قبل

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 62

[سورة الفاتحة] «1»

[سوره الفاتحة (1): آيات 1 تا 7]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)

[ترجمه‏]

به نام خداى‏ «2» بخشاينده بخشايشگر.

همه سپاس خداى را پروردگار جهانيان.

بخشاينده بخشايشگر.

پادشاه روز حساب و جزا.

خاص تو را پرستيم و خاص از تو طلب يارى كنيم.

راه بنماى ما را راه راست.

راه آنان كه نعمت كردى تو برايشان از مؤمنان، جز آنان كه خشم گرفتى برايشان از جهودان‏ «3» ، و نه گمراهان از ترسايان‏ « «4»» . اين ظاهر اين سورت است.

كلام در آن كه كجا انزله بود «5» و چند آيت و عدد كلمات و حروف و ثواب خواننده كلام در آيت تسميت برفت.

قوله تعالى: الْحَمْدُ ، اين «لام» تعريف جنس است، و سيبويه گفت: علامت تعريف «لام» است بس، و «الف» براى وصل است كه اين «لام» ساكن باشد ابدا، آنگه چاره نبود او را از پيوندى، اين همزه وصل بياوردند و پيوند او كردند تا به نطق در آيد، كه ابتدا كردن به ساكن ناممكن است.

و ديگر نحويان گفتند كه: «الف» و «لام» با جمعهما، علامت تعريف است، و قول اوّل درست است.

(1). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(2). مج، دب، وز: ايزد.

(3، 4). همه نسخه بدلها: ندارد.

(5). همه نسخه بدلها: بوده است.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 63

اين ثناى است كه خداى- جلّ جلاله- بر ذات خود مى‏گويد، تعليم و توقيف ما را. صورت خبر است و مراد امر است، معنى آن كه قولوا: الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ بگويى‏ «1» كه حمد خداى راست.

[عبد اللّه عبّاس گفت: معنى آن است كه، شكر خداى را] «2» به نعمتهايى كه با ما كرد. و «حمد» نقيض «ذمّ» است، و ابن الانبارىّ گفت: «حمد» مقلوب «مدح» است، از آن مقلوب است كه معنى يكى دارد، چون: «جذب» و «جبذ».

و علما در حمد و شكر بر دو قولند: بعضى فرق نكردند ميان حمد و شكر، و گفتند: به يك معنى باشد. و محقّقان فرقى كردند، و گفتند: «حمد»، ثناى مرد باشد به آن خصال كه در او باشد، عرب گويد: حمدته على شجاعته و سخاوته، و لا يقول‏ «3» شكرته على ذلك و گويند: حمدته على نعمته و شكرته على نعمته. پس «حمد»، عامتر باشد از براى آن كه «حمد» در جاى شكر به كار دارند، و شكر در جاى حمد به كار ندارند. پس «حمد»، بر خصال او باشد، و اگر چه به تو تعدّى نكند، و شكر بر نعمتى باشد كه از او به تو رسد.

و بعضى گفتند: الحمد باللّسان، حمد به زبان باشد، نبينى كه حق تعالى گفت: وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ... «4» ، و شكر به اركان باشد، نبينى كه گفت: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً ... «5» ، و گفته‏اند: حمد، مبتدا باشد، و شكر جز جزا نباشد. و اين راجع است با قول اوّل.

عبد اللّه بن عمر «6» روايت كند كه، رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:

الحمد رأس الشّكر ما شكر اللّه عبد لا يحمده، گفت: حمد سر شكر است، شكر نكرده باشد خداى را بنده‏اى كه حمد خداى تعالى نكند. و اين خبر مبنى است از آن كه «حمد» عامتر از شكر باشد، و خلافى نيست از ميان قرّاء سبع و عشر در آن كه الحمد به ضمّ «دال» خوانند، مرفوع به ابتدا، و خبرش مقدّر فى قوله: للّه‏ «7» . و تقدير

(1). بگويى/ بگوييد.

(2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: لا تقول.

(4). سوره بنى اسرائيل (17) آيه 111.

(5). سوره سبأ (34) آيه 13.

(6). دب، مب، وز، مر: قوله تعالى.

(7). مج، دب، آج، لب: عبد اللّه بن عمرو، مب، مر: عبد اللّه عبّاس.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 64

آن كه: الحمد ثابت للّه، يا آن كه: الحمد كائن للّه‏ «1» ، و در شاذّ محمّد هارون العتكىّ‏ «2» و رؤبة بن العجّاج «الحمد»، به نصب «دال» خوانند بر تقدير فعلى مضمر، اى أحمد الحمد للّه. و حسن بصرى گفت: الحمد للّه به كسر «دال»، براى اتباع كسره كسره را. و ابراهيم بن ابى عبله‏ «3» مى‏خواند: الحمد للّه، به ضمّ «لام» براى اتباع ضمّه ضمّه را.

بدان كه از جمله كلمات ثناى خداى تعالى، يكى اين كلمه «الحمد» «4» است، چه در او قيد نعمت حاصل است و صيد نعمت نا آمده.

و در خبر است از رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت:

الحمد للّه ثناء عليه بأسمائه و صفاته الحسنى،

و در خبر ديگر آمده است:

ليس شى‏ء احبّ الى اللّه من قول القائل الحمد للّه و كذلك اثنى به على نفسه‏

، گفت: هيچ چيزى نيست كه خداى تعالى دوستر «5» دارد از اين كلمه براى آن كه، بر خود ثنا گفت به اين كلمه.

محمّد بن الكعب القرظىّ گفت: نوح- عليه السّلام- چون طعام بخوردى، گفتى:

«الحمد للّه» «6» ، و چون جامع پوشيدى، گفتى: «الحمد للّه» و چون بر نشستى گفتى:

«الحمد للّه». خداى تعالى نام او در جمله شاكران بنوشت، گفت: إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً «7» .

و در خبر است كه: رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- «8» چون كارى بدو رسيدى كه بدان شاد شدى، گفتى:

الحمد للّه‏ «9» بنعمته تتمّ الصّالحات،

و چون كارى به او رسيدى كه او را خوش نيامدى، گفتى:

الحمد للّه على كلّ حال،

و در خبر است كه:

چون آب باز خوردى گفتى:

الحمد للّه الّذي جعله عذبا فراتا [برحمته‏] «10» و لم يجعله ملحا اجاجا بذنوبنا،

گفتى: سپاس آن خداى را كه اين آب را خوش كرد به رحمت او «11» ، و شور و تلخ نكرد به گناه ما.

(1). همه نسخه بدلها: الحمد ثابت كائن للّه.

(2). همه نسخه بدلها: هارون بن محمّد العتكى.

(3). مب، مر: عليه.

(4). همه نسخه بدلها: حمد.

(5). دوستر/ دوست تر.

(6). مج، وز: و چون شربتى باز خوردى گفتى الحمد للّه.

(7). سوره بنى اسرائيل (17) آيه 3.

(8). دب، فق، مر+ را.

(9). همه نسخه بدلها+ الّذى.

(10). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(11). همه نسخه بدلها: خود.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 65

و در خبر است كه: چون رسول- عليه الصّلاة و السّلام- كسى را از «1» اصحاب‏ «2» بلا بديدى، گفتى:

الحمد للّه الّذي عافاني [12- ر] ممّا ابتلاه و فضّلني على كثير ممّن خلق تفضيلا،

و گفتى: هر كس كه عند چنين حال اين كلمات بگويد، شكر عافيت گزارده باشد.

و صادق- عليه السّلام- مى‏گويد كه: رسول عليه الصّلاة و السّلام- چون در آينه نگريدى، گفتى:

الحمد للّه الّذي أحسن خلقي و خلقي وزان منّي ما شان من غيري.

و بعضى اهل علم گفتند: «حمد» كلمتى است جامع حمد «3» و شكر را، و از اين جاست كه رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:

سبحان اللّه نصف الميزان، و الحمد للّه ملاء «4» الميزان،

گفت: «سبحان اللّه» نيمه ترازو باشد، و «الحمد للّه»، همه ترازو باشد، براى آن كه حمد جامع است هر دو طرف را.

و در خبر است كه رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: چون بنده بگويد:

الحمد للّه كما هو اهله‏

، فرشتگان از نوشتن‏ «5» باز ايستند، حق تعالى گويد:

[ملائكتى‏] فرشتگان من! چرا اين كه بنده من بگفت، بر او ننوشتى‏ «6» ؟ گويند: بار خدايا! ما آن توانيم نوشتن كه دانيم. ما چه دانيم كه تو از اهل چه اى از حمد! جز تو ندانى كه سزاوار چه‏اى از حمد! آنچه تو مستحقّ آنى تو دانى، ما ندانيم.

بكر بن عبد اللّه المزنىّ گفت: حمّالى را ديدم بارى گران بر پشت گرفته و مى‏رفت، و همه راه مى‏گفت: «الحمد للّه استغفر اللّه» من او را گفتم: يا هذا! تو چيزى ديگر ندانى جز اين دو كلمه؟ گفت: دانم، و قرآن نيز دانم. گفتم: چرا جز اين دو كلمه نگويى؟ گفت: براى آن كه من از دو حالت خالى نيستم: هر وقتى نعمتى از خداى تعالى به من فرو مى‏آيد و گناهى از من به آسمان مى‏شود. شكر آن نعمت را كلمه «الحمد» مى‏گويم، و جبران گناه را استغفار مى‏كنم تا مگر خداى تعالى رحمت كند. گفتم: سبحان اللّه! اين حمّال فقيه تر از من‏ «7» است.

(1). همه نسخه بدلها+ جمله.

(2). دب، آج، لب، وز، فق+ در.

(3). همه نسخه بدلها: مدح را.

(4). دب، لب، فق: مثل، آج، وز: كلّ.

(5). مب، مر: از ثواب نوشتن آن.

(6). ننوشتى/ ننوشتيد.

(7). همه نسخه بدلها: مزنى.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 66

امّا «شكر»، اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربى‏ «1» تعظيم و اعتراف از دو گونه باشد «2» : يكى به دل و يكى به زبان. اعتراف به دل، آن باشد كه بداند كه آن نعمت كه بدو مى‏رسد از جهت منعم است، سواء اگر به واسطه باشد «3» و اگر بى واسطه.

در اثر آورده‏اند كه: يكى از «4» بزرگان در موسم حج صرّه‏اى زر به غلام خود داد و گفت: برو و نگاه كن در قافله، چون مردى را بينى از قافله بر كناره مى‏رود، اين صرّه زر را به او ده.

غلام برفت و نگاه كرد، مردى را ديد بر طرفى مى‏رفت تنها. برفت و آن صرّه زر بدو داد «5» . مرد آن را بستد و سر سوى آسمان كرد و گفت: «اللّهمّ انّك لا تنسى بحيرا فاجعل بحيرا لا ينساك»، بار خدايا! تو بحير را فراموش نمى‏كنى، بحير را چنان كن كه تو را فراموش نكند.

غلام با نزديك مرد «6» آمد، گفت: چه كردى؟ گفت: مردى را يافتم چنان كه گفتى، و زر بدو دادم. گفت: «7» چه گفت؟ «8» گفت: چنين گفت: «9» گفت: «10» نيكو گفت، «ولّى النّعمة موليها»، نعمت‏ «11» حوالت كرد با آن كه به حقيقت او راست‏ «12» .

و روايت كرده‏اند كه داود- عليه السّلام- گفت: بار خدايا! شكر تو چگونه گزارم كه من به شكر تو نرسم الّا به نعمت تو؟ پس شكر تو از من گزارده نشود. حق تعالى وحى كرد به او: يا داود! تو مى‏دانى كه آن نعمت كه بر تو است از من است. گفت: بلى! گفت: بدان راضى‏ام از تو «13» در باب شكر، و «14» محمود ورّاق مى‏گويد:

إذا كان شكري نعمة اللّه نعمة

علىّ له في مثلها يجب الشّكر

فكيف بلوغ الشّكر الّا بفضله‏

و إن طالت الأيّام و اتّصل العمر

(1). آج، لب+ از.

(2). مب، مر: بيرون نباشد.

(3). مج، دب: به او رسد.

(4). همه نسخه بدلها+ جمله.

(5). همه نسخه بدلها+ آن.

(6). مب، مر: به نزد خواجه.

(7). مب، مر+ او.

(8). مب، مر+ غلام.

(9). مب، مر+ خواجه.

(10). مب، مر+ بسيار.

(11). مب، مر+ مرا.

(12). مج، دب، آج، لب، فق، وز: او داد، مب، مر: او داده بود.

(13). آج، لب، حب، جر+ و.

(14). وب، آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 67

فإن عمّ بالسّرّاء عمّ سرورها

و إن عمّ بالضّرّاء أعقبه الأجر

فما منهما الّا له فيه نعمة

تضيق بها الأوهام و البرّ و البحر

و امّا اعتراف دهنده‏ «1» به زبان، افصاح مى‏كند و تصريح‏ «2» به حمد و شكر خداى تعالى، و حكايت نعمت خداى تعالى باز مى‏گويد، كه رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:

التّحدّث بالنّعم شكر،

و در دگر خبر گفت:

فمن ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره،

گفت: هر كه باز گويد شكر كرده باشد، و هر كه پنهان كند كفران كرده باشد، اگر اين نيز نكند، بايد كه آثار «3» نعمت بر خود ظاهر دارد، كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- مى‏گويد:

إذا أنعم اللّه تعالى على عبد [نعمة] «4» احبّ أن يرى عليه‏

، گفت: چون خداى تعالى بر بنده‏اى نعمتى بكند، خواهد و دوست دارد كه آن‏ «5» بر او ببيند، و اگر در اين كلمه چيزى ديگر نبودى، جز آن كه مفتتح قرآن راست و آخر دعوى اهل جنان است كه‏ «6» : وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ «7» كفايت بودى- و اللّه الموفّق للصّواب.

قوله- تعالى و تقدّس: ربّ العالمين، «ربّ»، براى آن مجرور كرد كه صفت «اللّه» است، و صفت در اعراب تابع موصوف باشد. و در شاذّ علىّ بن زيد «8» خوانده است: «ربّ العالمين»، نصبا على المدح.

و در معنى «ربّ» خلاف كرده‏اند. بعضى گفتند: معنى [ربّ‏] « «9»» سيّد و مالك باشد، بيان اين قوله: اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ‏ «10» ...، اى عند سيّدك، و اعشى مى‏گويد:

و اهلكن يوما «11» ربّ كندة و ابنه‏

و ربّ معدّ خبت و عرعر

يعنى سيّد كنده. و «ربّ» به معنى مالك باشد.

رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- يكى را از جمله عرب گفت: أ ربّ ابل أنت أم‏

(1). مب، مر: كننده.

(2). همه نسخه بدلها+ مى‏كند.

(3). همه نسخه بدلها: نشان.

(4، 9). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها+ نعمت.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مج: است قوله تعالى.

(7). سوره يونس (10) آيه 10.

(8). همه نسخه بدلها: زيد بن على.

(10). سوره يوسف (12) آيه 42.

(11). چاپ شعرانى (1/ 41): قدما.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 68

ربّ غنم، يعنى مالكها؟ جواب داد: من كلّ اتانى اللّه فأكثر و أطيب، و قال طرفة [12- پ‏]:

كقنطرة الرّومىّ أقسم ربّها

لتكتنفن حتّى تشاد بقرمد

و قال النّابغة:

فإن يك ربّ أذواد بحزوى‏

أصابوا من لقاحك ما أصابوا

و به معنى صاحب باشد، چنان كه ابو ذؤيب گفت:

قد ناله ربّ الكلاب بكفّه‏

بيض رهاب ريشهنّ مقزّع‏

و به معنى مربّى باشد، يقول العرب: ربّ يربّ ربّا و ربوبا «1» و ربابة، فهو ربّ، مثل: برّ و طبّ‏ «2» ، قال الشّاعر:

يربّ الّذي يأتي من الخير إنّه‏

إذا فعل المعروف زاد و تمّما

و به معنى مصلح باشد «3» كه چيزى اصلاح كند، چنان كه [شاعر] «4» گفت:

كانوا كسالئة حمقاء إذ حقنت‏

سلاءها في أديم غير مربوب‏

الحسين بن الفضل گفت: الرّبّ الثّابت من غير اثبات احد، يعنى خداوندى موجود بى موجودى‏ «5» و او را اشتقاق من ربّ بالمكان و اربّ و لبّ و ألبّ، إذا اقام به.

و در خبر مى‏آيد از رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- كه گفت: اعوذ باللّه من فقر مربّ أو ملبّ، اى مقيم، قال الشّاعر:

ربّ بأرض ما تخطّاها الغنم‏

و چون بر اين وجه تفسير دهند «6» ، وصف او به اين- جلّ جلاله‏ «7» راجع بود با ذات، چه موجودى، خداى تعالى را صفت ذات بود. و اگر حمل بر ديگر وجوه كنند، اين‏ «8» تربيت و اصلاح‏ «9» ، از صفت فعل بود. و آن كه تفسير به مالك دهد ربّ را، گويد: مرجع او با قادرى است. پس صفت ذات بود.

(1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: با توجّه به معاجم لغوى «ربابا» صحيح است.

(2). همه نسخه بدلها+ و.

(3). همه نسخه بدلها+ كسى.

(4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد، آج+ الفرزدق.

(5). مج: موجدى.

(6). همه نسخه بدلها: دهد.

(7). همه نسخه بدلها+ اين.

(8). همه نسخه بدلها: از.

صفحه بعد