کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

جلد اول

مقدمه مولف

جلد بيستم

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن


صفحه قبل

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 73

فرشتگان، و آدميان، و پريان، و ديوان. و بهايم را عالم نگويند كه كلمه مشتق است از علم، و شاعر مى‏گويد:

ما ان سمعت بمثلهم فى العالمينا

عبد الرّحمن زيد اسلم گفت: جمله مرتزفانند، يعنى روزى خوارگان‏ «1» . نضر بن شميل مى‏گويد: اين اسمى باشد واقع بر جماعتى بسيار از هر جنس، عبد اللّه زبعرى‏

مى‏گويد: إنّي وجدتك يا محمّد عصمة

للعالمين من العذاب الكارب‏

ابو عمرو علاء گفت: هر چه درج دارد، و اين معنى قول عبد اللّه بن عبّاس است كه [گفت‏] «2» : عالم اسمى است [واقع‏] « «3»» على كلّ من دبّ و درج، بر هر چه بر زمين برود.

صادق- عليه السّلام- مى‏گويد:

هم اهل الجنّة و النّار،

اهل بهشت و دوزخ‏اند، و حسن و قتاده و مجاهد مى‏گويند: عبارت است از جميع مخلوقات‏ «4» ، بيانش آن است كه در قصّه فرعون مى‏آيد «5» : وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ، قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا «6» ...، و اوليتر آن باشد كه حمل كنند بر عموم كه فايده را جامعتر بود، چه مانعى نيست از تنافى و جز آن. و بر اين وجه، اشتقاق او از علم و علامات‏ «7» باشد براى ظهورشان و ظهور آثارشان.

اكنون بدان كه در مبلغ عالم‏ «8» خلاف كردند. سعيد بن المسيّب مى‏گويد:

خداى را عزّ و جلّ- هزار عالم است، ششصد «9» در بحر، و چهار صد در برّ. ضحّاك گفت: خداى تعالى را سيصد و شصت عالم است، سيصد از ايشان برهنه‏اند كه جامه نپوشند و ندانند كه ايشان را خالقى هست، و شصت‏ «10» از ايشان جامه پوشند «11» .

(1). مج، دب، آج، لب، فق، وز: روزى خواران، مب، مر: روزى خورانند.

(2، 3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(4). مر: عبارة عن جميع المخلوقات.

(5). همه نسخه بدلها: مى‏گويد.

(6). سوره شعراء (26) آيه 23 و 24.

(7). همه نسخه بدلها: علامت.

(8). همه نسخه بدلها: ايشان.

(9). مب: شصد.

(10). مج: شست.

(11). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر: پوشانند.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 74

وهب بن منبّه مى‏گويد: خداى تعالى را، هيجده‏ «1» هزار عالم است، دنيا يكى از آن است، و آنگه عمارت دنيا به اضافت با خرابش چنان است كه خيمه‏اى در بيابانى.

ابو سعيد خدرىّ‏ «2» گفت: خداى تعالى را چهل هزار عالم است، دنيا از شرق تا غرب يك عالم است‏ «3» . مقاتل بن حيّان گفت: خداى تعالى را هشتاد هزار عالم است: چهل هزار در بحر، و چهل هزار در برّ.

كعب الاخبار گفت: عدد عالمها جز خداى تعالى نداند كه آفريد- و اللّه أعلم بتفاصيل معلوماته و مقدوراته، و ما علمنا بذلك الّا كما قال اللّه- جلّ و عزّ: وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا «4» .

قوله تعالى: الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ ، و تفسير اين‏ «5» برفت. اگر گويند: چرا تكرار نمود با قرب عهد به اين دو كلمه، چه در آيت تسميت برفت، خصوصا بر مذهب آنان كه‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ ، آيتى شمرند از فاتحه؟ جواب‏ «6» گوييم: چون خلقان را فرمود كه: ابتداى كارها به نام او كنند و نام خود «7» «اللّه» فرمود، آنگه آن اسم را وصف كرد به «رحمن» و «رحيم»، بعد از آن فرمود كه: خلقان حمد و شكر او كنند.

و صفت ديگر خود را اين گفت كه: رَبِّ الْعالَمِينَ‏ است، خواست تا علّت استحقاق حمد به خلقان نمايد، گفت: اين استحقاق حمد هم‏ «8» آن است كه استحقاق تقديم نام من‏ «9» بر كارها، كه من «رحمن» و «رحيم» ام، يعنى منعم به انواع نعمت از نعم دنيا و آخرت و عاجله و آجله. و «لام» تعريف عهد در او آورد تا بدانند كه: اين آفريدگار و پروردگار جهانيان، همان خداى منعم است كه وصف او در آيت تسميت برفت، چه قريبتر مذكورى [13- پ‏] او بود كه حوالت بدو شايد كردن‏ «10» - و اللّه اعلم بما أراد منه.

(1). مج، آج، لب، فق، وز، مر: هژده، دب: هيژده.

(2). آج، لب، فق: بررى، مب، مر: بربرى.

(3). مج، وز+ از آن.

(4). سوره بنى اسرائيل (17) آيه 85.

(5). مب، مر+ دو اسم.

(6). همه نسخه بدلها+ آن است كه.

(7). مب، مر+ را.

(8). مج، وز، مب+ از.

(9). مج، دب، آج، لب، فق، وز: آن، لب، مر: او.

(10). همه نسخه بدلها: شايست كردن.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 75

قوله تعالى: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ . بدان كه: چنان كه در اخبار آمده است، قراءت رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- و بيشتر صحابه مالك است به «الف»، و جماعتى بسيار از تابعين. و از قرّاء «1» عاصم و كسائى و خلف و يعقوب، مالك مى‏خوانند. و باقى قرّاء ملك مى‏خوانند بى «الف».

امّا حجّت آنان كه مالك مى‏خوانند به «الف» آن است كه گفتند: مراد آن است كه ملكيّت تصرّف در آن روز كس ندارد، براى آن كه مالكى‏ «2» همه مالكان در آن‏ «3» روز زايل شود، و املاك همه ملّاك با حق تعالى افتد، چه [ما] «4» به تمليك او مالك باشيم، چون دست تصرّف ما از آن كوتاه كند «5» ، ما را تصرّف نباشد و ما مالك نباشيم، چنان كه گفت: وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «6» ، و گفت: وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «7» ، و قوله تعالى: يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ‏ «8» ، و قوله تعالى: لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً «9» ، و امثالها، يعنى در قيامت تصرّف جز خداى را- عزّ و جلّ- نباشد.

و حجّت آنان كه ملك خوانند بى «الف»، آن است كه گفتند: خداى تعالى در دنيا ملوك را تمكين كرد و بعضى را مملكت داد، چون: انبيا و اوصيا و ائمّه. فردا ملك از همه باز ستاند و همه را معزول گرداند، چنان كه در محكم كتاب گفت:

لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ «10» ، و اين به معنى همان طريق است، و اين هر دو حجّت متكافى است.

حجّتى ديگر اين آوردند كه: ملك بليغتر است در مدح كه مالك، براى آن كه، هر مالك ملك نباشد، و هر ملك مالك باشد. قرّاء مالك گفتند: خود مالك بليغتر باشد كه آن تصرّف كه مالك را در ملك خود برود از بيع و وقف و هبه و اقرار، ملك را در ملك خود بنرود، پس مالك بليغتر است از ملك، و اين حجّتها نيز

(1). مج، دب، آج، لب، فق، مب، مر: در قراءت، وز: در قرّاء.

(2). دب، آج، لب: مالكيت.

(3). همه نسخه بدلها: اين.

(4). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها: كنند.

(6). سوره بقره (2) آيه 210.

(7). سوره لقمان (31) آيه 22.

(8). سوره انفطار (82) آيه 19.

(9). سوره نبأ (78) آيه 37.

(10). سوره غافر (40) آيه 16.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 76

متكافى است.

اكنون بدان كه‏ «1» معنى مالك قادرى باشد بر تصرّف در آنچه او را باشد كه تصرّف كند بر وجهى كه كس را نباشد كه او را از آن منع كند. و عاجز را وصف نكنند به آن كه مالك است، براى آن كه مرجع معنى اين است با قادرى است. چون چنين باشد، اين صفت خدا را- جلّ جلاله- ذاتى باشد و حاصل باشد در ازل و لا يزال.

و اصل او در لغت «شدّ» باشد، من قولهم: ملكت العجين إذا شددت عجنه، قال الشّاعر:

ملكت بها كفّي فأنهرت فتقها

يرى قائم من دونها ما ورائها

اى شددت.

و مصدر «مالك»، ملك باشد، و مصدر «ملك» ملك. و ملك مصدر هر دو باشد و در جاى ملك به كار دارند، چنان كه: صوم و فطر و عدل، يقال: مالك بين الملك و الملك. و ملك بين الملك‏ «2» و المملكة. و ملاك كار قوام او باشد. و إملاك، به زن دادن‏ «3» باشد، چون: انكاح، براى آن كه او را به مالك زن مى‏كنى.

و قولى ديگر آن است كه: مالك‏ «4» و ملك، دو لغت است به يك معنى، چنان كه: حاذرين و حذرين، و فاكهين و فكهين، و فارهين و فرهين. امّا در عرف، فرقى‏ «5» هست ميان ايشان، و به هر حال، ملك بليغتر از مالك باشد.

و در شاذّ اعمش و محمّد بن السّميقع خوانند: «مالك»، به نصب «كاف» على تقدير: يا مالك. و عون العقيلىّ خواند: «ملك»، على تقدير: هو ملك. و ابو حياة خواند، «ملك» به جزم «لام» و رفع «كاف»، و اين جمله شاذّ است نبايد خواندن.

امّا حجّت آن‏ «6» كه مالك به نصب خواند، به تعليل‏ «7» إِيَّاكَ نَعْبُدُ تا خطاب شود، اين تعليل‏ «8» نافع نباشد، براى آن كه با اوّل سورت چه كند، الْحَمْدُ [لِلَّهِ‏] «9» خواند و

(1). همه نسخه بدلها+ در.

(2). آج، لب+ و الملكة.

(3). وز: زن دادنى.

(4). مج، دب، آج، لب، وز+ به فتح لام و كسرها.

(5). همه نسخه بدلها+ ظاهر.

(6). همه نسخه بدلها+ كس.

(7). دب، آج، لب، مر: به علت.

(8). اساس: به صورت «تعلل» هم خوانده مى‏شود.

(9). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 77

نتواند گفت‏ «1» : الحمد لك. ديگر آن كه: عرب از مغايبه به خطاب آيند، و از خطاب به غيبت‏ «2» شوند، و اين در كلام ايشان بسيار است، قال اللّه تعالى: حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ‏ «3» ...، قال الشّاعر:

يا لهف نفسي كان جدّة خالد

و بياض وجهك للتّراب الأعفر

و اين را شواهد بسيار است، در جاى خود بيايد- بمشيّة اللّه تعالى و عونه‏ «4» .

و يوم و دين‏ «5» ، هر دو مجرور است به اضافت. و «يوم» عبارت بود من طلوع الفجر إلى غروب الشّمس، و قيل: من طلوع الشّمس إلى غروبها. و اين اضافه به معنى «في» است، چنان كه گويند: فرس ثابت الغدر، اى ثابت فى الغدر.

و «غدر»، آن خانه‏هاى يربوع باشد كه زير او مجوّف بود، اسپى كه حاذق باشد، خويشتن از آن نگاه مى‏دارد تا پايش را فرو نشود آن را گويند: ثابت الغدر.

همچنين آيت را معنى آن است: مالك في يوم الدّين و اين از باب ظرف متّسع است من قولهم: يا سارق اللّيلة أهل الدّار، و معنى آن است كه: يا سارق المتاع فى اللّيلة من أهل الدّار. آيت همچنين است، معنى اين است: مالك الحكم و الاثر و القضاء في يوم الدّين، و لكن اتّساع كرد و ظرف را كه مفعول فيه است به جاى مفعول به بنهاد كه فعل را و فاعل را با آن اضافه كنند.

امّا «دين» در لغت بر وجوه مختلف آمد: «دين» به معنى جزا بود، چنان كه عرب گويد «6» : كما تدين تدان، اى كما تفعل تجزى، و اوّل را براى ازدواج دين خواند، كما قال تعالى: إِنَّا لَمَدِينُونَ‏ «7» ...، اى مجزيّون، و كما قال لبيد:

حصادك يوما ما زرعت و إنّما

يدان الفتى يوما كما هو دائن‏

و «دين»، حساب باشد، چنان كه خداى تعالى گفت: ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ... «8» ، اى الحساب المستقيم، [14- ر] و چنان كه رسول- صلّى اللّه عليه و آله- گفت:

الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت،

اى حاسب نفسه.

(1). همه نسخه بدلها: كه گويد.

(2). همه نسخه بدلها: غياب.

(3). سوره يونس (10) آيه 22.

(4). همه نسخه بدلها: ان شاء اللّه.

(5). آج، لب، يوم و الدّين، فق: يوم الدّين.

(6). همه نسخه بدلها: گويند.

(7). سوره صافّات (37) آيه 53.

(8). سوره توبه (9) آيه 36.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 78

و «دين» آيد به معنى قهر و غلبه‏ «1» ، عرب گويد: دنته فدان، اى قهرته فخضع.

ابو عمرو غلام ثعلب مى‏گويد: دان إذا أطاع و دان و إذا عصى‏ «2» ، و دان إذا عزّ و إذا ذلّ، و دان و إذا قهر و إذا خضع، مى‏نمايد كه: اين كلمه از اضداد است، چنان كه «شعب» و مانند آن، و اعشى اين هر دو معنى جمع كرد در دو بيت، آن جا كه گفت:

هو دان الرّباب اذكر هو الدّي

ن دراكا بغزوة و صيال‏

ثمّ دانت له‏ «3» الرّباب و كانت‏

كعذاب عقوبة الأطفال‏ «4»

و «دين» به معنى طاعت بود، و منه الدّين الّذي هو الملّة لأنّه يدان به اللّه، اى يطاع، و فلان ديّن أى ذو دين و طاعة للّه تعالى. قال زهير:

لئن حللت بواد في بني أسد

في دين عمرو و حالت بيننا فدك‏

اى في طاعة عمرو.

و «دين» به معنى عادت بود، چنان كه مثقّب العبدىّ گويد:

تقول و قد «5» درأت لها وضيني‏

أ هذا دينه أبدا و ديني‏

اى عادته و عادتي.

امّا از اين معنى‏ «6» از آنچه مفسّران گفته‏اند و لايق‏ «7» است‏ «8» يكى «حساب» است، و اين قول عبد اللّه بن عبّاس و سدّى و مقاتل، و قول ديگر: «جزا» است، و اين قول قتاده و ضحّاك است. قول ديگر: قهر و غلبه است، و اين قول يمان بن رباب است. و «طاعت» است، و اين قول حسين بن الفضل‏ «9» است.

محمّد بن كعب القرظىّ مى‏گويد: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ ، مالك يوم لا ينفع فيه إلّا

(1). مب، مر+ چنان كه.

(2). اساس: قهر، به قياس با نسخه مج، و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان (13/ 169): بعد.

(4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (13/ 169): الاقوال.

(5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (13/ 169): اذا.

(6). مج، دب، وز، مب: مر: معانى.

(7). مج، مب، مر+ آيت.

(8). آج، لب، فق، وز، مب، مر: نيست.

(9). مج، دب، آج، لب، فق، وز: حسن بن الفضل.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 79

الدّين، اين را براى آن روز دين مى‏خواند «1» كه روزى است كه در او هيچ به كار نيايد و سود ندارد مگر دين، پس روز دين از اين وجه است، و بر اين قول، «دين» اسلام باشد. و اين قول در معنى آن آيت بود كه خداى تعالى مى‏گويد: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ‏ «2» ، و نيز مى‏گويد: وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏ إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً «3» .

اگر گويند، چگونه گفت: ملك‏ «4» يوم الدّين، و «يوم» عبارت است از طلوع شمس، و در آن روز شمس نباشد؟ الجواب‏ «5» گوييم: عبارت مى‏كند به «يوم»، از اوقاتى كه در او «6» تاريكى نباشد، چنان كه در روز، [پس‏] «7» بر سبيل تشبيه آن را يوم مى‏خواند، و جواب همين باشد في يوم القيامة، و يوم التّلاق، و يوم التّغابن. و هر كجا در قرآن كه خداى تعالى ذكر يوم مى‏كند، مراد قيامت است.

قوله تعالى: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ ، «إيّاك» و «إيّا» ضمير منصوب منفصل باشد، و «كاف» خطاب راست، و او را محلّى نبود از اعراب نزديك بصريان چون «كاف» ذاك و ذلك، و نزديك كوفيان در محلّ جر بود به اضافت «إيّا» با او.

پس بنزديك ايشان دو اسم ضمير است مضاف‏ «8» يكى از او منفصل و يكى متّصل و لكن اضافت او جز با ضمير نكنند، با اسماء ظاهره نكنند، لا يقال: إيّا زيد! جز كه از خليل حكايت كردند كه او گفت: در لغت بعضى عرب هست كه: اذا بلغ الرّجل السّتين فإيّاه و إيّا الشّواب. و در اين باب قول بصريان معتمد است.

و در اصل «إيّا»، دو قول گفتند: ابو زيد گفت: اصل او «اى يا» بوده است، «اى» تنبيه را و «يا» ندارا. پس حمزه را مكسور كردند و «يا» را در «يا» ادغام كردند، «إيّا» گشت.

(1). آج، لب، فق، مب: دين خواندند.

(2). سوره شعرا (26) آيه 88 و 89.

(3). سوره سبأ (34) آيه 37.

(4). اساس: به صورت «مالك» هم خوانده مى‏شود.

(5). همه نسخه بدلها: جواب.

(6). مج، دب، وز: در آن اوقات، آج، لب، فق، مب، مر: در آن روز اوقات.

(7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

صفحه بعد